کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

کالای گران‌قیمت عشق

۱۸ خرداد ۱۳۹۷

نویسنده: لاله دهقان‌پور

جمع‌خوانی داستان کوتاه «ساده‌دل»۱، نوشته‌ی گوستاو فلوبر۲


تمام مدتی که مشغول خواندن داستان «ساده‌دل» بودم، به این فکر می‌کردم که گوستاو فلوبر، نویسنده‌ی ثروتمند، چطور توانسته داستان زندگی زنی از پایین‌ترین قشر جامعه را بنویسد و چنان به لایه‌لایه‌های زندگی او نفوذ کند، که انگار خودش از این طبقه‌ی اجتماع است. او به‌خوبی با سبک زندگی، رنج‌ها و ساختار ذهنی مردمان این قشر آشنا است.
قبلاً جایی خوانده بودم که فلوبر به‌نوعی در داستان‌هایش یک راوی نامرئی است و بدون کمترین دخالت و هرگونه توضیح اضافه داستان را روایت می‌کند. این تعبیر را به‌عینه در این داستان دیدم. انگار در داستان «ساده‌د دوربینی در نزدیک‌ترین موقعیت به شخصیت اصلی داستان حرکت می‌کند. روایت آن‌قدر واقعی و عمیق و ظریف است که گاهی فراموش می‌کنی داری داستان می‌خوانی. و شاید حس کنی که همان ‌جا در کنار فلیسیته و شاهد زندگی غم‌انگیزش هستی.
«ساده‌دل» درنظر من داستان تقابل عشق و فقر است. این تقابل را می‌توان در زندگی فلیسیته دید؛ زن خدمتکاری که بخش اعظمی از سال‌های عمرش را در کنار بانویش و فرزندان او زندگی می‌کند، از صبح تا شب یک‌سره کار می‌کند، وظایفش را به بهترین نحو انجام می‌دهد و از زندگی چیزی جز دوست داشتن و دوست داشته شدن نمی‌خواهد. اما گویا عشق هم به‌مساوات تقسیم نمی‌شود و او تا پایان عمر به هرکس دل می‌دهد، از دست می‌رود.
حفره‌ی عمیق و خالی روح فلیسیته جز با محبت پر نمی‌شود، اما او بداقبال­تر از آن است که بالأخره این محبت گم‌شده را پیدا کند و به آرامش برسد. در خانواده‌ای که پدر بنایش از داربست می‌افتد و جان می‌سپارد و مادرش هم بعداز او از دست می‌رود، جایی برای مهر و عاطفه نیست. در جامعه هم اولین تجربه‌اش از نزدیکی انسانی چیزی شبیه به تجاوز و بعد یک عشق دروغین است. اما چرا بانویی هم که او را به‌عنوان خدمتکار دائم خانه‌اش استخدام می‌کند، اجازه نمی‌دهد فلیسیته بی‌قیدوشرط به فرزندان کوچکش عشق بورزد و آن‌ها را ببوسد؟ آیا این قانون حاوی پیامی جز این است که مردمان طبقه‌ی فرودست حتی در عشق ورزیدن به کودکان طبقات بالاتر هم باید حد و مرزی را رعایت کنند؟
فلیسیته اهل جنگ و جدل نیست. او مثل اکثر فقرا سرنوشت خود را پذیرفته است و برای ارضای غریزه‌ی مادری به‌سراغ کودکی از جنس خودش، یعنی خواهرزاده‌اش، می‌رود و با جان‌ودل برای او مادری می‌کند. اما ویکتور هم خاله‌اش را ترک می‌کند و کمی بعد می‌میرد. همه‌ی این اتفاقات ذره‌ذره قلب فلیسیته را زخمی می‌کنند، اما او ناامید نمی‌شود، به یک طوطی رو می‌آورد و از شدت عشق به مرحله‌ی پرستش او می‌رسد. بالأخره حیوان هم با فلیسیته نمی‌ماند و زندگیْ آخرین سیلی‌اش را به صورت او می‌کوبد. او باید سرنوشتش را بپذیرد. عشق در زندگی او جایی ندارد. او به‌دنیا آمده که تا عمر دارد خدمت کند، مهر بورزد و ذره‌ذره در تنهایی آب بشود.
اما چرا فلیسیته سهمی جز این ندارد؟ پس آن لحظه‌ی ناب و درخشانی که بعداز مرگ ویرژینی، دختر بانویش، تجربه می‌کند چیست؟ او و بانویش در حال بررسی وسایل به‌جامانده از دخترک هستند و وقتی فلیسیته از بانویش می‌خواهد که اجازه دهد کلاه مخمل شاه‌بلوطی ویرژینی را نگه دارد، هر دو زن با چشم‌های پرازاشک به‌هم نگاه می‌کنند و یکدیگر را در آغوش می‌گیرند. پس می‌شود فلیسیته را دوست داشت. او دوست‌داشتنی است، اما قوانین نانوشته او را بی‌مقدارتر از آن می‌دانند که وقتش جز خدمتگزاری برای چیز دیگری صرف شود؛ چیزی غیرمادی از جنس مهر و عاطفه…
«ساده‌دل» را باید خواند. هر داستانی نمی‌توانست امکانات لازم و کافی را برای درک غم و تنهایی فلیسیته و مشاهده‌ی مسیر پرسنگلاخ جاده‌ی زندگی او فراهم کند. فقط فلوبر قادر است چندین خرده‌روایت را این‌طور استادانه و هنرمندانه در کنار هم قرار بدهد و بدون کوچک‌ترین دخالت و قضاوت، در یک داستان طولانی، خواننده را تا این حد به شخصیت اصلی نزدیک کند.
خوب یادم هست که وقتی داشتم خطوط پایانی داستان را می‌خواندم، خودم را در اتاق فلیسیته می‌دیدم و دلم می‌خواست قبل‌از این‌که او به آغوش مرگ -در هیبت یک طوطی غول‌پیکر- برود، دستش را بفشارم و در کنار گوشش زمزمه کنم: «آسوده باش… اگر هیچ‌کس تو را نخواست، بدون شک مرگ تو را می‌خواهد. عشق برای تو زیادی گران است اما مرگ… قطعاً مرگ عاشق تو خواهد شد.»


۱. Un cœur simple or Le perroquet

۲. (Gustave Flaubert  (۱۸۲۱-۱۸۸۰

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, ساده‌دل - گوستاو فلوبر, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, رئالیسم, رمانتیسم, ساده‌دل, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, گوستاو فلوبر

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد