کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ردپای یک فم‌فتال در پرتکرارترین تراژدی تاریخ

۲۸ تیر ۱۳۹۷

نویسنده: گلناز دینلی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «ماده‌گرگ» نوشته‌ی جووانی ورگا


«بلند و باریک بود و سینه‌های سفت و شاداب سبزه‌رو‌ها را داشت؛ ولی دیگر جوان نبود. طوری رنگ‌پریده بود که انگار همیشه مالاریا داشت؛ و در آن صورت پریده‌رنگ، دو چشم درشت و لب‌های سرخ باطراوتی که می‌بلعیدندتان.»
داستان از همان اول در اوج است و خواننده مخاطب قرار می‌دهد: «می‌بلعیدندتان»! یعنی اگر شما هم بودید همین اتفاق برای‌تان می‌افتاد. از همین ابتدا و با همین لحن صریح و بی‌پروا، مفهوم جبر در داستان تزریق می‌شود.
جووانی ورگا تصویرگر رنج و رقت مردم ایتالیاست. شیوه‌ی ناتورالیستی او در خلق این اثر بدون دست‌آویز قرار دادن احساسات، تصویری عینی و باورپذیر از سرنوشت گریزناپذیر روستاییان داستانش می‌سازد. «ماده‌گرگ» روایت زن هوس‌انگیز پا‌به‌سن‌گذاشته‌ای است که تمایل افراطی‌اش به مردان به او این لقب را داده است. «با لب‌های سرخش خون پسرها و شوهرهای‌شان را می‌مکید و با یک نگاه آن چشم‌های شیطانی، آن‌ها را زیر دامن می‌کشید حتی اگر در محراب «سان‌آگریپینا» بودند.» این تمایل در وهله‌ی اول یک جور تمایل انحرافی و شیطانی به نظر می‌آید و از آن‌جا که با یک روایت روستایی و مبتنی بر باورهای عامه، مذهبی و اعتقادات و خرافات روبه‌رو هستیم، این باور در ما نیز شکل می‌گیرد. ردپای این باورهای عامیانه و مذهبی جا‌به‌جا در داستان دیده می‌شود: «زن‌ها با دیدن او به سینه صلیب می‌کشیدند» یا «در آن ساعات بین نماز ظهر و عصر که هیچ زن نجیبی ول نمی‌گردد…» از این دست ارجاعات به باورهای مذهبی و عامیانه در داستان کم نیست. این است که این باور در مورد ماده‌گرگ تا به انتها با خواننده همراه است و تنها جایی دچار تزلزل می‌شود که در پایان داستان وقتی نانی درمانده از وسوسه‌ی ماده‌گرگ او را به مرگ تهدید می‌کند، او در جواب می‌گوید: «بکش. برایم فرق نمی‌کند، چون بی تو نمی‌توانم زندگی کنم.»
‌این‌جاست که جبری که پیش‌تر از آن گفته شد و ناتورالیسم بر آن متکی است، معنای خود را در داستان کامل می‌کند. ماده‌گرگ، دخترش و دامادش هر سه قربانی جبری هستند که آن‌ها را به ورطه‌ی نابودی کشانده؛ تراژدی تکرارشونده‌ای که نه سن می‌شناسد و نه طبقه‌ی اجتماعی. دختر همان‌قدر از ازدواج با نانی ناگزیر است که ماده‌گرگ از دست کشیدن از میل به نانی، که نانی از مقابله با وسوسه‌ی ماده‌گرگ؛ تا حدی که حتا در پایان داستان، وقتی نانی می‌خواهد ماده‌گرگ را بکشد نمی‌تواند قاطع باشد، جبر دست و پایش را می‌بندد و نفرین آخرش را من‌من می‌کند: «اَه. لعنت به تو!»

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, ماده‌گرگ - جووانی ورگا دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جووانی ورگا, داستان کوتاه, فم‌فتال, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, ماده‌گرگ, ناتورالیسم

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد