نویسنده: الهام روانگرد
جمعخوانی داستان کوتاه «گور»، نوشتهی کاترین آن پورتر
گرچه کاترین آن پورتر (۱۹۸۰-۱۸۹۰) زندگی بلندی داشت، اما آثار منتشرشدهی چشمگیری نداشت -بیستوهفت داستان و یک رمان- با این وجود تعدادی از داستانهای او در ردهی بهترینهای ادبیات داستانی آمریکا قرار گرفتهاند. صدای نو و کیفیت روشنگرانهی عمیق و جدیدی که پیش از او دیده نشده بود، در آثارش میدرخشید. شیفتهی جیمز جویس بود و از نویسندگان دیگری چون هنری جیمز، توماس مان و فلانری اکانر تأثیر بسیار گرفته بود. با این حال چیزی مخصوص به خود داشت؛ زبان توصیفی متفاوتی که کاملاً در جهت مضمون داستان حرکت میکرد. او ایمان دینی، جنسیت، تنانگی و مسائل اجتماعی را چنان با تصویرسازی در هم میآمیزد، که مرز بین خیال و واقعیت کمرنگ میشود. اما اولویتش همیشه با مضمون بوده است. در داستان «گور» پورتر اولین و مهمترین چالش بشر را درونمایه قرار داده: عبور از معصومیت به آگاهی. همانگونه که آدم و حوا با خوردن میوهی ممنوعه (آگاهی) از بهشت عدن رانده شدند و دور بیانتهای مرگ و زندگی را تا ابد برای فرزندان خود به ارث گذاشتند.[۱]
پورتر برای مقصود خود تولد آگاهی را در بستر قبرستان میگذارد. او خواهر و برادری معصوم را به گورستان قدیمی خانوادگی فروختهشدهای میکشاند که گورهایش خالی شده و کودکان میتوانند درون آنها بازی کنند و در نتیجه به بازماندههایی از مردگانشان دست یابند. کبوتری کوچک، تابوت و حلقهی طلا، دستاورد این دو کودک از گذشتگان میشود. جالب اینجاست که دختر حلقهای را که پسر یافته میخواهد و پسر کبوتری را که دختر یافته. پسر به گور خالی مادربزرگ رفته بوده و دختر به گور خالی پدربزرگ. پورتر دارد زیرکانه ذهن خواننده را برای محصول آگاهی آماده میسازد: ثنویت. تشخیص خوبی و بدی، گناه و ثواب، زشت و زیبا و جنسیت پس از خوردن میوهی آگاهی رخ میدهد. پورتر این ثنویت را بسیار درهمتنیده به زبان میکشاند: «بوتههای پیچیدهی گل سرخ» را در کنار «درختان هرسنشدهی سدر» گذاشته و «علفهای خودروی وجیننشده» را «خوشبو» میخواند. «گورستان خانوادگی رهاشده» را به صورت «باغ کوچک قشنگی» توصیف کرده و حلقه را «با خلوص آرامشبخش طلای ناب» در «انگشت شست چرک» دختر میکند.
پورتر دو کودک را پیش از عبور از معصومیت همسان نشان میدهد؛ با لباسها و کفشهای یکسان و به دنبال شکار، حتا تفنگ را روی دوش دختر میگذارد. تبادل حلقه و کبوتر است که اولین گام آگاهی از تفاوت میشود. کبوتر در کاتولیسم نشان از روحالقدس دارد و پیامآور صلح و دوستی است و حلقه نشان پیوند و عشق. دوییت شروع به شکلگیری کرده است. اما گویا نویسنده تصمیم دارد بیشتر با مادینهی داستان خود همراه شود که زاویهدید خود را از دانایکل، که سرگذشت پدربزرگ و مادربزرگ را هم میداند، محدود و محدودتر به ذهن دختر میسازد و پسر را بیشتر به جای اسم خاص (پل) با عنوان «برادر» میراندا (خواهر) میخواند. برادر خوشحال است کبوتری دارد که «هیچکس در دنیا لنگهاش را ندارد» و هنوز هم به دنبال شکار است. اما میراندا دیگر به ادامهی شکار تمایلی ندارد. دوست دارد به خانه برگردد و از پودر خواهرش به صورت بزند و لباس زنانه بپوشد؛ او «دچار تحریکات مبهم حسرت تجملات و زندگی باشکوه» شده است. گام بعدی پس از ارتکاب گناه رخ میدهد؛ برادر خرگوشی را شکار میکند که باردار است. نکته این که پورتر برعکس داستان آدم و حوا مسئولیت گناه را بیشتر بر دوش نرینهی داستانش میگذارد؛ میراندا «بی بگومگو گذاشت مال پل باشد و پل با یک گلوله آن را کشت». پل همانگونه که از دایی خود یاد گرفته (میراثی دیگر)، پوست خرگوش را میکند تا مثل همیشه به میراندا برای پالتو عروسکهایش دهد؛ «میراندا با ستایش نگاه میکرد و برادرش پوست را چون دستکشی که از دست درآورد راحت کند». اما دیدن خرگوشهای کوچک با «گوشهای ظریف تاشدهی نزدیک هم و صورتهای ریز نابینای تقریباً بیتفاوت» درون شکم خرگوش مردهی مادر، و لمس خون بر جسدشان، آن «لذت بهتآلود» را به «لرزیدن» بدل میکند، تولدی درون مرگ رخ داده و بکارت دریدهشده نیک را از بد متمایز میکند. آگاهی دارد رشد میکند. برای میراندا تولدی بیشتر رخ داده «کمی از الهامات بیشکل و پنهان خود را میفهمد» او دارد از مادینگی خود آگاه میشود؛ از تفاوت خود، از سرنوشت خود. آنها از میان دایرهی مرگ و زندگی به میراث ازلی خویش از پدر و مادر نخستین میرسند. گرچه سعی در پنهان کردن گناه خویش و حفظ آن در سینه به عنوان راز میکنند اما حتا «با تهنشین شدن آن زیر هزاران تأثر اندوختهی دیگر» باز هم پس از سالها در مکانی بیگانه، با آدمهای بیگانه، بوی آشنایی میراندا را مستقیم به گذشته، به اولین گناه، به «تصویر تیرهوتار»، پشت «شیرینیهای قندی رنگشده» میبرد. او در میان کپههای گوشت خام و گلهای پژمردهی مکانی بیگانه به «آمیزهی شیرینی و پوسیدگی» گورستان خالی زادگاهش میرود، به معصومیت خالی از آگاهی، و باز در آن گنجی مییابد؛ باروری و عشق و آمیزش، صلح و آرامش. پایان به آغاز میرسد و آغاز به پایان پیوند میخورد، درون حلقهی بلوغ آگاهی.
[۱] در خداشناسی مسیحی، درخت معرفت نیک از بد به مفهوم توارث گناه پیوند خورده است؛ باور دینشناسان مسیحی این است که بشر بار نخستین گناه آدم و حوا را به دوش میکشد و هیچ انسانی نمیتواند بیگناه باشد.