کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

بی‌فرهنگی مهم‌ترین مشکل ادبیات است

۳۱ تیر ۱۳۹۷

بازخوانی میزگردی درباره‌ی اوضاع و احوال داستان‌نویسی در ایران، منتشرشده در تاریخ ۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ در روزنامه‌ی اعتماد


توضیحی در چرایی این بازخوانی
خبر کوتاه بود و دردناک؛ این‌جور خبرها همیشه کوتاه و دردناکند. محمدعلی مرادی درگذشت؛ سه کلمه، یک نام، یک نام‌خانوادگی و یک فعل، که مجهول نیست، اما فاعلش هم چندان نقشی در تحققش نداشته؛ یک فعل معلومِ مجهول. امروز قرار است با چند نفر از رفقای برلینی دور هم بنشینیم و یادش را گرامی بداریم. اما فایده‌ای ندارد؛ این، کاری است برای خودمان. برای او فایده‌ای ندارد؛ او رفته، و تمام… چند سال پیش دوستانم در روزنامه‌ی اعتماد ازم خواستند میزگردی در بررسی اوضاع و احوال ادبیات داستانی ایران ترتیب دهم. از محمود حسینی‌زاد و محمدحسن شهسواری و جواد ماه‌زاده دعوت کردم؛ که هر سه داستان‌نویس‌هایی چندکاره‌اند: اولی مترجم هم هست، دومی مدرس هم و سومی روزنامه‌نگار هم. لازم بود کسی هم از بیرون ادبیات داستانی بیاید که نگاهی فلسفی و انتقادی به ماجرا داشته باشد. محمدعلی مرادی را دعوت کردم. آن‌وقت‌ها همدیگر را بیشتر می‌دیدیم. صبح روز یازدهم اسفند میزگرد را در دفتر روزنامه‌ی اعتماد برگزار کردیم و تا متن پیاده شود و -با وسواسی که من همیشه به خرج می‌دهم- چند بار برای هر کدام از رفقا برود و بیاید، و تعطیلات تمام‌نشدنی عید هم تمام شود، شد اوایل اردیبهشت. در نهایت ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ متن گفت‌وگوها در اعتماد منتشر شد. به یاد علی مرادی که اهل اندیشه و شعور بود، نه شعار، و به جای مرثیه‌سرایی در اندوه فقدانش، این میزگرد را بازخوانی می‌کنم.

روزنامه‌ی اعتماد_ سهیل سراییان: صحبت کردن از ادبیات و مسایل پیرامون آن نظیر آموزش، اوضاع و احوال ناشران، کتاب‌نخوانی جامعه، ممیزی و غیره، از آن مقوله‌هایی است که هرچه درباره‌اش صحبت شود، بازهم کم است. برای همین در آخرین روزهای سال تصمیم گرفتیم که با تعدادی از نویسندگان و صاحب‌نظران گرد میزی که زیاد هم گرد نیست بنشینیم و از ادبیات و داستان و مسایل پیرامونش صحبت کنیم. کاوه فولادی‌نسب (نویسنده، مترجم و منتقد ادبی) برای برگزاری این میزگرد از محمود حسینی‌زاد (نویسنده و مترجم)، دکتر محمدعلی مرادی (دانش‌آموخته فلسفه در آلمان)، محمدحسن شهسواری (نویسنده و مدرس داستان‌نویسی) و جواد ماه‌زاده (نویسنده و روزنامه‌نگار) دعوت کرد. این نشست صبح روز یازدهم اسفند در دفتر روزنامه برگزار شد.

ممیزی‌ها چه اندازه در کار نویسنده‌ها دخالت دارند؟

کاوه فولادی‌نسب | وقتی می‌خواهیم درباره ادبیات و داستان صحبت کنیم، به نظر می‌رسد یکی از مهم‌ترین مسایلْ ممیزی است؛ ماجرایی که به نسل‌های مختلف نویسنده‌های ایرانی تحمیل شده و هیچ‌وقت هم به‌تمامی کنار گذاشته نشده؛ گیریم توی دوره‌هایی سخت‌گیرانه‌تر یا سلیقه‌ای‌تر بوده و توی دوره‌های دیگری ملایم‌تر، و در نهایت -هرچه باشد- همیشه تأثیرش را روی نویسنده‌ها و جریان‌های ادبی گذاشته است.

محمدحسن شهسواری | الان بیشترین فشار روی کتاب‌اولی‌ها است؛ یعنی نویسنده‌هایی که عموماً متولد نیمه‌های دهه پنجاه و به‌طور مشخص دهه‌ی شصت هستند و من معتقدم بهترین نسل داستان‌نویسی ایران را تشکیل خواهند داد؛ البته با یک سری قیود. این را هم می‌دانم که این‌پیش‌بینی ممکن است محقق نشود و چند سال دیگر به من بگویند «شهسواری تو توی روزنامه اعتماد همچین حرفی زدی، پس چی شد؟» برای همین می‌گویم با یک سری قیود. عوامل درونی و بیرونی زیادی وجود دارد که می‌تواند جلوی تحقق پیش‌بینی من را بگیرد. یکی از این عوامل درونی، خصلت جمعی این نسل جدید است: این بچه‌ها در هر اتفاقی یا مسأله‌ای دنبال سهم خودشان می‌گردند و خیلی زود و تقریباً به هر روشی می‌خواهند به آن برسند. خصلت نسلی است دیگر. بچه‌های پیک جمعیتی هستند و امکانات -از مدرسه و دانشگاه بگیر تا شیرخشک و غیره- همیشه برای‌شان کم بوده. یکی از موانعی که می‌تواند جلوی تحقق پیش‌بینی من را بگیرد، این است که این بچه‌ها گاهی به‌شدت دست به تخریب هم می‌زنند. این داستان در نسل من هم بوده؛ خیلی از ما هم حتی ممکن بود چشم دیدن همدیگر را نداشته باشیم، اما همیشه قواعدی وجود داشت. ما می‌دانستیم که براهنی و گلشیری در خیلی از مسائلِ حتی غیرادبی با هم اختلاف دارند، اما به محض این که منافع صنفی پیش می‌آمد، کنار هم قرار می‌گرفتند. آن‌ها می‌توانستند آن نامه معروف ۱۳۴ نویسنده را بنویسند، اما حالا ۳۴تا نویسنده را نمی‌شود دور هم جمع کرد. اگر عواملی از این‌دست جلوی کار جوان‌ترها را نگیرد، این نسل بهترین نسل داستان‌نویسی در ایران خواهد بود. عامل دیگری که می‌تواند جلوی بالندگی این نسل را بگیرد، همین موضوع بحث ماست، یعنی ممیزی. الان بیشترین فشار روی کتاب‌اولی‌ها است؛ دلیلش هم این است که کسی که کتابی منتشر کرده و مخاطب پیدا کرده و معروف شده، حذف کردنش خیلی سخت‌تر از کسی است که هنوز کتابی چاپ نکرده و مشهور نشده. وقتی نسلی شکل گرفت، دیگر کنار گذاشتن یا حذفش کار سختی خواهد بود. به همین نسبت به ناشرانی هم که کار کتاب‌اولی‌ها را منتشر می‌کنند، فشار بیشتری وارد می‌شود و حتی جلوی فعالیت‌شان گرفته می‌شود. این‌که یک ناشر خطر کند و روی یک نویسنده تازه‌کار سرمایه‌گذاری کند، به‌خودی‌خود کار بزرگ، دشوار و پرخطری است، و تازه در مرحله بعد نوبت به ممیزی‌ها می‌رسد.

محمود حسینی‌زاد | ما اصولاً ادبیات لندوکی داریم. اگر برویم دوره‌ی قاجار را هم کامل بخوانیم و بررسی کنیم و به اثری برسیم که ببینیم می‌شود داستان کوتاه یا چیزی شبیه آن دانستش، و آن را منشأ ادبیات امروز بدانیم، بازهم ادبیاتی هشتادنودساله خواهیم داشت که تازه هشتادنودساله‌ای است کم‌جان و هیچ‌وقت آن‌چنان پُربار نبوده. هیچ دوره‌ای را نمی‌توانیم پیدا کنیم که ده‌تا نویسنده بزرگ داشته باشیم. این هم هست که این ادبیات لاغر در آن دوره‌ی طلایی دهه‌ی پنجاه به جایی رسید که می‌توانست پا بگیرد؛ دوره‌ای که نویسنده‌ها فرم و اتحادیه پیدا کردند و کار خوب خلق کردند. بعد انقلاب شد و همه پرت‌وپلا شدند؛ خیلی‌ها رفتند، خیلی‌ها خانه‌نشین شدند، خیلی‌ها کار نکردند. خلأ شد. این خلأ دو عارضه داشت: یکی این‌که ارتباط بین دو نسل را از بین برد و یکی هم این‌که اصلاً ادبیاتی تولید نشد. بعد رسیدیم به جنگ و تب‌وتاب اقتصادی و بعد از جنگ هم دوران سازندگی. ناشران هم شروع به کار کردند، اما دیگر نویسنده نداشتیم. در چند سال اول انقلاب مردم به‌شدت کتاب می‌خواندند، آثار نویسنده‌هایی مثل دولت‌آبادی یا ویکتور هوگو یا رومن رولان دست‌به‌دست می‌شد. بعد ناشرها کمی پول دست‌شان آمد و گفتند کار جدیدی بکنند و رفتند سراغ جوان‌ترها. اگر دقت کنید می‌بینید ژورنالیست‌هایی که وارد عرصه‌ی نویسندگی شدند، چون با ناشرها سروکار داشتند و می‌دانستند باید چه کارهایی انجام دهند و از چه مسیرهایی بروند، به‌راحتی وارد عرصه شدند. خب حالا این نسل جوانی که وارد نویسندگی می‌شود، فاقد یک مسأله‌ی بسیار مهم به نام آموزش است؛ نسلی است که در واقع چندسالی است رابطه‌اش با ادبیات پویا قطع شده و دانسته‌هاش محدود به ترجمه‌های ناقص و خواندن کتاب‌هایی است که معلم‌هاش گفته‌اند (آدم‌های بزرگی اند!). این‌ها همان کتاب‌اولی‌ها هستند که نیاز گذشته‌شان را برآورده نکرده‌اند و درست‌وحسابی نمی‌دانند که باید چه کاری انجام دهند. ناشرها هم که می‌خواهند کارشان بچرخد… ژورنالیست‌ها هم که همه نسل جوان! گفتم ترجمه، و ادامه بدهم که یک دلیل دیگر برای این وضع ادبیات به نظر منِ مترجم، ترجمه‌ی کتاب‌های غربی به بدترین شکل است. امروز چهره‌هایی از غرب در ایران معروف شده‌اند که هیچ دلیلی برای شهرت‌شان وجود ندارد؛ مثلاً در فلسفه من نمی‌فهمم که چرا هایدگر باید این‌همه در ایران معروف باشد. برای خود آلمانی‌ها هم این یک سؤال است. بی‌دلیل یک نفر را بزرگ می‌کنیم و بقیه را دور آن جمع می‌کنیم. همه این دلایل و مسایل کنارهم قرار گرفتند تا موجی درست شود به نام کتاب‌اولی‌ها. من فکر نمی کنم سیستم ممیزی این‌قدر حساس باشد که گروه‌بندی خاصی برای کتاب‌ها در نظر بگیرد و بگوید مثلاً جلوی کتاب اولی‌ها را بگیریم. به نظر من یکی از اشتباهات بزرگ به گردن ناشرهاست که بدون فیلتر همین‌طور کتاب چاپ کردند. مسأله دیگر هم به خود این بچه‌ها برمی‌گردد که به‌خاطر جوانی‌شان بعضی کارها را مرتکب می‌شوند. اتفاق‌هایی را که در شبکه‌های اجتماعی می‌افتد نگاه کنید. خود این بچه‌ها هم برای خودشان فیلتری قائل نمی‌شوند. هر جوانی می‌خواهد زودتر یک کتابش چاپ شود. چرا؟ انگار بلندپروازی‌های ادبی تبدیل شده به لایک زدن‌های فیس‌بوکی!! و خُب طبیعی است که در چنین شرایطی، اوضاع همینی می‌شود که شده.

محمدعلی مرادی | وقتی می‌خواهیم درباره‌ی هنر و ادبیات امروز ایران حرف بزنیم، نمی‌توانیم اعتراف نکنیم که کیفیت‌ها پایین آمده است. من چند سالی است که کتاب‌های کلاسیک درس می‌دهم. معتقدم کلاسیک‌ها باید خوانده شوند تا نویسنده‌های جدید خوب به وجود بیایند. شما نمی‌توانی دلوز را بخوانی اما منطق صوری بلد نباشی. به ادبیات‌مان نگاه کنید. این نقد به نسل‌های گذشته هم وارد است. گلشیری بعد از شازده احتجاب رمان خوب دیگری ننوشت. عباس معروفی هم بعد از سمفونی مردگان رمان خوبی ندارد. چرا؟ چون وقتی کسی معروف می‌شود، دیگر آموزش نمی‌بیند. دیگر تلاش نمی‌کند چیز جدیدی یاد بگیرد. در شعر هم همین‌طور است. الان نسلی آمده که نه کتاب‌های کلاسیک غربی را می‌خواند و نه کتاب‌های کلاسیک ایرانی را. این مشکلی است که در هنرهای دیگر ما هم دیده می‌شود. این‌طوری هیچ ساختاری شکل نمی‌گیرد و ادبیات خلق نمی‌شود. «من» متمرکزی وجود ندارد. این مسأله‌ی مهمی است. همه دنبال روابط هستند و این روند با به وجود آمدن شبکه‌های اجتماعی تشدید هم شده. این هم بماند که در شبکه‌های اجتماعی اصلاً دوستی‌ای وجود ندارد، یک خیالِ دوستی است. ما باید معیارهایی داشته باشیم که بر اساس رفاقت نباشد. من هیچ‌وقت برای کلاس‌هام پول تقاضا نمی‌کنم، دادند دادند، ندادند ندادند. چون معتقدم ما باید یک معیار رفتاری را شکل بدهیم و به‌عبارتی یک مرجعیت فرهنگی درست کنیم. به نظر من ژورنالیست‌های ایرانی باید محافل روشنفکری را نقد کنند. همین مؤسسه‌هایی را که تازگی‌ها راه افتاده‌اند، نگاه کنید. این‌ها هیچ معیار علمی ندارند. مبناشان رفیق‌بازی است. پشتوانه‌ی علمی ندارند. این‌ها چون باهم رفیق هستند، می‌خواهند برای خودشان آدم جمع کنند. خب این‌طوری ادبیاتی شکل نمی‌گیرد، فلسفه‌ای پدید نمی‌آید. این‌طوری تمدن و اجتماع از بین می‌روند. نسل‌های گذشته را هم باید نقد کنیم. ما هنوز نتوانسته‌ایم ادبیات گلشیری یا مثلاً براهنی را مورد نقد قرار بدهیم و ایرادهاشان را بررسی کنیم. متأسفانه حیات ایران افتاده دست ژورنالیست‌ها. ژورنالیست باید جای خودش را بداند و وارد هر عرصه‌ای نشود. الان متفکران ما شده‌اند ژورنالیست‌ها؛ شاید چون حزب نداریم. ادبیات‌مان در حال نابودی است. این سلطه‌ی شبکه‌های اجتماعی هم که باعث بی‌سوادی بیشتر آدم‌ها می‌شود. ببینید ناشرهای بزرگ دنیا خودشان معیار هستند. چون خودشان خیلی اهل مطالعه و کتاب بوده‌اند. در هیچ‌جای دنیا ناشرها دنبال بازار نیستند، می‌خواهند ادبیات را احیا کنند. هیچ‌جای دنیا هم دولت‌ها کاری نمی‌کنند. ما نباید همه‌چیز را از دولت بخواهیم، اصلاً هیچ‌چیز را نباید از دولت بخواهیم. باید محافلی را تشکیل دهیم و از این طریق ادبیات را درست کنیم. آموزش نباید پولی باشد، کجای دنیا را می‌بینید که آموزش این‌طور پولی باشد. به نظر من سانسور مسأله‌ی امروز ما نیست، بیشتر سلطه‌ی سرمایه، سرمایه هم به آن معنا نه، بیشتر سلطه‌ی پول است که این اتفاق‌ها را رقم زده. به نظر من راه‌حل درست این است که محافل کتاب‌خوانی راه بیندازیم. خیلی از نویسنده‌های ما کتاب نمی‌خوانند؛ کتاب می‌نویسند، اما کتاب نمی‌خوانند. بازهم می‌گویم باید به کیفیت فکر کنیم، باید معیار داشته باشیم، باید اخلاق حرفه‌ای داشته باشیم. اخلاق حرفه‌ای پول نیست، کیفیت است. آدم اگر حرفه‌ای باشد به استاندارد کارش فکر می‌کند، نه به بازار… و باید کم‌کم شروع کنیم به شکل دادن مرجعیتی ادبی. مرجعیتی که تکوینی شکل می‌گیرد، بسیار تأثیرگذارتر است، و هم فرم دارد و هم آموزش.

جواد ماه‌زاده | این بحث‌ها به نظر ایده‌آلیستی می‌آید. خیلی خوب است که سانسور نباشد، رفیق‌بازی‌ها از بین برود، مرجعیتی ادبی شکل بگیرد، ژورنالیست کار خودش را بکند و غیره. اما واقعیت این است که در جامعه ما هیچ‌چیز سر جای خودش نیست. ما با یک فرهنگ ازهم‌گسیخته روبه‌روییم و سال‌هاست که دچار فقدان هویت و منِ فردی هستیم. پس نمی‌توانیم به این راحتی درباره‌ی آموزش حرف بزنیم یا بگوییم کار فلان ناشر غلط است. اگر ناشری رفیق‌بازی می‌کند، به‌خاطر ضعف اقتصادی‌اش است. ناشر اگر نگران درآمدزایی و چرخیدن چرخ اقتصادی مؤسسه‌اش نباشد، به فکر مرجعیت فرهنگی هم می‌افتد. ناشر ایرانی فقط می‌تواند به این فکر کند که چه کتابی چاپ کند تا بقایش به خطر نیفتد. در چنین ساختاری نمی‌شود به‌راحتی باید و نباید تعیین کرد. در سال‌های اخیر جریان‌های ادبی ایران با دو اتفاق روبه‌رو شدند: یکی سال ۷۶ و یکی هم سال ۸۴. در سال ۷۶ اوضاع و احوال کتاب و ادبیات در ایران تغییر کرد. در ۸۴ هم تغییری دیگری صورت گرفت. هرکدام از این دو دوره هم ضعف‌ها و قوت‌هایی داشته. ادبیات ایران مادامی‌که نتواند نهادهایی را برای خودش شکل بدهد، تصمیم‌گیرنده نخواهد بود. همه‌ی مشکلات را نباید به گردن دولت بیندازیم. باید به مشکلات بزرگ‌تری که درگیرشان هستیم، فکر کنیم. به‌هرحال همیشه جا برای توجیه کردن هست. آن‌چه در واقعیت وجود دارد این است که معیار امروز ما دسته‌بندی خودی و غیرخودی است و این بسیار خطرناک است. چرا ما نمی‌توانیم همدیگر را برابر ببینیم و حقوق شهروندی یکسانی را برای یکدیگر در نظر بگیریم؟ همه‌مان فکر می‌کنیم درست می‌گوییم و فقط هم خودمان هستیم که درست فکر می‌کنیم. هرکسی برای خودش مرجعیتی ادبی قایل است و برای همین هم به خودش حق می‌دهد دیگران را حذف کند.

کاوه فولادی‌نسب | به نظر می‌رسد باید این بحث‌ها را از هم تفکیک کنیم تا بتوانیم به برداشت بهتری برسیم. یک طرف ناشرها هستند. حقیقت امر این است که ما چرخه‌ی نشر معیوبی داریم؛ مثل خیلی چیزهای دیگرمان. این درست که ناشرهای باکیفیت می‌توانند در شکل‌گیری ادبیات باکیفیت نقش پررنگ و تأثیرگذاری داشته باشند، اما وقتی ناشری برگشت مالی درستی ندارد یا خواسته‌های منطقی مالی‌اش تأمین نمی‌شود، نمی‌شود هم به این راحتی ازش ایراد گرفت که چرا ادیتورهای مختلف برای سرویس‌های مختلفت نداری یا حرف‌های دیگری از این دست. مسأله‌ی دیگر ممیزی است. آقای شهسواری به نکته‌های مهمی اشاره کردند و من می‌خواهم تنها این نکته را اضافه کنم که یکی از دلایل بحران مخاطب در ادبیات داستانی ما می‌تواند هم این باشد که خیلی از موضوع‌ها و درونمایه‌ها برایش ممنوع است؛ مثلاً کسی نمی‌تواند درباره‌ی عشق یا روابط عاشقانه بنویسد. مخاطب هم که نیازش را نمی‌تواند فراموش کند. جالب این‌جاست البته که خیلی از این موضوع‌هایی که در ادبیاتْ خط قرمز تعریف شده‌اند، در هنرهای دیگر -مثلاً سینما- خط قرمز نیستند. همین زندگی خصوصی اگر فیلم نبود، اگر رمان بود، حتماً غیرقابل‌چاپ اعلام می‌شد. اما فیلمش مدت‌ها روی پرده سینماهای پایتخت بود. اینجا در واقع سیاست‌گزاری‌ها و ممیزی است که دارد به سینما اجازه می‌دهد توفیق بیشتری در جذب مخاطب داشته باشد. یکی هم همان مسأله فقر فرهنگی نویسنده‌هاست که البته پدیده‌ای کمدی / تراژیک است.

محمدعلی مرادی | ناشر باید دانش مدیریت نشر داشته باشد، اگر ناشر مجهز باشد به این علم، می‌تواند خوب و باکیفیت کارهاش را پیش ببرد. یکی دیگر از مشکلات ادبیات ما هم برمی‌گردد به کانون نویسندگان. آن‌ها دنبال نوبل گرفتن بودند، نه ادبیات. من خیلی‌هاشان را از نزدیک می‌شناسم، به فکر تشکیل نهاد و بنیادی نبودند.

ناشرها چه نقشی در شکل دادن به ادبیات دارند؟

کاوه فولادی‌نسب | همان‌طور که پیش‌تر هم گفتم، به نظر می‌رسد که در چرخه‌ی معیوب صنعت نشر ایران، حرفه‌ای شدن -با تعریف‌ها و استانداردهای جهانی- برای ناشرها بسیار سخت و حتی غیرممکن باشد؛ مثلاً این‌که ناشری برای هر سرویس‌اش جمعی از کارشناسان حرفه‌ای را در اختیار بگیرد، یا برای ارتقای کیفیت شکلیِ آثارش سراغ گرافسیت‌های خبره برود یا هر کار دیگری از این‌دست. همه‌مان می‌دانیم که بعضی ناشرها دارند در این جهت حرکت می‌کنند و البته تعدادشان هنوز به انگشت‌های یک دست هم نرسیده. این‌جا این سؤال پیش می‌آید که اصلاً چنین پتانسیلی در صنعت نشر ایران وجود دارد؟

محمدحسن شهسواری | اگر بخش خصوصی به معنای واقعی شکل بگیرد، ناشرها چاره‌ی دیگری ندارند. امروز ناشرها از دخالت‌های بیرونی‌ای مثل کاغذ سوبسیددار یا همراهی ژورنالیست‌ها استفاده می‌کنند، نه از همکاری آدم‌های متخصص در زمینه‌های مختلف. اگر آن دخالت‌های بیرونی نباشند، ناشرها ناگزیر می‌شوند بروند سراغ متخصص‌ها. می‌خواهم این‌طوری بگویم که وجود بعضی نهادها باعث می‌شود ناشرها رشد نکنند و در جهت درستی قرار نگیرند. اما اگر ناشری به این نتیجه برسد که فقط بر اساس کیفیت کتاب‌هاش می‌تواند به پول برسد، چندتا اتفاق می‌افتد. اول این‌که دیگر هر کتابی را چاپ نمی‌کند، دوم این‌که در زمینه‌های مختلف از همکاری متخصصان استفاده می‌کند؛ از طرح جلد تا محتوا.

جواد ماه‌زاده | مسأله‌ی کپی‌رایت هم هست. امروز ایران مثل یک جزیره است که کپی‌رایت را رعایت نمی‌کند. اما اگر مجبور شویم کپی‌رایت را بپذیریم، شرایط سخت‌تر می‌شود. و بیشترین فشار این سختی هم به ناشرها وارد می‌شود.

محمود حسینی‌زاد | من نزدیک ده‌پانزده‌سال هیچ‌گونه فعالیتی در زمینه‌ی نوشتن انجام نمی‌دادم. بعد حدود سال هشتاد بود که شروع به کار کردم. همان‌موقع‌ها روزنامه انتخاب مصاحبه‌ای با من انجام داد. از من پرسیدند «چرا کار نمی‌کنی؟» گفتم «چون حوصله‌ی چایی خوردن با ناشرها را ندارم.» همین جمله شد تیتر آن مصاحبه. آن‌موقع هم همین‌طوری بود. باید ساعت‌ها پیش ناشر می‌نشستی و رابطه‌ی من بمیرم تو بمیری برقرار می‌کردی. این‌که گفتم حوصله‌ی چایی خوردن با ناشرها را ندارم، یک دلیل دیگر هم داشت: من ضربه‌های زیادی از ناشرها خورده‌ام. ناشری هست که بعد از سی سال هنوز کتاب من را به نام چاپ اول تجدید چاپ می‌کند. یکی دیگر از کتاب‌هام را خودم پیگیری می‌کردم. قرار بود چاپ سوم شود. ناشر جدید می‌گفت ناشر قبلی هنوز توی انبار از کتاب دارد. چندبار زنگ زدم به پخش‌کننده. می‌گفت ۱۰۰تا دارم. یک بار خودم ۱۵ نسخه خریدم، از خود پخش‌کننده. باز زنگ زدم گفت ۱۰۰تا داریم!! یکی از مشکلات ما بعضی از ناشرها هستند که کاسب‌اند!

جواد ماه‌زاده | و این چرخه‌ای است که مدام خودش را بازتولید می‌کند.

محمود حسینی‌زاد | در خارج از کشور چاپ کتاب اول بسیار کار سختی است، اما در ایران شرایط متفاوت است. من عامل این مشکلات خودمان را فرهنگ می‌دانم. همیشه هم گفته‌ام تنها روشنفکری که قبولش دارم ابراهیم گلستان است، بقیه‌ی افراد فقط در یک حوزه فعالیت کرده‌اند و خواسته‌اند که از همین راه جهانی شوند، اما گلستان از جهان هنر و ادبیات مطلع بوده و سررشته داشته. ما باید فرهنگ‌سازی کنیم. باید این حلقه‌ی بی‌فرهنگی را بشکنیم. ایراد کار این‌جاست که بلندپروازی از بین رفته. در سینما و بعضاً تئاتر آشنا شدن با جامعه‌ی بین‌المللی کمک کرده تا آن دو رشته کمی بیشتر جان بگیرند و کمی بیشتر به افق‌های دور نگاه کنند. ادبیات افقش شده محفل دوستان! باید راهی پیدا کنیم تا بتوانیم سطح فرهنگ را بالا بیاوریم. باید بپذیریم ضعف فرهنگی داریم و بعد به فکر برطرف کردنش باشیم.

محمدعلی مرادی | اصلاً نویسنده باید جاه‌طلب‌تر باشد. من به همه می‌گویم فکر نکنید فقط چاپ شدن کتاب‌تان مهم است، مهم این است که که روزی بشوید مثل جویس یا فلان رمان‌نویس بین‌المللی؛ یعنی بتوانید اثری با آن شایستگی‌ها خلق کنید. برای این کار نویسنده نیاز به یک عرق‌ریزان روحی دارد. شازده احتجاب گلشیری پیروزی کوچکی بود برای شکست بزرگش، سمفونی مردگان هم برای عباس معروفی همین‌طور بود. ما باید نسلی را پرورش بدهیم که جاه‌طلب باشد، خیلی جاه‌طلب، یعنی بهش بگوییم باید بتوانی کتابی بنویسی در حد کانت، اما توی سنت خودمان، به نظرم نسل جوان ما این جاه‌طلبی را ندارد. ما داشتیم، می‌خواستیم دنیا را تغییر بدهیم.

کاوه فولادی‌نسب | این‌هم از همان آسیب‌هایی است که ریشه در واقعیت‌های ملموس دارد. نسلی که داریم درباره‌اش حرف می‌زنیم، تجربه‌ی زیسته‌ی لاغری دارد، مطالعه‌اش هم کم است، بیشتر هم آثار ترجمه‌شده می‌خواند. ترجمه‌ها هم که معمولاً خوب نیست و خودش تبدیل می‌شود به چاقویی که دسته‌ی خودش را می‌بُرد. بعد هم دچار میان‌مایگی است. دلیل این‌همه نانی که بعضی‌ها به هم قرض می‌دهند، فقط رفیق‌بازی نیست، میان‌مایگی است. آدم‌های میان‌مایه با حمایت از هم می‌توانند ضعف‌شان را پنهان کنند.

جواد ماه‌زاده | راهی که نویسنده‌ها دارند این است که از سویی مطالعه کنند، خودسازی کنند و یاد بگیرند، و از سویی دیگر حتماً بنویسند. در زمانه‌ی ما با گسترش اینترنت نشر سنتی و کاغذی دارد کم‌کم اهمیتش را از دست می‌دهد و دیگر مثل سابق حیاتی نیست. ما باید ظرفیتی را ایجاد کنیم که محدود نشویم.

جریان آموزش داستان‌نویسی در ایران باید چگونه پیش برود؟

کاوه فولادی‌نسب | یکی از ابزارهایی که می‌تواند در ادبیات جریان‌سازی کند، کارگاه‌های داستان‌نویسی و در معنای عام‌تر امر آموزش است. متأسفانه ادبیات داستانی در فضای دانشگاهی کشور ما جایگاه درست‌وحسابی‌ای ندارد و به همین دلیل امر آموزش منتقل شده به کارگاه‌های خصوصی‌ای که معمولاً نویسنده‌ها برگزار می‌کنند. هرازگاهی هم بحث‌هایی درمی‌گیرد درباره‌ی مفید یا مضر بودن کارگاه‌ها برای ادبیات داستانی کشور. من تعجب می‌کنم از این بحث‌ها. مگر می‌شود اهمیت آموزش را نفی کرد یا حتی نادیده گرفت؟ بعد هم بحث انتقال تجربه است، که یکی از مهم‌ترین تأثیرهای کارگاه‌های آموزشی است.

محمدحسن شهسواری | هر نویسنده به‌شدت دچار ترس‌هاش است، ترس‌های مختلف ذهنی، روحی و روانی. در ابتدای کارِ هر نویسنده هم این ترس‌ها به شکل هولناک‌تری خودشان را نشان می‌دهند. من همیشه به دوستان کارگاه رمان می‌گویم «اگر در نوشتن یک فصل مثلاً پنج ترس یا نگرانی داری، چهارتاش را بگذار به عهده‌ی من.» مثلاً ممکن است به شخصیت‌پردازی‌ها فکر کند، به زاویه‌دید، به زبان، به مضمون، به ریتم، به …، و دچار ترس شود؛ همین ترسی که همه‌ی ما با آن سروکار داریم. من از بچه‌ها می‌خواهم در اولین بارِ نوشتن، فقط به فکر زبان داستان‌شان باشند. معتقدم بقیه‌ی مسایل را به‌تمامی می‌شود در بازنویسی برطرف کرد.

جواد ماه‌زاده | این روزها عنصر قصه در داستان‌های ایرانی دارد کم‌کمک فراموش می‌شود و این باعث می‌شود که جذابیت آثار کم شود، خواننده کمتر لذت ببرد و ترجیح بدهد ترجمه بخواند. لذت متن را نمی‌شود نادیده گرفت. کارگاه‌ها روی این مقوله خیلی تأثیرگذارند؛ این‌که بیشتر به سمت فرم حرکت می‌کنند یا محتوا. به‌هرحال چیزی که ما تحویل مخاطب می‌دهیم، خیلی مهم است که جذبش کند. فعلاً که به نظر می‌رسد ما ناموفق بوده‌ایم و مردم بیشتر سراغ ترجمه می‌روند.

محمدعلی مرادی | یک رمان ایرانی‌ای در آلمان چاپ شد که گلشیری خیلی باهاش مخالف بود: بامداد خمار. این رمان آن‌جا بارها تجدید چاپ شد. یک رمان خطی ساده هم هست. یک‌جور روایت تاریخی هم توی خودش دارد. در غرب هنوز مردم رمان خطی می‌خوانند، همه که جویس نمی‌خوانند. روی فرم اثر هنری باید کار کرد، اما ادبیات که فقط تکنیک نیست. باید روی مسایل مختلف کار و پژوهش کرد تا از دل این مطالعات فرم مناسب بیرون بیاید.

محمود حسینی‌زاد | این حرف درستی است که یکی از ایرادهای ادبیات ما فقدان روایت است. انگار اگر کسی روایت کند و خودش را درگیر ذهنیات بازیگرهای داستانش نکند، دارد کار بدی انجام می‌دهد! علتش هم ناآشنایی نویسنده‌ها با این مقوله است. متأسفانه مترجم‌های ما هم بچه‌ها را با ادبیات جدید آشنا نکرده‌اند. از طرف دیگر یک نویسنده باید از تمام حوزه‌ها آگاهی داشته باشد. مگر می‌شود بدون شناخت از ادبیات قدیم و جدید و سینما و تئاتر و نقاشی و موسیقی و سیاست نویسنده شد؟ مگر می‌شود در محیط ادبی بسته‌ای مثل ایران بدون دانستن زبان خارجی و خواندن آثار زیاد و ترجمه‌نشده نویسنده شد؟ در این‌جا می‌شود البته و نتیجه‌اش هم همین است. کاری که ما باید بکنیم -منظورم کاری است که کلاس‌های ادبی و نویسندگی می‌توانند بکنند، یا کاری که محافل ادبی می‌توانند بکنند- این است: باید چندوجهی بودن هنر را به بچه‌ها آموزش دهیم، باید دست این بچه‌ها را باز بگذاریم و راهنمایی‌شان کنیم که با حوزه‌های مختلف آشنا شوند. تنها در این‌صورت است که می‌توانیم به آینده‌ی ادبیات ایران امیدوار باشیم.


دریافت فایل پی.دی.اف این میزگرد از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, گفت‌وگو دسته‌‌ها: جواد ماه‌زاده, داستان‌نویسی, روزنامه‌ی اعتماد, کاوه فولادی‌نسب, محمدحسن شهسواری, محمدعلی مرادی, محمود حسینی‌زاد

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد