نویسنده: گلناز دینلی
جمعخوانی داستان کوتاه «تپههایی چون فیلهای سفید»، نوشتهی ارنست همینگوی
«میشود لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً حرف نزنی؟»
رابطهای نفسهای آخرش را میکشد، زوجی درحال دست و پنجه نرم کردن با جدیترین چالش رابطهشان هستند؛ مرد اصرار به راضی کردن زن دارد و زن، در اوج تردید و استیصال میخواهد بحث را تمام کند. این صحنه را به تعداد همهی نویسندههای دنیا میشود پرداخت، اما «هفت بار خواهش کردن برای این که شخصیت مقابل خفه شود» از آن انتخابهای درخشانی است که همینگوی را از دیگران متمایز میکند. همین یک خط از زبان زن داستان «تپههایی چون فیلهای سفید» به تنهایی نشان میدهد که همینگوی تا چه اندازه در روایتگری متبحر و در انتخاب واژهها دقیق و گزیدهگوست.
داستان با توصیف کوتاه دورنمای تپههای سفید آن سوی درهی ایبرو -واقع در اسپانیا- آغاز میشود و بلافاصله به این سوی دره برمیگردد؛ به محلی که داستان در آن رخ میدهد: «در این سو نه سایهای بود و نه درختی، و ایستگاه، میان دو ردیف خط آهن، زیر آفتاب قرار داشت.» ایستگاه در سمت خشک و لمیزرع دره قرار دارد. زوج داستان در نوشگاهی به انتظار قطار نشستهاند و درست در همین زمان است که داستان اتفاق میافتد. «…هوا بسیار داغ بود و چهل دقیقهی دیگر قطار سریعالسیر از مقصد بارسلون میرسید. در این محل تلاقی دو خط، دو دقیقهای توقف میکرد و به سوی مادرید راه میافتاد.» همینگوی استاد مسلم طراحی داستان است. انتخاب میکدهای در ایستگاه قطار یک کشور بیگانه بهعنوان محل روی دادن ماجرای داستان یکی دیگر از آن انتخابهای درخشان است. کشمکش زن و مردی که به نظر در مواجهه با یک بارداری برنامهریزینشده در آستانهی انتخاب مسیر جدیدشان هستند، در ایستگاه قطار -محل درنگی کوتاه و سپس گذر- و در کشوری بیگانه اتفاق میافتد؛ اتمسفری غریب که احساس غربت رویارویی با این جهان جدید و متفاوت و احساس بیگانگی زوج با یکدیگر بعد از این اتفاق را بهخوبی به نمایش میگذارد.
توصیف صحنه در این داستان اندک اما بسیار حساب شده است. این توصیفها علاوه بر فضاسازی، بعضاً کیفیتی نمادین را نیز در خود حمل میکنند. نویسنده با همان اندک توصیف فضای غمبار میکده زمینه را برای نمایش کدورتی که میان زوج درحال اوجگیری است آماده میکند. از طرفی تصویر زمین بیآب و علف ایستگاه و تقابلش با دورنمای تپههای آن سوی دره، که از ابتدا توجه زن را به خود جلب کرده است، باروری و بیباری را مقابل هم قرار میدهد تا بیثمری این رابطه را فارغ از پرگویی و لفاظی در ذهن مخاطب بسازد.
این گزیدهگویی نه فقط در فضاسازی که در شخصیتپردازی داستان نیز قابلمشاهده است. همینگوی از ارائهی مشخصات فیزیکی و خلقی شخصیتهای داستانش امتناع میکند. او به جای بازسازی شخصیتهایی با ویژگیهای مشخص و تعریفشده، به سمت خلق نمایندگانی از این افراد حرکت میکند که با توجه به مسئلهی اصلی داستان (تاریک شدن رابطه) قابلتعمیم باشند. این مسئله با توجه به انتخاب زاویهدید عینی (نمایشی) برای روایت داستان کاملاً توجیهپذیر و البته بسیار هوشمندانه است. راوی بدون قضاوتگری و به دور از مداخله، بدون وارد شدن به ذهن شخصیتهای داستان و تنها از طریق گفتوگو و با نمایش عمل هر شخصیت در موقعیتی خاص، او را به خواننده میشناساند. کارکرد دیگر گفتوگو علاوه بر شخصیتپردازی، ایجاد ضرباهنگ نسبتاً تندی است که بعد از توصیف ابتدای داستان و همزمان با ورود تنش به صحنه بهوجود میآید. گفتوگوها در داستان، سطحی از اطلاعات را در اختیار خواننده قرار میدهند که در زیر آن معنای عمیقتری ریشه دارد. این است که دست خواننده تا انتها برای کشف بازمیماند. این مسئله در واقع مصداق کاربردی «قضیهی کوه یخ» همینگوی است. او میگوید کلمات در دست نویسنده باید بهمثابهی قلهی یک کوه یخ باشند، که تنها بخش کوچکی از معنای داستان را میسازند و آنچه عملاً بنیان کوه را تشکیل میدهد عمقی است که در زیر سطح آب قرار دارد. نویسنده باید بتواند معنا را با کمترین میزان واژه شکل بدهد. آنچه مسلم است این است که این ایجاز نه به دلیل ضعف نویسنده در روایتگری که بهخاطر توان او در گزیدهگویی است.
«تپههایی چون فیلهای سفید» داستان یک رابطه است. چیزی که از ابتدا پیش چشم خواننده مجسم میشود روایت تلاشی است برای فهمیدن و فهماندن؛ روایتی که در انتها با یکی از کمنظیرترین تجلیهای داستانی به پایان میرسد: جایی که زن هفت بار از مرد خواهش میکند که خفه شود، درست همانجایی است که تجلی اتفاق میافتد. حالا دیگر زن به درکی از رابطهاش با مرد داستان میرسد که از ابتدا در تقلای فهم آن بوده. صحنهی پایانی، زن و مرد جداگانه در حال نوشیدن هستند. همینگوی با خلق این داستان شکافی را نشان میدهد که با عدم درک، رفتهرفته میان دونفر عمیقتر میشود، شکافی شاید به وسعت درهی ایبرو.