کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

اتاقِ بعد از جنگ

۲۱ دی ۱۳۹۶

شماره‌ی دوم ستون هفتگی «هزارتوی خیال»، منتشرشده در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۹۶ در روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه


زن جوان گفت «اتاقی که پیش از جنگ گرفته بودیم خالی نبود. امسال آدم‌ها قابل‌تحمل نیستن.» به همین سلاست و سادگی، سلینجر تفاوت دنیای پیش از جنگ و پس از آن را از زبان میوریل گلس با خواننده‌اش در میان می‌گذارد. میوریل همراه همسرش، سیمور گلس، سربازِ برگشته‌از‌جنگ، برای تعطیلات به هتلی در فلوریدا رفته. در صحنه‌ی اول داستان، خواننده بی آن که سیمور گلس را دیده باشد، با او به‌خوبی آشنا می‌شود. میوریل با مادر تلفنی حرف می‌زند. مادر می‌گوید:
«حالت خوبه میوریل؟ راستشو به من بگو.»
«حالم خوبه. خواهش می‌کنم این حرفو تکرار نکنین.»
«کی پشت فرمون بود؟»
«خودش. اما عصبانی نشین. خیلی خوب رانندگی کرد. تعجب کردم.»
این را بگویم و بگذرم که شیوه‌ی دیالوگ‌نویسی سلینجر در داستان، یک کلاس درس پیشرفته است -یک مَسترکلاس- که با ضرباهنگی مناسب و گیرا اطلاعاتی دقیق می‌دهد و شخصیتی غایب‌درصحنه را به‌خوبی ساخته و پرداخته می‌کند. بلافاصله بعد از تمام شدن این صحنه -بعد از این مواجهه‌ی غیرمستقیم اولیه- سلینجرْ خواننده را به دیدار سیمور می‌برد. سیمور در جنگ دچار اختلال‌های روانی شدیدی شده که هنوز هم دست از سرش برنداشته‌اند. حالا او کنار دریا با دختربچه‌ای به نام سیبل کارپنتر مشغول آب‌بازی است؛ صحنه‌ای مهیج. این‌جا هم سلینجر حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. بدونِ آن صحنه‌ی اولیه‌ی مکالمه‌ی میوریل با مادر، این صحنه می‌توانست تنها یک آب‌بازی باشد، اما حالا -که خواننده می‌داند هر کاری ممکن است از سیمور سر بزند- این صحنه (به‌خصوص جایی که موجی به سمت‌شان می‌آید و سیمور پای دختر را -که روی قایقی لاستیکی دراز کشیده- توی آب فرو می‌کند، یا جایی که سیمور کف پای دختر را می‌بوسد) تبدیل می‌شود به یکی از نفس‌گیرترین صحنه‌های داستانی در تمام آثار سلینجر؛ این اولین بار است که خواننده سیمور گلس را می‌بیند، اما او را آن‌قدری می‌شناسد که بداند در قبال دخترک هر کاری ممکن است ازش سر بزند. این‌ها به‌جای خود، در نهایت پیچیدگی‌های روان بشری، سیمور را به سوی عملی می‌کشاند و پایان‌بندی تکان‌دهنده‌ای را برای داستان می‌سازد، که خواننده هیچ‌جوره توقعش را ندارد: هفت‌تیرخودکار کالیبر ۶۵/۷ اُرتگیز و شلیک گلوله‌ای به شقیقه‌ی راست… زندگی و رفتار نهایی سیمور محصول جنگ است و سلینجر چنان ساده و صمیمی روایتش می‌کند، که «یک روز خوش برای موزماهی» (که اولین بار در ۱۹۴۸ در نیویورکر منتشر شده و در ایران با ترجمه‌ی احمد گلشیری در کتاب «دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل‌وهشتم» قابل‌دسترسی است) تبدیل می‌شود به دادخواستی علیه جنگ؛ همان کاری که پیش‌ترها ویرجینیا ولف در «خانم دلووی» و اریش ماریا رمارک در «در غرب خبری نیست» کرده بودند. سنت ضدجنگ نوشتن از محترم‌ترین و مهم‌ترین سنت‌های ادبی قرن بیستم است؛ سنتی که بعد از جنگ جهانی اول شکل گرفت و برای اولین بار نویسنده‌ها به‌جای بازنمایی قهرمانی‌ها و پیروزی‌ها، رفتند سراغ روایت نکبت‌ها و فلاکت‌ها. شلیک سیمور گلس به شقیقه‌اش، تنها خودکشی یک سربازِ آسیب‌دیده‌ی روان‌رنجور نیست، سیلی محکمی است به گوش قدرت‌طلبان، که -بوالعجب- هنوز هم کوس جنگ‌طلبی‌شان گوش عالم را کر می‌کند، و هنوز هم نفهمیده‌اند که اتاقی که آدم‌ها بعد از جنگ می‌گیرند، با اتاقی که قبل از جنگ گرفته بوده‌اند، فرق می‌کند.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: تازه‌ها, هزارتوی خیال دسته‌‌ها: روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه, کاوه فولادی‌نسب, نقد ادبی, هزارتوی خیال

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد