نویسنده: لیدا قهرمانلو
جمعخوانی داستان کوتاه «جانور در جنگل» نوشتهی هنری جیمز
داستان «جانور در جنگل» حکایت پیچیدگیهای ذهنی یک زن و مرد است که در ابتدای جوانی ملاقات کوتاهی با هم دارند. این ملاقات کوتاه سرآغاز رابطهای طولانی و عمیق میان آنها میشود که از سیسالگی تا پایان عمرشان ادامه مییابد. بارترام، زنی که در عین سادگی درک عمیقی از معنای زندگی دارد، در مقابل جان مارچر قرار میگیرد، که مردی با کشمکشهای درونی پیچیده است که تا درک واقعی زندگی فاصلهی زیادی دارد.
خوانندهی داستان همراه راوی دانای کلی که در احساسات و رفتار شخصیتهایش مداخله میکند، درگیر ذهنیات درونی و کشمکشهای روحی و گفتوگوهای فلسفی بارترام و جان میشود که البته گاه کسلکننده و طولانی است. مشکل روایت این دوستی طولانی، کمبود فضاسازی و اتفاق و تعلیق و هیجان و گرهافکنی و گرهگشایی است. البته این هم هست که گرهی پنهانی در ابتدای روایت، میتواند ذهن خوانندهی کنجکاو و آگاه را چنان درگیر کند که او را تا آخر داستان بکشاند: «اگر آن ماجرا اهمیت چندانی نداشت، پس چرا هنوز هم خاطرهی آن زن تا این حد برایش پررنگ جلوه مینمود؛ پاسخ این سؤال این بود که زندگی ظاهراً به لحظهای رانده میشود که در آن لحظه همه چیز میتواند و (حتی اجباراً) عینی و واقعی رخ نماید.» درون مایهی داستان همین عبارت است. جان در تمام این سالها در پی جواب سؤالی بوده که باراترام از همان اول آشنایی میدانسته و پیرنگ داستان به گونهای طراحی شده که مرد یک سال پس از مرگ زن پاسخ را مییابد.
بیشک هیچ نویسندهی قرننوزدهمیای جز «هنری جیمز» قادر به خلق چنین شخصیتهای متضادی در یک رابطهی عاشقانهی پرفرازونشیب نبوده است. جمیز، نویسندهی بزرگ انگلیسی، با «ایستادن در منتهاالیه ذهنیگرایی» سبکی متفاوت و ماندگار در ادبیات داستانی پایهریزی کرد که بعدها توسط نویسندگانی چون مارسل پروست، جیمز جویس، ویرجینیا وولف و میلان کوندرا به اوج شکوفایی خود رسید. در طول خواندن نوولای «جانور در جنگل»، ذهنم مدام سراغ صحنهسازیها و دیالوگها و حتا شخصیتهای رمان ماندگار «خانم دلوی» ویرجینیا وولف میرفت؛ شباهتهایی نظیر آن که هر دو داستان در لندن بارانی و شلوغ و پرخاطره اتفاق میافتند، شخصیتهای اصلی هر دو داستان زن و مردی با رابطهی طولانی دوستیاند که نگاه کاملاً متفاوتی از عشق و دوستی دارند، و نویسندهها گاه به درون ذهن شخصیتها میروند و گاه بهشدت از دنیای آنها دور میشوند. تفاوت عمدهی این دو اثر بازهی زمانیای است که طول و عرض داستانهایشان را شامل میشود. جیمز برای نشان دادن مقصود خود دورهی جوانی تا مرگ دو انسان را نشان میدهد، بیآن که تصویری واقعی از اتفاقات بیرونی زندگی آنها ارائه بدهد، در حالی که وولف «خانم دلوی» را در بیستوچهار ساعت روایت میکند؛ بیستوچهار ساعتی که پر از تصویرسازیها و صحنهپردازیهای بدیع است، گرچه بازی ذهن شخصیتها مدام خواننده را به سالهای دور میبرد و باز به لحظهی حال برمیگرداند.
آثار هنری جیمز و بهخصوص همین «جانور در جنگل»، از جمله داستانهای سختخوان روزگار ماست، اما نباید چشم بر هنر و نبوغ او ببندیم. او از بنیانگذاران «ذهنیگرایی» در ادبیات داستانی بوده، که امروز پیچیدهترین مشکل جامعهی بشری است؛ بشری که میتواند مثل جان مارچر چنان غرق خودخواهی شود که در طی سالهای دوستی با بارترام هرگز متوجه عشق واقعی او نشود و زمانی حقیقت را دریابد که خیلی دیر شده و تنها رنجی عظیم و حسرتی عمیق برایش باقی بماند.
«زن زنده مانده بود زیرا جان را صرفاً به خاطر خودش دوست میداشت؛ در حالی که جان هرگز به او فکر نکرده بود و در سرمای تکبر خود و گرمای استفاده از زن به عنوان راهنما، خود او را فراموش کرده بود.»