کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

[۱]دیده‌ی باز است زخم

۱۹ مهر ۱۳۹۷

نویسنده: المیرا کرم‌نیای‌فر
جمع‌خوانی داستان کوتاه «پزشک دهکده»، نوشته‌ی فرانتس کافکا


داستان «پزشک دهکده» داستانِ روی هم افتادن وهم و واقعیت است. کافکا به شیوه‌ی خاص خودش جهان درونی و بیرونی راوی را بر هم منطبق می‌کند. او نویسنده‌ای است که توانایی شگرفی برای برداشتن مرزهای ذهن دارد. در بیش‌تر داستان‌های او مرزها مخدوش است و فضا آکنده از ابهام. «پزشک دهکده» هم از این قاعده مستثنی نیست. شروع ماجرا با فراخوانی پزشک برای درمان بیماری در دوردست است، اما خواننده به‌سرعت درمی‌یابد که قرار نیست با وقایعی به‌ظاهر معمولی روبه‌رو شود. راوی در کمال استیصال به دنبال واسطه‌ای است تا به درمان بیماری برسد. اسب خودش، مرکبی که همواره با آن به درمان بیمارها می‌شتافته، مرده است. او مرکب خودش را از دست داده، اما در سفری غیرمنتظره مجبور است برای درمان بشتابد. پیرنگ داستان، سفر به جهان دیگری است. اسب‌ها از غیب می‌رسند. شخصیت مهتر، بیش‌تر از آن که روشن و مقدس باشد، تاریک و شیطانی است. ماجرا از خوکدانیِ فراموش‌شده‌ آغاز می‌شود. همین مکان تاریک و مدفون در برف زمستانی نقطه‌ی عزیمت است؛ عزیمت از تاریکی. پزشک ابتدا تمایلی به سفر ندارد اما با آن اسب‌های حاضر به یراق، همه‌چیز را مهیا می‌بیند. حتا آغاز حرکتش نیز با نوعی اجبار و درماندگی همراه است؛ چاره‌ای ندارد. کافکا معمولاً داستان‌هایش را با همین ضربات نابه‌هنگام آغاز می‌کند؛ اتفاقی که از پشت تاریکی‌ها بیرون می‌جهد و خواننده را گیج و مبهوت می‌کند. گیجیِ حاصل از این ضربه، مثل مشتی که دیده را تار می‌کند، تا انتهای داستان باقی می‌ماند.
از آغاز تا پایان داستان، غیر از شخصیت رزا، بقیه مشغول دست‌اندازی به جهان راوی و رنج دادن او هستند. خواننده وقتی به پایان داستان می‌رسد، درمی‌یابد که پزشک بیش‌تر به دنبال درمان خودش بوده. پسر رنجوری که در بستر بیماری افتاده، همان راوی یا پزشک است. اما این‌همانیِ شخصیت پزشک و بیمار چگونه رخ می‌دهد؟ کافکا نشانه‌هایی را در داستان می‌گذارد تا خواننده بتواند پزشک و بیمار را با هم یکی بپندارد. از خواست هر دو برای مردن تا عریانی هر دوی آن‌ها که در نهایت به صحنه‌ی درخشانی ختم می شود که در آن پزشک در کنار بیمار می‌خوابد و آن‌ها به نجوا با یکدیگر گفت‌وگو می‌کنند. اگر پزشک و بیمار، یکی دانسته شوند، داستان به‌تدریج لایه‌های مختلفش را بر خواننده آشکار می‌کند. صحنه‌ی مواجهه‌ی پزشک با پسر جوان صحنه‌ای دودآلود است. دودی که فضا را پر کرده، وضوح تصاویر را به هم می‌ریزد؛ نشانه‌ای آشکار از ابهام درونی. ابتدا پزشک تصور می‌کند بیمارش هیچ نشانه‌ای از بیماری ندارد، اما ناگهان زخم عمیق او را می‌بیند. زخمی که در داستان توصیف می‌شود، شباهت عجیبی با زخم بستر دارد؛ حتا محل زخم بیمار نیز همان‌جایی است که معمولاً زخم بستر واقع می‌شود. زخم بستر در اثر بی‌حرکت ماندن طولانی‌مدت انسان به وجود می‌آید. به نظر می‌آید پسر جوان مدت‌های طولانی، بی‌حرکت، در بستر افتاده بوده. پزشک، بیمارش را (یا خودش را) برای زمان طولانی فراموش کرده. از طرف دیگر موتیف زخم (با توجه به شکل ظاهری زخم‌های عمیق) مانند چشمی است که به بیرون می‌نگرد؛ شکافی که مرز بیرون و درون است. کنار هم قرار دادن صحنه‌های مختلف از مهارت‌های کافکاست تا راه تأویل‌های مختلف را باز کند. در جایی دیگر بلافاصله بعد از صحنه‌ای که پزشک کرم‌های چاق و سفید را می‌بیند، به خانواده‌ی پسر بیمار اشاره می‌شود‌. در نتیجه این حس به خواننده منتقل می‌شود که خانواده‌ی پسر بیمار همان کرم‌های چاقی هستند که در زخمش زندگی می‌کنند، از زخم او تغذیه می‌کنند و اصلاً به واسطه‌ی جراحت اوست که زنده مانده‌اند.
بعد از همجواری پزشک و بیمار، پزشک می‌خواهد بگریزد. بیمار می‌خوابد (یا می‌میرد). از آرامش او، پزشک فرصت را غنیمت می‌شمرد. گویی این فرار بهترین گزینه است؛ شاید فرار از خود. کافکا تمهیدی به کار می‌برد تا نشان دهد این گریز در تمام زندگی پزشک (یا هر انسانی) رخ می‌دهد. او با جمله‌ی «منِ پیرمرد، سرگردانم» گذر زمان را نشان می‌دهد. گویی روایت، تمام زندگی راوی از جوانی تا پیری را نشان داده که در حال درمان بیمار و فرار از اوست. او اگرچه می‌گریزد، اما گریزش سرانجامی ندارد. زمستانی که فضای سرد و تاریک داستان را می‌سازد، ابدیست. فصل زندگی راوی همواره زمستان است، ثمری ندارد و خبری از انتظار بهار نیست. مفهوم ناامیدی و تباهی در سرتاسر داستان موج می‌زند. پزشک حتا برای دست یافتن به دختری که تنها شخصیت روشن و معصوم داستان است، دچار ناتوانیست. زخمی که بر او گشوده شده، همچون چشمی، نظاره‌گر رنج ابدی اوست.


[۱] بی‌تغافل ایمن از آفات نتوان زیستن / دیده‌ی باز است زخم و صورتِ دنیا نمک – بیدل

گروه‌ها: اخبار, پزشک دهکده - فرانتس کافکا, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: پزشک دهکده, جمع‌خوانی, داستان کوتاه, فرانتس کافکا, کارگاه داستان, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

نمایش تفسیرناپذیری جهان هستی؛ نگاهی به مؤلفه‌های پست‌مدرن داستان «مرثیه برای ژاله و قاتلش»

در آغاز کلمه بود و کلمه «عشق» بود…

نظامات هرگز برقرار نمی‌شود

سرنوشت محتوم یک مُشت کلمه

گمان می‌بری رسول درمیان برگ‌های دفتر زندگی گم شده

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد