کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

روایتی ساده از احساس عشق

۲۸ تیر ۱۳۹۷

نویسنده: مرجان فاطمی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «ماده‌گرگ» نوشته‌ی جووانی ورگا


داستان «ماده‌گرگ» در نگاه اول به افسانه‌های بومی و عامیانه‌ی ساده و بی‌تکلف شباهت دارد؛ «افسانه‌ی زنی افسون‌گر که با قدرت اغواگری فوق‌ بشری، این توانایی را دارد که روح تمام مردان یک روستا را تسخیر کند و هیچ مردی نمی‌تواند از افسون او جان سالم به در ببرد.» با این حال اما جووانی ورگا تلاش کرده تا داستانش را فراتر از یک افسانه‌ی صرف روایت کند. برای همین هم هست که در داستان «ماده‌گرگ» برخلاف افسانه‌ها، اغراق و بزرگ‌نمایی جای زیادی ندارد. همه‌چیز در ساده‌ترین و معمولی‌ترین شکل ممکن اتفاق می‌افتد. داستان پر از جزئیات زندگی روزمره است و ورگا حتی برای خواندن شخصیت اصلی داستانش از لقب عامیانه‌ای که مردم روستا به او داده‌اند، ماده‌گرگ، استفاده می‌کند. ورگا متعلق به دنیای واقع‌گرایی است؛ نویسنده‌ای که لقب بنیان‌گذار مکتب ادبی «وریسم» (ترکیبی از رئالیسم و ناتورالیسم) را دارد. در «ماده‌گرگ» او حتا از افسانه هم به نفع رئالیسم استفاده می‌کند و داستانی واقع‌گرا مقابل روی مخاطبانش می‌گذارد: «داستان زنی میانسال که عاشق مرد جوانی می‌شود که خودش به دختر زن علاقه‌مند است. او شرط می‌گذارد که تنها در صورتی حاضر به ادامه‌ی معاشرت با او می‌شود که دخترش را به زنی بگیرد. مرد و دختر جوان ازدواج می‌کنند اما از تمایل زن میانسال به مرد جوان چیزی کم نمی‌شود و نهایتاً تا نابودی مرد پیش می‌رود»
ورگا در دوره‌ای که سایر نویسندگان ایتالیایی، برای نگارش داستان‌هایشان از نثرهایی متکلف و ادیبانه استفاده می‌کردند، با این شعار به میدان می‌آید که باید واقعیت را چنان که هست، حتی زشت و ناخوشایند و مستهجن، با عینی‌گرایی تصویر کرد. او داستان «ماده‌گرگ» را با توصیف یک زن میانسال اغواگر شروع کرده و در کوتاه‌ترین زمان ممکن، تصویری از او برای ما به نمایش گذاشته که امکان ندارد نتوانیم آن را در ذهن‌مان تجسم کنیم: «بلند و باریک بود و سینه‌های سفت و شاداب سبزه‌روها را داشت؛ ولی دیگر جوان نبود. طوری رنگ‌پریده بود که انگار مالاریا همیشه داشت، و در آن صورت پریده‌رنگ دو چشم درشت و لب‌های سرخ باطراواتی که می‌بلیعدندتان.»
او در مقابل نثر متکلف نویسنده‌های هم‌عصرش می‌ایستد و ساده‌نویسی و تعلق‌خاطر به جزئیات ساده‌ی زندگی را جایگزین آن می‌کند. عجیب نیست در دورانی که نویسندگان در دل رمان‌های قطورشان برای روایت احساس عشق، چندین و چند صفحه در اختیار می‌گرفتند و انواع جملات کوتاه و بلند را کنار هم ردیف می‌کردند، نویسنده‌ای مانند ورگا که احساس عشق را با همین دو جمله ساده و پرمعنا به زیباترین شکل ممکن به تصویر می‌کشد: «پاک عاشقش شد و احساس کرد گوشت و پوستش گر گرفته است. وقتی به چشم‌هایش خیره می‌شد، مثل کسی که در اوج گرمای ماه ژوئن به عمق صحرا رفته باشد احساس عطش می‌کرد.»

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, ماده‌گرگ - جووانی ورگا دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جووانی ورگا, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, ماده‌گرگ, وریسمو

تازه ها

قصه‌ای در دل داستان

از رنج هنر

شفقی قطبی در آسمانی خاکستری

دیدار و گفت‌وگو با کاوه فولادی‌نسب

مونولوگ‌های یک راوی در سرزمینی بدون‌پیرنگ

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد