کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تو قدر خود نمی‌دانی چه حاصل

۱۷ آبان ۱۳۹۷

شماره‌ی بیست‌ودوم یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۲۸ مهر ۱۳۹۷در هفته‌نامه‌ی کرگدن


چشم‌مان که به صف افتاد، قلب‌مان گرفت. مریم گفت: «با این وضعیت، باید تا آخر روز توی صف بایستیم.» راست می‌گفت، یک نفر و دو نفر نبودند؛ دنباله‌ی صف از اتاق بزرگ -اصلاً بهتر است بگویم سالن- امور دانشجویان خارجی زده بود بیرون و تمام طول کریدور را طی کرده بود تا رسیده بود به راه‌پله‌ی روبه‌روی یکی از درهای ورودی دانشگاه. با لب‌ولوچه‌ی آویزان برگشتیم ته صف. چاره‌ای نبود. در برابر شیر نر خونخواره‌ای، مثل بوروکراسی، غیرِ تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ باید زودتر فرم‌های ثبت‌نام را می‌گرفتیم و پر می‌کردیم و رسماً دانشجو می‌شدیم، تا بتوانیم برویم سراغ سایر کارهای اداری مثل افتتاح حساب بانکی و مراجعه به اداره‌ی اتباع خارجی برای تبدیل ویزای کوتاه‌مدت به اقامت دانشجویی. و تازه، همه‌ی این‌ها مقدماتی بود برای رفتن به شهرداری یکی از منطقه‌های برلین و ثبت آدرس و رسماً ساکن شهر شدن. دو ساعتی طول کشید تا برسیم به نزدیکی‌های سر صف و لپ‌های‌مان مثل آدم‌های خوشبخت گل بیندازد و لب‌های‌مان به لبخندی کش بیاید. بیش‌تر وقت‌ها خوشبختی در همین چیزهای کوچک است؛ آدمی که به سر صف نزدیک می‌شود، مثل محصلی است که کارنامه‌ی خوبی گرفته یا کاسبی که جیبش پرِ پول است. دو متصدی جوان پشت کانتر ایستاده بودند. کارشان چندان تند پیش نمی‌رفت. وقتی نفر جدیدی به سر صف می‌رسید، آن‌ها می‌رفتند به اتاق پشتی و بعد از یکی دو دقیقه با پوشه‌ای برمی‌گشتند؛ پوشه‌ای که لابد فرم‌های ثبت‌نام تویش بود. بالاخره نوبت به ما رسید. گفتیم فرم‌های ثبت‌نام را می‌خواهیم. متصدی رفت و با پوشه‌ای برگشت. گفتیم هردومان فرم‌ها را می‌خواهیم. دوباره رفت و پوشه‌ی دیگری هم آورد. گفتم «می‌تونین تعدادی از پوشه‌ها رو بذارین همین‌جا کنار دست‌تون. این‌طوری که هی می‌رین توی اون اتاق، کلی وقت گرفته می‌شه. ته صف داره از دانشگاه می‌زنه بیرون.» یک جور گنگی نگاهم کرد، که انگار داشتم به زبان اسپرانتو حرف می‌زدم. گفت «متوجه نمی‌شم» و همکارش را صدا کرد. همان‌ها را به همکارش هم گفتم. او هم مثل اولی. به مریم گفتم «من دارم حرف عجیبی می‌زنم که اینا نمی‌فهمن؟» چند نفری پشت سرمان شروع کردند به اعتراض. عطای پیشنهاد را به لقایش بخشیدیم و رفتیم گوشه‌ای ماست خودمان را بخوریم و فرم‌های خودمان را پر کنیم. تا مدت‌های مدید از این مساله متعجب بودیم و مثل حادثه‌ای غریب برای دیگران تعریفش می‌کردیم. این، چیزی حدود هشت نه سال پیش بود. در سال‌های بعد اما، که بیش‌تر و عمیق‌تر با جامعه‌ی آلمانی آشنا و عجین شدیم، از این چیزها کم ندیدیم. یادم به فیلم «عصر جدید» چاپلین می‌افتد و کارگری که یک آچار داده‌اند دستش؛ همان که جز سفت کردن پیچ‌ها با آچار هیچ کار دیگری از دستش برنمی‌آید؛ انگار ماشینی، که بهش برنامه‌ای داده باشی و کوچک‌ترین تغییری را در آن برنامه برنتابد و پس بزند. یادم است یک بار که توفان شدیدی شده بود و فعالیت ترامواها و متروهای رو-زمینی و اتوبوس‌های برلین به منظور حفظ امنیت مردم موقتاً متوقف شده بود، عده‌ای در ایستگاه مترو عزا گرفته بودند که حالا چه‌کار کنند و چطور خودشان را به مقصد برسانند. وقتی مریم به من گفت «بریم تاکسی بگیریم» خانم مسنی صدایش را شنید و گفت «تاکسی… گوته ایده!» یعنی «چه فکر خوبی… تاکسی!» و تندتر از ما رفت سمت خیابان. به فکر خودش نرسیده بود که می‌تواند برود تاکسی بگیرد. به فکر خیلی‌های دیگر هم نرسیده بود. در این سال‌ها از این وضعیت‌وموقعیت‌ها در برلین و شهرهای اروپایی دیگر زیاد دیده‌ام و این باور برایم بیش از پیش تثبیت شده که به طور عمومی یا به شکل میانگین، ذهن ما ایرانی‌ها فعال‌تر و خلاق‌تر از آن‌ها است. نمی‌دانم دلیلش چه می‌توان باشد. نژاد؟ اقلیم؟ تغذیه؟ زندگی در شرایط سخت (که باعث می‌شود ما ذهن‌های فعال‌تری برای حل‌مساله داشته باشیم)؟ نمی‌دانم. رسیدن به جواب این سوال پژوهشی عمیق می‌خواهد. اما درک تفاوتی که گفتم به تجربه هم ممکن است. کافی است مدتی را در کشوری اروپایی بگذرانید. این مساله همیشه دو سوال دردناک‌تر را در ذهن من به وجود می‌آورد… یکی این که به رغم این خلاقیت و هوش عمومی، چرا ما در مسیر توسعه عقب‌تر از آن‌ها ایستاده‌ایم، و دیگری این که خلاقیت ما چقدرش صرف کارهای درست‌وحسابی می‌شود و چقدرش صرف کلاه‌به‌کلاه کردن و کلاه‌برداری و کلاه‌گذاری و سایر امور کلاهی.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, دیوان شرقی-غربی, هفته‌نامه‌ی کرگدن دسته‌‌ها: برلین, کاوه فولادی‌نسب, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد