شمارهی بیستونهم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۰۱ مرداد ۱۳۹۷ در روزنامهی اعتماد
همراه همسرم در یکی از خیابانهای برلین پیادهروی میکردیم. نیمهشب بود. شهر و مغازهها تعطیل بودند و پیادهروها و خیابانها خلوت. از دور دیدیم چراغهای مغازهای روشن است. ناخودآگاه به سمتش کشیده شدیم. سلمانی بود؛ نه البته یک سلمانی معمولی. دکوراسیون خوب و گرمی داشت. تمام اجزایش در هارمونی با یکدیگر بودند. سقف چوبیاش حسوحال بومیتر و صمیمیتری بهش میداد. کفپوش پارکتش واکسخورده و جاروشده بود؛ جوری که فکر میکردی برای مراسمی آمادهاش کردهاند. هر سه صندلی کارش با زاویهای یکسان برگشته بودند رو به در، تا هر رهگذری را -حتا در آن نیمهشب وسط هفته- به سوی خودشان فرابخوانند. ساعت روی دیوار مغازه با گرینویچ تنظیم بود؛ نه دو دقیقه جلو بود، نه پنج دقیقه عقب. ردیف شامپوها و شویندهها با نظم و بر اساس رنگ بستهبندیهایشان توی قفسهها چیده شده بودند. و همهی اینها زیر نورپردازی دقیق و حسابشدهای بود که قرار بود و بهخوبی هم موفق میشد جزییات فکرشدهی مغازه را قاب کند توی چشم هر ناظری که در آن نیمهشب در آن پیادهرو قدم میزد. با این که مغازه بسته بود، ندیده و نشناخته میشد فهمید که صاحب مغازه، هم عاشق کارش است، هم آدمی حرفهای است و هم برای خودش احترام زیادی قائل است. یادم افتاد که سالها پیش در دانشکدهی معماری، وقتی به یکی از دانشجوهایم که چند ورق پژوهشی را که انجام داده بود، نهتنها تایپ و صحافی نکرده بود که حتا زحمت تلق و شیرازه کردنشان را هم به خودش نداده بود، گفتم «متاسفم که اینقدر کم به خودت احترام میذاری»، یک جور گنگ و منگی نگاهم کرد، که درجا فهمیدم هیچی از حرفم نفهمیده. چون در میانههای ترم یک بار بهخاطر کمکاری مؤاخذهاش کرده بودم، به رغم تواناییهایش، لج کرده بود و میخواست با آنجور تحویل دادن کارش، به من بیاحترامی کند یا بیاهمیت بودن درسی را که آن ترم با من داشت، یادم بیاورد. اصلا به این فکر نکرده بود که با این کار، اولین کسی که بهش بیاحترامی میشود، خودش است. فکر نکرده بود که برای نشان دادن اعتراضش به من، نباید کاری کند که احترام خودش را زیر پا بگذارد یا شعور خودش را زیر سوال ببرد. حالا چند سال گذشته و او حتما دیگر آن جوان آتشینمزاج نیست. اما احتمالا یکی از همانهایی است که به عنوان نافرمانی مدنی، آشغال میریزند توی پیادهرو، یا زبالههایشان را تفکیک نمیکنند، یا به درختهای جلوی خانهشان در کوچه آب نمیدهند، یا ماشینشان را دوبله پارک میکنند، یا… غافل از این که هر کدام از این کارها، بیشتر و پیشتر از آن که اعتراضی به دیگری باشد، بیاحترامی و تجاوزی به خود است. نمیدانم از سر آگاهی و عمد بوده یا به خاطر ناآگاهی و جهل، که در نظام آموزشی ما، آموزش «دوست داشتن خود» و «احترام گذاشتن به خود» اینطور مغفول و متروک مانده. ما اگر خودمان را دوست میداشتیم، اگر برای خودمان احترام قائل میبودیم، حالوروز خودمان و شهرمان و کشورمان حتما خیلی بهتر از اینها میبود.
دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا