نویسنده: نگار قلندر
جمعخوانی داستان کوتاه «زندگی پنهان والتر میتی»، نوشتهی جیمز تربر
«زندگی پنهان والتر میتی» داستان خیال و وهم پیرمردی سرخورده است که جیمز تربر حالوهوای چند ساعت از زندگی معمولش را به تصویر کشیده. داستان موجز و تأثیرگذار تربر نمونهی موفقی از تکامل داستان کوتاه در قرن بیستم است. او با خلق شخصیتی که در خیالات و وهم روزانهاش غرق میشود، توانسته گام مهمی در روایت ذهنی بردارد. تصاویر ذهن والتر در ذهن مخاطب امتداد مییابد و همین امر باعث ایجاد لایههای عمیقتر و ماندگارتری در داستان میشود. فیلم بلندی از روی داستان چندصفحهای «زندگی پنهان والتر میتی» ساخته شده، که میتواند تأییدی بر موفقیت نویسنده و داستان باشد.
داستان با خیال شخصیت اصلی، آقای والتر میتی، شروع میشود که در آسمان دور میزند و خودش را در یونیفرم خلبانی جسور و شجاع میبیند، که روی ابرها تمام سرنشینان هواپیمایش به او اعتماد دارند. خیال والتر با صدای زنش که تنها سرنشین واقعی ماشینش است، محو میشود؛ زنی که به او یادآوری میکند سرعتش پنج کیلومتر بیشتر از حد مورد انتظار است. با همین تذکر اولین تصویر از سرخوردگی والتر ساخته میشود و این چیزی است که در طول داستان مدام تکرار میشود. زن سلطهجوی والتر در تمام دیالوگهایش در حال امرونهی و کنترلگری است و از والتر میخواهد که سری به دکترش بزند.
برای فرار از همین سلطه است که والتر در ادامهی رؤیابینیاش، خود را باز در موضع قدرت میبیند: اینبار دکتری است که کتاب مهمی نوشته و نه فقط از پس نجات جان بیمار برمیآید، که دستگاه اتاق عمل را هم تعمیر میکند و قهرمان بیمارستان میشود. اما باز راه را اشتباه رفته و با صدای پارکبان از خیال قهرمانیاش بیرون میآید. این بار عامل سلطه پارکبانی است که اجازه نمیدهد والتر مسیر اشتباه را برگردد و کلید ماشین را میگیرد تا خودش ماشین را جابهجا کند. همین رفتار والتر را به یاد ضعفهایش میاندازد که حتا نمیتواند زنجیر چرخهای ماشین را باز کند. و با خودش تصمیم میگیرد بار بعد که خواست زنجیر چرخ را باز کند، دستش را باندپیچی کند تا تعمیرکار فکر نکند او بیعرضه است. والتر برای دیده نشدن ضعفش آن را میپوشاند تا تحقیر نشود. او به ضعف خود آگاه است و همین باعث شده دنیایی موازی با جهان واقع در ذهن بسازد؛ جایی که آزادانه میتواند بر موج آرزوهای بربادرفتهاش موجسواری کند و از سیالیت ذهنش در زمان نهایت لذت را ببرد. والتر چیزی را که باید به دستور زنش میخریده، فراموش کرده و ترس از قضاوت و سرزنش شدن است که این بار پرتش میکند به خیال جایگاه متهم؛ تا در جایگاه متهمی جسور و بیپروا که تیراندازی کارکشته است، در دادگاهی خیالی خیالبازی کند. تربر از چیدمان صحنه به خوبی برای رفتن از واقعیت به خیال و بازگشتن از آن استفاده کرده. در ابتدای داستان سرعت و شتابی که والتر در جایگاه خلبان در خیالش گرفته، نشانهای است که در صحنهی بعد هم، که همراه زنش در ماشین نشسته، حضور دارد و نخ ارتباطی میان خیال و واقعیت میشود. در صحنهی بعدی خانم میتی امر میکند که والتر دستکشش را دست کند و این بار دستکش از دنیای واقع به خیال والتر وارد میشود. در صحنهی خیالی، که مکمل این صحنه در پی آن میآید، وقتی والتر در خیال وارد بیمارستان میشود، دستکش را از دستش در میآورد و با این کار از شر سلطهی زنش خلاص میشود.
خلق هنرمندانهی چنین شخصیتی نشان از شناخت دقیق و ریزبین جیمز تربر دارد؛ شناختی که مرزهای خیال نویسنده را میشکند و به شخصیتی مثالی در دنیای واقعی تبدیل میشود. والتر میتی در آمریکا به شخصیتی نوعی بدل شده، که به کسی گفته میشود که در روز رؤیا میبیند و قهرمان خیال خودش است. تربر به خوبی نشان داده که به بازی خیال آگاه است. او میدانسته کوچکترین ابژهای عینی میتواند بینهایت تصویر در ذهن بسازد؛ تصاویری که مدام از یکی به دیگری جریان پیدا میکنند، تا جایی که میتوانند هرکس را غرق در دنیای سوبژکتیو ذهنیاش کنند. در تمام داستان نشانههایی برای تأکید بر این سرایت از عین به ذهن و برعکس وجود دارد، که نشان میدهد خیال امتداد فکر است و فکر از دنیای مادی منشأ میگیرد. در آخرین رفت و برگشت از واقعیت به خیال، این گذار به خوبی نشان داده شده: والتر با دیدن مجلهای که تصویری از هواپیماهای بمبافکن جنگ آلمان را نشان میدهد، در خیالش فرماندهی جنگی میشود که تا کیلومترها محاصرهاش کرده؛ جنگی که اگرچه او باز در آن قهرمان باقی میماند، اما هرگز تمام نمیشود: جنگ میان خیال دلخواه و واقعیت دردآور.