کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

بورخس، سرگردانی خیال

۸ دی ۱۳۹۷

نویسنده: المیرا کرم‌نیای‌فر
جمع‌خوانی داستان‌های کوتاه «اما سونس»، «بورخس و من» و «همه‌چیز و هیچ‌چیز» نوشته‌ی خورخه لوییس بورخس


«معتقدم که شرط آزادیِ تخیل، فاصله گرفتن از زمان و مکان است.» / بورخس

بورخس، خالق دوباره‌ی خیال است. هر داستانش دروازه‌ای به جهان دیگری می‌شود تا هر کسی به واسطه‌ی آن به هزارتوی بی‌انتهایی راه یابد. اگرچه معتقد بوده زبان مجموعه‌ای از نقل‌قول‌هاست و هر آن‌چه نوشته می‌شود پیش از این وجود داشته، اما هیچ‌چیز در داستان‌های او تکراری نیست. بورخس گفت‌وگوی ما با فراموشی است. همان‌طور که سلیمان حکم کرد هر تازگی چیزی نیست جز نسیان. در مواجهه با آن‌چه در حافظه مانده، باید فراموش کرد تا تازگی جهان داستانش گشوده شود. امر دشواری که به نگاه خواننده‌اش جهتی نو می‌بخشد. این شاید به مذاق هر مخاطبی خوش نیاید. او ذهن را سرگردان می‌کند. به همین دلیل (همان‌طور که در مصاحبه‌‌اش اشاره کرده) بارها «هزارتو» را به داستان‌هایش می‌آورد. باید سرگردان جزایر بورخسی شد. با خواندن داستان‌هایش این گمان می‌رود که تنها خود بورخس می‌تواند چنین شگرف بنویسد، هیچ‌کس مانند او به چنین جسارتی دست نزده است. او چهره‌ی یگانه‌ای است که شاید مانند او شدن، غیرممکن باشد. او نه‌تنها تجربه‌ی منحصربه‌فردی از روایت را حاصل کرده، بلکه زبان اسپانیایی را ارتقا داده است. الیوت نیز مهم‌ترین واقعه‌ی فرهنگی را برای یک ملت، ظهور «فرم نو» می‌دانست. اما بورخس یک تجربه‌گرای صرف در زبان نیست. او بنیان زبانش را بر میراث کهنی استوار کرده است. او میان حافظه‌ی اکنون و فراموشیِ گذشته پل می‌زند تا حافظه‌ی جدید ادبیات باشد. همین وجه خیال‌انگیز است که داستان‌های به ظاهر مقاله‌وار او را هم‌چون پرِ پرنده‌ای، سبکبال می‌کند تا در میان دنیای نازک تصورات، تاب بخورد. حتا تا آن‌جا پیش می‌رود که عجایب‌المخلوقات خودش را می‌آفریند. او خواننده را در مرز خیال نگه می‌دارد؛ نه فقط خیال که میان هر مفهوم اسطوره‌ای و متضاد با وجوه آشنای زندگی انسانی. حال این سؤال شکل می‌گیرد چرا بعضی‌ها از بورخس متنفر می‌شوند؟ از معروف‌ترین نویسنده‌هایی که او را فقط سطح بی‌عمقی از ادبیات می‌دانست، ناباکف بود. ناباکف معتقد بود، همان یک‌بار خواندن داستان‌هایش ناامیدکننده است؛ بیش‌تر به سَردر باشکوهی می‌ماند که به دشتی خالی می‌رسد. هر کسی چه به اندازه‌ی ناباکف در ادبیات حرفه‌ای باشد یا نه، می‌تواند از او ناامید شود. اساساً بورخس به دنبال راضی کردن کسی نیست. او می‌خواهد تا جا دارد به گوشه‌وکنار داستان‌هایش سرک کشیده شود. به همین دلیل از تصویرسازی‌های بدیع، طرح موقعیت‌های نامأنوس و شخصیت‌های مبهم ابایی ندارد. او امر هیولایی را، همان پدیده‌ی شکل نیافته و تودرتوی ذهن را نشان می‌دهد. خواننده شاید در مواجهه‌ی ابتدایی دچار یک حس شود: ترس. هر انسانی از زمان، حافظه و گذشته‌ی گمشده‌اش می‌ترسد. بورخس، خواننده را در معرض «کشف» قرار می‌دهد تا بین او و ناشناخته‌ها پل بزند. چه چیز هراس‌انگیزتر از این؟ اگرچه او تلاشی برای ارعاب مخاطب نمی‎کند، آن‌قدر آسان و واضح این هراس را خلق می‌کند که پس از دوباره‌خوانی‌های پی‌درپی داستان‌هایش می‌شود بیش‌تر از او ترسید. او ضد جریان واقع‌گراییِ تام بود. گویی در داستان‌هایش تلاش می‌کرد تا با از بین بردن اطمینان خاطرِ حاصل از واقعیت، بیش‌تر و بیش‌تر عدم ثبات زندگی و رؤیاگون بودن آن را نشان دهد. واقعیت و حقیقت در روایت‌های او واژگون می‌شود؛ نه از آن جهت که بخواهد به اثبات جهان ماورایی کمک کند، بلکه تزلزل و عدم ثبات زندگی واقعی را نشان دهد.
هر داستان بورخس چکیده‌ای از جهان گسترده‌ی اوست، شبیه همان باور کهن که عالم صغیر، ویژگی‌های عالم کبیر را دارد. یادآور آفرینش انسان، که خداوند روح خود را در او دمید. آیا به‌راستی همه‌ی انسان‌ها صورت خدا را به ارث برده‌اند؟ پس تفاوت‌ها از کجاست؟ اگر این‌قدر متفاوت هستند، چرا احساس اشتراک بین آن‌ها وجود دارد؟ مانند پایان داستان «همه‌چیز و هیچ‌چیز» که خداوند به شکسپیر می‌گوید: «یکی از صورت‌هایی که دیده‌ام تویی، که مثل خود من بسیاری کسان هستی و هیچ‌کس نیستی.» نکته این‌جاست که بورخس دستورالعمل و راهنمای ادراک داستان‌هایش را در خود آن‌ها نهفته است. این وجه شگفت‌انگیز، تنها زمانی روشن می‌شود که اجزای داستان را نه در جهت وحدتش بلکه با روشی واگرا از هم جدا کنیم. آن‌وقت رموز پنهان در متن برای خواننده آشکار می‌شوند. این لحظه‌ی شگرفی است که علی‌رغم احساس رمزگشایی، خواننده درمی‌یابد فقط نقشه‌ی راه را یافته و طی کردن این مسیر طولانی، خود روایت دیگریست. بورخس آن‌قدر در ایجاد این عدم‌اطمینان از ادراک پیش می‌رود، که علناً در داستان «بورخس و من» حد اعلای بیگانگی با هر مفهومی را (حتا آشناترین مفهوم که خود هر شخصی است) اعلام می‌کند. این‌جاست که باید خواننده هم از خودش جدا شود تا بتواند روایت را درک کند. اما نویسنده، ورطه‌ی دیگری را نشان می‌دهد: «ولی این اوراق نمی‌توانند مرا نجات دهند، شاید چون چیزی که خوب است به هیچ‌کس حتا به خود او تعلق ندارد، متعلق به زبان و سنت است.» باز هم نمود هراسناک دیگری آشکار می‌شود. آیا مخاطب هم متعلق به زبان و سنت است؟ گویی هر کسی که این داستان را بخواند از خودش تهی می‌شود تا همه‌ی محصول ادراکاتش را در زبان و ادبیات حل‌شده ببیند. بورخس همین را می‌خواهد. همه‌ی کسانی که داستان‌هایش را خوانده‌اند، حتا خودشان هم نمی‌دانند بخشی از دستگاه عظیم جهان بورخسی شده‌اند و هم‌چون چرخ‌دنده‌ای نامرئی، بر چرخ‌دنده‌ی دیگری می‌لغزند تا ماشین پیچیده‌ی زبان و سنت تا ابدالآباد به حرکت خود ادامه دهد.

گروه‌ها: اخبار, اِما سونْس، بورخس و من، همه‌چیز و هیچ‌چیز - خورخه‌لوییس بورخس, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: اما سونس, بورخس و من, جمع‌خوانی, خورخه لوییس بورخس, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, همه‌چیز و هیچ‌چیز

تازه ها

دوراهی بی‌فرجام

من یک انسانم، نه بخشی از یک کلونی

تنها انسان بودن کافی است*

شکستن جام مقدس عشق

من هم دیو هستم!

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد