بیست رمانی که باید خواند
ابرهایی که بر من باریدهاند / ۲۰
در جستوجوی زمان ازدسترفته نوشتهی مارسل پروست
ضیافت باشکوه آقای پروست
نویسندهای که بتواند با عطر یک شیرینی مادلن خیسخورده توی چای، رمانی چهارهزارصفحهای بنویسد، آن هم نه هر رمانی، که شاهکاری ماندگار، که بعد از حدود صد سال هنوز مثل ستارهای درخشان، نهفقط در سپهر ادبیات فرانسویزبان، که بر تارک ادبیات و داستان جهان و همهی دورانها میدرخشد، نابغهای است تمام و کمال؛ موجودی غبطهبرانگیز، نویسندهای تأثیرگذار و مفسری باریکبین. اگر کسی بخواهد سندی راستین برای بیانتهایی خیالورزی بشری معرفی کند، بیشک مارسل پروست یکی از بهترین انتخابها خواهد بود. ذهن سیال خیالباز او چنان به گوشهوکنار هر پدیدهای سرک میکشد و چنان ریزبینانه جوانب هر امری را کندوکاو میکند، که یک ضیافت شام سادهی چندساعته در رمانش، «در جستوجوی زمان ازدسترفته»، میشود صدوپنجاه صفحه؛ بیکه خواننده ملول یا کسل شود. هر خوانندهای؟ طبعا نه! دروازههای «در جستوجوی زمان ازدسترفته» به روی همه -هر خوانندهای- باز نیست. شروطی دارد و شرایطی. و این را البته نمیشود ایرادی بر این رمان دانست. به قول حضرت حافظ «اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد / گناه بخت پریشان و دست کوته ماست.» حتا نقل و نقد رندانهای وجود دارد که: «در جستوجوی زمان ازدسترفته را همه توی کتابخانههایشان دارند، اما هیچکس آن را نخوانده!» پروست در رمان سترگش -به قول ژان کوکتو- مینیاتوری غولآسا خلق میکند که مدام میان زمانها و مکانهای مختلف در نوسان است و مشغول احضار گذشته و واکاوی آن، بازیابی ذخایر ذهنی راوی، بازتولید زندگی و جهانی که او زیسته و تجربه کرده، و در نهایت سهیم کردن خواننده در تجربههای او. پروست همهی حواس راوی رمان و خوانندهاش را به کار میگیرد: چشایی، بینایی، شنوایی، بویایی، و البته خیال… و کاری میکند که فقط از ادبیات برمیآید، و نه از هیچ هنر دیگری؛ از عطر مادلن خیسخورده توی چای به خاطرههای کودکی در کومبره، و از مهتاب به موسیقی. اینطوریهاست که به خوانندهاش امکان سهیم شدن در تجربهها، یافتهها و دریافتههای راوی را میدهد. این توانایی ذهنی و قلمی، در کنار اطلاعات خوب و جامع مارسل پروست که قرار میگیرد، «در جستوجوی زمان ازدسترفته» را تبدیل میکند به گالریای بزرگ از ادبیات کلاسیک، موسیقیهای ماندگار، نقاشیهای دیدنی، و معماریهای روحنواز، و به بهترین شکلی یادآوری میکند که ادبیات چه جادویی دارد و چه ساحرهی بزرگی است. اینها همه جدای بینش پیشروِ فلسفی و هستیشناسانهی پروست است. اگر بیشترِ نویسندههای قرننوزدهمی با انتخاب شگرد «خصلت غالب» در پردازش شخصیتهای داستانیشان، انتزاعی از انسان، مبتنی بر گزینش و سادهسازی را در آثارشان به تصویر میکشند، اگر بسیاری از نویسندههای همعصر پروست -از جمله جویس- انسان را موجودی قابلشناخت و دارای هویت و ارزش ثابت میدانند و در آثارشان تلاش میکنند این کیفیت ثابت را به کمک تمهیدهای روایی، بهتدریج و پازلوار به خواننده معرفی کنند، پروست معتقد است انسان و شناختی که خودش و دیگران از او دارند، کیفیتی ثابت ندارد و در رمانش هم همین شیوه را در بازنمایی و پردازش شخصیتها به کار میگیرد: آدمهای داستانی او، شخصیتهایی با هویت و کیفیت ثابت نیستند. راوی «در جستوجوی زمان ازدسترفته» میگوید «مادربزرگم اینطور بیملاحظه با او [سوان] رفتار میکرد… و در مواجهه با موجودی چنان فرهیخته، گستاخی سادهدلانهی کودکی را داشت که موقع بازی با عتیقههای یک کلکسیونر ملاحظهی کمتری به خرج میدهد تا وقت بازی با یک اسباببازی ارزانقیمت…» او یادآوری و تأکید میکند که «ارزش» در روابط و قراردادهای اجتماعی چقدر سیال، متغیر و بیتعریف است؛ بله، همین همسایهی بدحساب ما، ممکن است پزشکی مهربان برای بیمارانش، دوستی بذلهگو برای همدورهایهای دانشکدهاش و رییسی عنق برای منشیاش باشد. «در جستوجوی زمان ازدسترفته» با این تعریفی که از انسان ارائه میکند، چندین گام جلوتر از زمانهی خود میایستد و تبدیل میشود به یکی از تجلیهای نسبیگرایی مدرن. فقط ای کاش دروازههای ورودیاش اینقدر تنگ نبود و خوانندههای بیشتری را به درون راه میداد.
منتشرشده در ۶ آبان ۱۳۹۶ در هفتهنامهی کرگدن