شمارهی چهلوهفتم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۴ دی ۱۳۹۷ در روزنامهی اعتماد
یک نفر دوازده سال درس میخواند، در گرما و سرما تلاش میکند، صبحهای زود از خواب شیرین دل میکند، قید خیلی از خوشگذرانیها و لذتها را میزند، کلی قانون و آییننامه و امر و نهی مفید و غیرمفید را تحمل میکند، بعد سر بزنگاه، درست وقتی قرار است دسترنج این سلوک را برداشت و مسالهی تلاش را فهم کند، عدهای کاسبمسلک میآیند مینشینند زیر پایش که: «مهم نیست؛ این که راهحل علمی این مساله رو بدونی یا ندونی، مهم نیست. بعدشم اگه بخوای از راهش حلش کنی، وقتت خیلی تلف میشه. بیا من یه کلید بهت بدم، صاف برسوندت به جواب.» اسمش را هم میگذارند «نکتهی تستی». سالها و -وای بر ما- دهههاست که شهروندان این ممکلت اینطوری تربیت شدهاند؛ نتیجهگرا، و بیتوجه به مفهوم فهم. جز آنها که گیس و ریشی سفید کردهاند، بقیهی ما محصول چنین نظام و ساختار آموزشی قناسی هستیم؛ ساختاری که وقتی پای محتوا میآید وسط، پر است از نصیحتها و پندهای اخلاقی که «رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود، رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود»، اما خودش عین نتیجهگرایی و تهی کردن تلاش مستمر و دامنهدار از معناست. وقتی نوجوانان جامعهای را اینطوری تربیت کردی، وقتی آنها را مشتی آدم نتیجهگرا بار آوردی، وقتی عملاً چشمت را روی مسیری که طی شده تا فلان نتیجه به دست بیاید بستی، دیگر نباید از این همه فساد و بیاخلاقی مادی و معنوی تعجب کنی. صفهای درازی که تابستان امسال برای خرید و همین دو هفتهی پیش برای فروش ارزهای خارجی و سکههای طلا درست شده بود، نتیجهی همین دیدگاه و روش تربیتی است؛ دیدگاهی که البته خوب بلد است کارهایش را توجیه کند، اما در منتهاالیه خودش، دیدگاهی عمیقا ماکیاولیستی است؛ فقط دنبال کلیدی است برای رسیدن -صاف رسیدن- به جواب و تلاش عمیق و عرق ریختن برایش چندان معنایی ندارد. تناظر یکبهیکی در این میان برقرار است: همان چیزی را که در دوازده سال آموزش عمومی ابتدایی و متوسطه به خورد خلقالله میدهی، بعدها در جامعه باید تحویل بگیری. ساختار آموزشی کشور ما، ایرادهای زیادی دارد؛ از ضعف زیرساختهای اولیه بگیر (این را که میگویم، قلم در دستم مشتعل میشود، دلم آتش میگیرد و به یاد دانشآموزان معصومی میافتم که سوختند و مدرسههایشان گورشان شد) تا فشار مالیای که شانهی معلمها را خم کرده، از کتابهای درسی ناکارآمد بگیر تا نظام ارزشیابی قرونوسطایی. اما بالاتر از همهی اینها، کنکور قرار دارد؛ کنکوری که میگوید مهم نیست دوازده سال از زندگیات را چطور گذراندهای -خوب یا بد- تکلیف سرنوشتت در همین سهچهار ساعت معلوم میشود؛ چندتایی هم کلید هست، که اگر پولش را داری، بسلف تا تقدیم کنم. از همین رهگذر است که جامعهای تستی و ملتی نتیجهگرا پدید میآید. من با هر شعاری که با «مرگ بر» شروع شود، مشکل دارم و مخالفم؛ فرهنگ ملی و دینی ما ایرانیان همیشه برای دیگران زندگی خواسته بوده، نه مرگ. اما از آنجا که هر قاعدهای استثنایی دارد، این مخالفت من هم یک استثنا دارد: با این یک شعار موافقم که «مرگ بر کنکور».
دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا