نویسنده: لاله دهقانپور
جمعخوانی داستانهای کوتاه «اندوه»، «نینوچکا» و «وییروچکا»، نوشتهی آنتوان چخوف
راوی اولشخص داستان «نینوچکا»، با وجود اولشخص بودن، با کمترین قضاوت ممکن در مورد شخصیتهای داستان، بهخصوص خودش که در موقعیت بحثبرانگیزی قرار دارد، داستان را روایت میکند و این احتمالاً بیارتباط با این اعتقاد چخوف نیست که نویسنده نباید قاضی شخصیتهای داستانش باشد.
«نینوچکا» داستان قرننوزدهمی تابوشکنی است و احتمالاً وقتی در روزگار ما هم خوانده شود، خوانندههای قرنبیستویکمی زیادی را درگیر میکند. همین باعث میشود که فکر کنم چخوف در روزگار خودش چه اثر خارقالعادهای خلق کرده. راوی داستان معشوقهی زن متأهل خیانتکاری به نام نینوچکا است و ویخلیینف، شوهر زن، که مرد ساده وخستهکنندهای است، دوست مشترک هر دو آنها است. داستان از آنجا آغاز میشود که ویخلیینف به راوی پناه میبرد و از او برای واسطه شدن میان خودش و همسرش که به تازگی کشمکش زناشویی سختی داشتهاند کمک میخواهد. راوی میرود سراغ نینوچکا و از او درخواست میکند که به آزار دادن شوهر بیچارهاش پایان بدهد. زن اعتراف میکند که فقط داشته با شوهرش بازی میکرده و به نوعی همسر قانونیاش را وسیلهی سرگرمی خود قرار داده است. بعد از این که شوهر نینوچکا به خلوت دونفرهی آنها راه پیدا میکند و با تغییر رفتار و مهربانی زنش مواجه میشود، از معشوقهی همسرش تشکر میکند و حتی بابت این که موجب تغییر رفتار نینوچکا شده، هدیهای به او میدهد.
احتمالاً خوانندههای زیادی تا اینجا برای این مرد دل سوزاندهاند و از راوی و زن خیانتکار متنفر شدهاند، اما وقتی بعد از مدتی این مرد سادهدل متوجه خیانت همسرش میشود، واکنش ناباورانهای نشان میدهد که شاید خواننده را بهتزده کند. او قبول میکند که به زندگی کردن با زنش ادامه بدهد و راوی هم هر وقت دلش خواست به خانهی آنها برود و نینوچکا را ملاقات کند. قرار بر این میشود که در زمان حضور راوی، ویخلیینف به اتاق کناری برود که قبلاً انبار خانه بوده. گویا او آنقدر نیازمند نگه داشتن نینوچکا در زندگیاش است که به آن اتاق تاریک و نمدار در زمانی که زنش مشغول عشقبازی با رقیب است راضی میشود.
عدم وجود هر نوع قضاوتی در داستانی با چنین موضوع و درونمایهای یک ویژگی فوقالعاده و منحصربهفرد است. داستان تمام میشود و خواننده میماند و تحلیلهایش. شاید او لحظهای همهی تابوهای مذهبی و سنتی و اخلاقی را کنار بگذارد و از بالا به داستان نگاه کند. این احتمال وجود دارد که از آن بالا، جایی نزدیک به چخوف، راوی و نینوچکا آدمهای بیوجدان و بیبندوباری نباشند و ویخلینف هم بیعزتنفس و بیچاره به نظر نرسد. شاید همهی ما، خوانندههای این داستان، بتوانیم برای لحظاتی خالی از هر قضاوتی به این موقعیت نگاه کنیم. و حتا فکر کنیم که چنین تصمیمی برای آدمی مثل ویخلیینف بهترین تصمیم است و نینوچکا و معشوقش هم برای جلوگیری از فروپاشی روانی او به نوعی همراهیاش کردهاند. شاید این سبک زندگی یکی از هزاران سبک زندگی در این دنیا باشد که چخوفِ ساختارشکن و جلوتر از زمانهی خود در این داستان برای ما ترسیم کرده و کلیشههایی مثل غیرتمندی مردان و پشیمانیِ بیوفایانِ گناهکار را به بهترین شکل ممکن جلوی روی ما درهم شکسته.