کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

داستان و ناداستان، تنیده در هم

۲۵ مهر ۱۳۹۷

یادداشتی درباره‌ی رمان «بئاتریس و ویرژیل»، منتشرشده در تاریخ ۲۴ مهر ۱۳۹۷ در روزنامه آرمان


ادبیات و داستان چنان عرصه‌ی وسیعی برای پرواز تخیل است، که گاه می‌تواند بی‌ارتباط‌ترین چیزها را با پیرنگی پیچیده -چه از نظر ساختاری و چه از نظر محتوایی- با چنان چیدمانی کنار هم قرار دهد، که به نظر مرتبط‌ترین‌ها برسند. آلبر کامو درباره‌ی «بیگانه»‌اش می‌گوید: «دیرگاهی پیش «بیگانه» را در جمله‌ای خلاصه کردم که تصدیق می‌کنم بسیار شگفت‌نما و خارق اجماع است: در جامعه‌ی ما هر آدمی که در سر خاکسپاری مادرش نگرید، خودش را در معرض این خطر می‌آورد که محکوم به مرگ شود.» (بیگانه، آلبرکامو، امیرجلال‌الدین اعلم، تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۷) چقدر این گزاره‌ها شوخی‌آمیز به نظر می‌رسند! اما هرکس «بیگانه» را خوانده باشد، می‌داند که چطور سرنوشت محتوم کسی که در خاکسپاری مادرش اشک نریخته، رفتن زیر تیغ گیوتین در میدانی عمومی است. «بئاتریس و ویرژیل» یان مارتل هم این ویژگی را دارد، و به بهترین شکلی هم. چطور می‌شود سرگذشت خری به نام بئاتریس و میمونی به نام ویرژیل را به داستان «افسانه‌ی ژولین، تیمارگر پاک» گوستاو فلوبر ربط داد و از آن نقب زد به هولوکاست و در نهایت با خلق یک اتوفیکشن رسید به نظریه‌ای در باب خلق رمان؟ مارتل با هنرمندی تمام این کار را کرده و یکی از پیچیده‌ترین و جذاب‌ترین رمان‌هایی را خلق کرده، که من در همه‌ی‌ عمرم خوانده‌ام.
کتابْ تازه منتشر شده بود که در کتابگردی عصرانه‌ای با مریم، در آن کتابفروشی بزرگ طبقه‌ی چهارم (یا پنجم؟) برج‌های دوقلوی پتروناس کوالالامپور دیدیمش. جلدش زمینه‌ی نارنجی داشت و میمونی را نشسته بر پشت خری نشان می‌داد. اسم یان مارتل پایین‌تر می‌درخشید و زیرش کتاب این‌طور معرفی شده بود: «خارق‌العاده… تأثیرگذار و برخوردار از تخیلی درخشان.» نسخه‌ای از کتاب را برداشتم و همان‌جا روی یکی از مبل‌ها لم دادم و دیگر نفهمیدم زمان چطور گذشت؛ وقتی به خودم آمدم که صدای بلند گوینده‌ای «برای آخرین بار» از مراجعین محترم خواهش کرد تا ده دقیقه‌ی دیگر فروشگاه را ترک کنند. حالا یادم نیست ده بود، یازده بود یا چند. اما رسیده بودم به حوالی میانه‌ی کتاب و می‌دانستم به‌زودی همراه مریم ترجمه‌اش خواهیم کرد. چیزی به او نگفتم. روز بعد خواندن کتاب را تمام کردم و گذاشتمش روی میز کار مریم. او هم خیلی زود آن را خواند و آن‌قدر هر دو جذبش شده بودیم که نیازی به گفت‌وگو برای رسیدن به تصمیم نبود. با این وجود، ترجمه‌اش را شروع نکردیم. سال ۸۹ بود و دوران ناامیدی و اندوه. این هم بود که کتابْ موضع مشخصی درباره‌ی هولوکاست داشت و آن زمان اصلاً امیدی به مجوز گرفتنش نداشتیم. برای مارتل اما نامه‌ای نوشتیم و ازش برای ترجمه‌ی کتابش اجازه گرفتیم؛ نامه‌ای که بی‌جواب ماند. و بعدها که در آلمان نویسنده‌ها و مترجم‌های بیش‌تری را دیدیم و بهتر از سازوکارهای جهانی حرفه سردرآوردیم، فهمیدیم اساساً کارمان بی‌معنا بوده و بی‌جواب ماندنش هم طبیعی. این کاری است که ناشر یا آژانس ادبی باید بکنند، نه مترجم؛ یک شخصیت حقوقی و نه شخصیتی حقیقی. مدتی گذشت و دیدیم ازشان خلاصی نداریم؛ از هنری و تاکسیدرمیست و بئاتریس و ویرژیل و گوستاو. آن‌طوری که مارتل در این رمان خشونت و دهشت را به تصویر کشیده، آدم مبتلا می‌شود و نمی‌تواند در قبالش سکوت کند یا بی‌موضع بماند. او به‌جای صحبت کردن -یا بهتر بگویم: سخن‌پراکنی و لفاظی- درباره‌ی خشونت و توحشی که در وجود انسان به ودیعه گذاشته شده، این‌ها را به دقیق‌ترین شکلی روایت می‌کند و وای که این شیوه‌ی ارائه‌اش چقدر یادآور آن حرف درخشان جان آپدایک است؛ آن‌جا که تعبیر «دروغ زیبای داستان» را به کار می‌برد و می‌گوید: «بر خلاف روزنامه‌نگاری، تاریخ یا جامعه‌شناسی، داستانْ واقعیات را در شکل اصلی و حقیقی‌شان به ما نشان نمی‌دهد تا مثل دارو استفاده و جذب‌شان کنیم و مطمئن باشیم که حال‌مان بهتر خواهد شد… داستانْ دنیای ما را گسترش و توسعه می‌دهد و هر توسعه‌ای نوعی خطر کردن است.» مارتل در «بئاتریس و ویرژیل» این کار را می‌کند؛ نمایشی بی‌پروا، دردناک و برانگیزاننده از خشونت و درد؛ روایتی درباره‌ی هولوکاست، در یک «داستان حیوانات»، که گاه به حیطه‌ی فراداستان (metafiction) وارد می‌شود و در کلیت خود، رمانی زندگی‌نامه‌ای (autofiction) است. بی‌راه نیست اگر بگویم: «رمان «بئاتریس و ویرژیل» یان مارتل داستان نوشته شدن رمان «بئاتریس و ویرژیل» هنری است.» و این همه پیچیدگی و تضاد و تناقض، در متنی خلق و صورت‌بندی شده، که بی ادا و متواضعانه دارد به زبانی ساده داستانش را می‌گوید. برای منی که علاوه بر ترجمه، داستان‌نویسی و تدریس هم می‌کنم، مواجهه یا رابطه با «بئاتریس و ویرژیل» سه وجه دارد: به عنوان نویسنده به نویسنده‌اش غبطه می‌خورم، به عنوان مترجم خوشحالم که آن را همراه همسرم ترجمه کرده‌ام، و به عنوان مدرس خواندنش را به همه توصیه می‌کنم.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, بئاتریس و ویرژیل, تازه‌ها, روزنامه‌ی آرمان, یادداشت‌های پراکنده دسته‌‌ها: بئاتریس و ویرژیل, روزنامه آرمان, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

چراغ‌های رابطه تاریکند

قاب‌عکسی پرتضاد

حرکت بر خطوط موازی تنهایی

جهانی به‌بزرگی یک پاکت‌نامه

کلاه‌مخملی‌هایی از تبار داش‌آکل و کاکارستم

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد