کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

خانه‌ی آرزو چرا خالی است؟

۲۵ مرداد ۱۳۹۷

نویسنده: المیرا کرم‌نیای‌فر
جمع‌خوانی داستان کوتاه «خانه‌ی آرزو»، نوشته‌ی رُدیارد کیپلینگ


کیپلینگ در داستان «خانه‌ی آرزو» به داستان‌های فولکلور پهلو می‌زند. ادبیات عامیانه یا فولکلور بازگویی افکار عموم مردم با خیال‌پردازی‌های خودشان است که طی سال‌های طولانی -شاید صدها سال- به بیان آلام و آرزوهای انسان می‌پردازد. این شیوه از روایت پیچیدگی کمتری نسبت به اسطوره‌ها و روایت‌های مذهبی دارد و بیشتر به زندگی واقعی نزدیک است. راوی این داستان‌ها، شبیه مادربزرگ‌هایی که قصه می‌گویند، حقایق پنهان یا رازهای کوچک زیست ما را با تحریف ظریف یا اغراق کوچکی برای‌مان بازگو می‌کند. کیپلینگ نیز، چه در انتخاب شخصیت‌های داستانش و چه در نوع روایتش که متکی به گفت‌وگوست، از این شیوه بهره برده است. اشکرافت و فتلی با لهجه‌ی خاص مردمِ ساسکس درباره‌ی رنج آرزو حرف می‌زنند. این لهجه‌ی خاص در نوشتار یک ویژگی جالب دارد که کلمات مقداری خلاصه و پشت سر هم ردیف می‌شوند. وقتی در حال خواندن متن هستید (اگر با صدای بلند متن انگلیسی را بخوانید) به یکنواختی متن پی می‌برید. این یکنواختی گفتاری و در عین حال ناآشنا بودن کلمات در قسمت‌هایی باعث فاصله‌اندازی میان خواننده و متن می‌شود. گویی حروف جا افتاده‌اند. نقص عضو شخصیت‌‌ها (پای چلاق اشکرافت و چشم کور فتلی) به کلمات متن نیز تسری پیدا کرده است. آیا آرزوها هم این‌طور نیستند؟ خواستن‌های ما الکن و به زبانی نا‌آشنا روایت می‌شوند. این خاصیت غریب شدن آرزوها پس از گذر زمان، در زبان ناآشنایی که با آن گفت‌وگو نمی‌کنیم، خودش را نشان می‌دهد. کیپلینگ برای آن که لذت متن را از خواننده نگیرد و از ملال بپرهیزد، جزئیات مناسبی آورده؛ مثل دست خانم اشکرافت که می‌خواهد مچ دست خانم فتلی را بگیرد و بار اول بی‌جواب می‌ماند و بار دوم می‌تواند دستش را بگیرد یا صحنه‌ی کلاغ‌ها و…
اما چرا این رازها، که هر دو پیرزن بازگو می‌کنند، زودتر از این‌ها گفته نشده؟ هر دو شخصیت در آستانه‌ی مرگ هستند. در ظاهر به زندگی‌شان امیدوارند، اما در واقعیت به آخرخط رسیده‌‌اند. وقتی به بقای خود امیدوار نباشیم، رازها برملا می‌شوند. اگر اشکرافت زودتر از خانه‌ی آرزو گفته بود چه می‌شد؟ در مواجهه با پاراگرافی که در حال توصیف خانه‌ی آرزوست، خواننده پیش خود می‌گوید کاش آن خانه را می‌شناختم، اما بعد می‌فهمد که اشکرافت چرا از دادن نشانی خانه سر باز زده است. بیماری مردی که دوستش داشته به او منتقل شده؛ تسری رنج از یکی به دیگری. خانه‌ی آرزو همیشه خالی است، چراکه آرزویی برای دیگری خواستن در اصل آرزویی برای خودمان است. اشکرافت وقتی آرزو کرد، نمی‌دانست این که هری سلامت و خندان راست‌راست جلویش راه برود و او را نادیده بگیرد، بیشتر رنجش می‌دهد تا این که بمیرد… به همین دلیل به خانه‌ی آرزو هیچ بازگشتی وجود ندارد؛ پرهیز از رنج.
اما مسأله‌ی رنج و نمود آن در این داستان فقط این‌ها نیست. رنج در مسیحیت مفهومی کلیدی است. مسیح و سایر قدیسان مسیحی از راه رنج بردن به رستگاری رسیده‌اند. از طرف دیگر قربانی در آیین مسیحیت باید وجود داشته باشد تا راه رستگاری گشوده شود. خود مسیح نیز جز با حمل رنج نمی‌توانست رستگاری را برای بشر رقم بزند. حال گریس اشکرافت با تحمل رنج زخم پایش، به رستگاری می‌رسد. حتی نام گریس (Grace) نیز به معنای فیض و برکت است و کاربردش معنادار. رنج، درد و رستگاری؛ این تثلیث ابدی.
وقایع معمول زندگی نیز مثل عشق و مرگ آن‌قدر به ما نزدیک هستند که دردهای‌شان به‌تدریج برای‌مان آشنا می‌شوند؛ آن‌قدر آشنا، که روزی بتوانیم آن‌ها را بازگو کنیم. قبل از این که پرستار به اتاق بیاید، اشکرافت درباره‌ی درد خود شک می‌کند (یادآور تردید سایر پیامبران در متون مقدس) و می‌گوید ارزشش را داشت؟ این نقاط تردید همواره در لحظات نهایی رخ می‌دهد؛ مثل این که می‌دانست ممکن است دیگر دوستش او را به دلیل نابینایی نبیند. به همین دلیل در آخر داستان از دوستش می‌خواهد که زخمش را ببیند؛ این ثمره‌ی عشق را. او می‌خواهد تردیدش را پس بزند و به یقین برسد که آرزویش، ارزش رنجی را که برده، دارد. فتلی این سوال او (دردش حساب میاد؟) را بی‌پاسخ می‌گذارد؛ همان‌طور که هرگز ما در برابر رنج‌های‌مان پاسخی نداریم. اشکرافت آن سوال نهایی را گویی از خواننده می‌پرسد: به دردش می‌ارزید؟

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, خانه‌‌ی آرزو - رُدیارد کیپلینگ دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, رُدیارد کیپلینگ, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد