نویسنده: آزاده شریعت
جمعخوانی داستان کوتاه «صخره»، نوشتهی ادوارد مورگان فورستر
ادوارد مورگان فورستر هنوز سه سالش نشده بود که پدر معمارش را از دست داد و کنار مادر و عمههایش رشد کرد. بعد از فوت یکی از عمهها و رسیدن ارثیهای قابلتوجه به او، توانست به کشورهای مختلف سفر کند و فرصت تجربه ورزیدن و تحقیق و تفحص بیشتری بیابد. بعدتر در دانشگاه کمبریج مشغول تحصیل شد و از این طریق با گروه حواریون کمبریج آشنا و معاشر شد. بعد از تحصیلات دانشگاهی به ایتالیا و یونان رفت و با الهام از این سفرها دو رمان نوشت. بعد با گروه بلومزبری آشنا شد که این امر مسبب آشنایی او با ویرجینیا وولف و لئونارد وولف شد. فورستر که علاقمند به مباحث انسانی و فلسفی بود، در تمام طول زندگی، خود را در معرض شناخت بیشتر قرار داد و مدام ذهن خود را به چالش کشید. او درگیر پیدا کردن تقابلها و نبرد و صلح بین مفاهیم آنها بود. برای او پیدا کردن ارزشهای واقعی زندگی و هنر مسألهی اصلی بود و این که چطور علم باعث بروز تغییر و نسبیت در این ارزشها میشود. داستان کوتاه «صخره» نیز همین ویژگی را دارد. شخصیتهای اصلی داستان که یک زن و شوهر هستند، با بروز یک حادثه دچار چالش میشوند. آنها وارد دهکدهی کوچکی میشوند که دارای تمدنی کهن است. دهکده کنار دماغهی یک دریا بنا شده. وجود سنگچینها و دودکشهای معادن متروک در زمین خارزار خبر از یک تاریخ کهن میدهد. دهکده به سبب شرایط جغرافیایی خود، هم زمین کشاورزی حاصلخیز دارد و هم امکان ماهیگیری را به مردم میدهد. مردم دهکده به خاطر دسترسی راحت به مایحتاجشان با جوامع و سرزمینهای دیگر ارتباط چندانی ندارند و از شرایط موجود احساس خوشبختی میکنند. همهچیز خوب و آرام پیش میرود تا زمانی که مرد غریبه قایقش برمیگردد و روی صخره بیهوش میشود. داستان با گرهافکنی و بدون مقدمه آغاز میشود. از این جهت داستان نسبت به دوران کلاسیک گامی به پیش نهاده و بیحاشیه خواننده را وارد متن جریان میکند. راوی داستان کسی است که با همسر مرد حادثهدیده حرف میزند. زاویهی دید از دانایکل دوران اول داستاننویسی فاصله گرفته و اولشخص شده. فورستر گرچه تمایلات همجنسگرایانه داشت و معتقد به افکار آزادیخواهانه و بشردوستانه بود، اما آموزههای کلیسا را منافی عقایدش نمیدید و حتا گاه برای بیان نظراتش از آنها بهره میگرفت. به نظر راوی اتاق زن که «یک بوی کاتولیکی» میداد، خوشایندترین چیزها در دنیا بود. چالش ذهنی کاراکترها از جایی شروع میشد که مردم دهکده جان مسافر غریبه را نجات داده بودند و در ازای راندن قایق و نجات مرد پولی طلب میکردند که به نظر مسافرها بسیار ناچیز بود. مردم دهکده به این فکر میکردند که چند نفری و در چه مسافتی قایق راندهاند و هزینهی این تلاش چقدر میشود، مسافرین در این فکر بودند که نجات جان یک انسان و تجلی عشقشان که در پس این حادثه درخشانتر شده چقدر میارزد. چطور میشود عشق و انسانیت و زندگی را با معیارهای مادی محاسبه کرد و این تقابل که از دغدغههای فکری نویسنده بوده، برای بشر چگونه قابلحل است. درک این مفهوم برای آنها مثل وجود صخره بود؛ صخرهای که هم چشماندازی بیرونی داشت و هم بخش اعظمی از آن زیر آب پنهان بود، صخرهای که در هر جزرومدی تصویر جدیدی از خود ارائه میکرد و مثل ارزشهای زندگی انسان مدام در حال تغییر و دگرگونی بود. مورگان در اینجا به مذهب نگاه میکند. چون به نظر او همهی پدیدههای ساخت بشر و مفاهیم ذهنیاش نسبی و متغیر است و شاید نظم حقیقی که بر استقرارش میتوان تکیه کرد «نظم الهی» است. او به دنبال قراردادهای بشری برای تعیین معیار ارزشهاست؛ قراردادهایی که بر اثر مرور زمان متغیر و متحول میشوند. بر این اساس او داستان را ملهم از داستانی انجیلی مینویسد که در شهر اریحا رخ داده؛ شهری شبیه به دهکدهای که داستان «صخره» در آن رخ میدهد، جایی که مردی باجگیر و گناهکار با دیدن عیسا متحول میشود و رستگاریاش را در بخشش اموالش میجوید. در داستان «صخره» هم مرد غریبه که با پیشنهادهای مادیاش باعث ایجاد حرص و طمع در مردم ساده و خوشبخت دهکده میشود، اموالش را به جز آنچه متعلق به همسرش و دیگران بوده میبخشد و خود به گدایی در بین مردم دهکده مشغول میشود. او در غروبی زیبا که خورشید به زیر درخت ملج رسیده، درمییابد که باید هر چه از دنیای مادی دارد ببخشد و به هیچ برسد، تا با هیچ شدنش نظمی را که برهم زده به دهکده باز گرداند. درست مثل مرد باجگیر اریحا که برای دیدن عیسا بالای درخت افرا رفته بود و عیسا خواست از درخت پایین بیاید تا مهمانش شود؛ درختی شبیه به ملج با همان کاربرد و همان جایگاه. مرد غریبه بین مردم دهکده به گدایی میپردازد و رنج زیادی میبرد تا آنچه مایهی سنگدلی و خواری طبع آنها شده، با رنج دادن به او تخلیه شود. کمکم بین آنها پذیرفته میشود و آنها حاضر میشوند به او کار بدهند. اما طی کردن این مسیر سخت بدون درک و همراهی همسرش ممکن نمیشده. زن روح زخمدیدهی همسرش را میبیند و به او فرصت التیام میدهد. این نگاه به زن و اجازهی فعلیت او در داستان نشان از ورود داستان به عرصهی جدیدی دارد که زن را از پشت قدرت مردانه بیرون میکشد و او را دوشادوش مرد نشان میدهد. پایانبندی داستان با ورود مستقیم راوی به عنوان یک موعظهگر، هنوز رگههایی از جا ماندن در عصر گذشته را دارد، اما ایجاز نویسنده در روایت، قدم نهادن در راهی است که نویسندگان بعد از فورستر از آن بهره گرفتهاند. داستان گرچه زیر سایهی کلیسا و آموزههای مذهبی و آسمانیْ موعظهوار است، اما از آنجایی که یک مبارزهی انسانی و زمینی را با تناقضهای بشری نشان میدهد، برای انسان مدرن، جذاب و قابلتأمل است. فورستر با ایجاز در کلام و وارد کردن مفاهیم ذهنیِ انسان متفکر، خوانندهی اهلتعمق را به فکر وامیدارد که اصالت با کدامیک از ارزشهاست. او در مقالهی هنر برای هنر میگوید: «انسان ناچار است در دنیایی پیچیده و مملو از دلایل متناقض زندگی کند.» فورستر در داستان «صخره» سعی میکند این دنیای پیچیده و متناقض را در دهکدهای کنار صخره نشان دهد؛ دهکدهای به قدمت تاریخ بشری.