کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

انسان زاده شدن، تجسد وظيفه بود

۲۱ بهمن ۱۳۹۷

نویسنده: گلناز دینلی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «مسئولیت‌ها در رؤیا آغاز می‌شوند»، نوشته‌ی دلمور شوارتس


«من به خودم می‌آیم و غصه‌ام مثل توجهم بیش‌تر می‌شود.»
اندوه و رنج زاده‌ی آگاهی است، زاده‌ی به خود آمدن است. انسان در رنج آفریده می‌شود، چون با اولین لحظه‌های تجربه‌ی حیات، با اولین هوایی که به ریه می‌کشد، مراتب آگاهی بر او مترتب می‌شود؛ چون سیر زندگی او چیزی جز قدم برداشتن در مسیر آگاهی نیست.
«مسئولیت‌ها در رؤیاها آغاز می‌شوند» روایتی است از رنج انسان؛ رنجی گریزناپذیر که تقدیر انسان است، رنجی که روان پیچیده و تودرتوی آدمی را مرحله‌به‌مرحله، لایه‌به‌لایه و تا رسیدن به بلوغ، به پذیرفتن این تقدیر به چالش می‌کشد. آن‌چه بر راوی داستان می‌گذرد هم چیزی نیست جز حرکت در میان این سطوح و لایه‌های ذهنی تا حصول آگاهی و بلوغ. دلمور شوارتس برای پرداختن به مسئله‌ای چنین عمیق، خط روایی ساده‌ای برمی‌گزیند و آن را در بستر فرمی حساب‌شده و دقیق روایت می‌کند؛ درگیری ذهنی مردی جوان -ثمره‌ی یک ازدواج و زندگی خانوادگی ناموفق- که در آستانه‌ی بیست‌ویک‌سالگی و رسیدن به سن قانونی در کشمکش با فلسفه‌ی زندگی قرار می‌گیرد.
داستان با تردید آغاز می‌شود: «فکر می‌کنم سال ۱۹۰۹ است. احساس می‌کنم در یک سینما نشسته‌ام و دست دراز نور تاریکی را می‌شکافد و می‌چرخد و چشمان من به پرده دوخته است.» خواننده از همین جمله‌های ابتدایی با تردید راوی همراه می‌شود. او زمان دقیق را نمی‌داند و حتا از حضور در سینما هم مطمئن نیست. این تردید با جمله‌های بعدی بیش از پیش در ذهن قوت می‌گیرد و خواننده را به این باور می‌رساند که بیش از آن که درحال خواندن داستانی سرراست باشد، با روایتی مبتنی بر کیفیات روانکاوانه مواجه است. فیلمی که راوی بر پرده‌ی سینما می‌بیند، فیلم صامتی از زندگی پدر و مادرش پیش از تولد اوست؛ با هنرپیشگانی با لباس‌های قدیمی مسخره، با تصاویری پر از خط و نقطه، گویی که زیر باران فیلم‌برداری شده باشد. فیلمْ کیفیت درستی ندارد و «هر تصویر با پرشی ناگهانی جایش را به تصویر بعدی می‌دهد.» با این توصیف‌های دقیق و درخشان ذهن خواننده برای پذیرش آن‌چه در انتها با آن مواجه خواهد شد، آماده می‌شود. فیلمی که راوی در سینما می‌بیند و در واقع ساختمان داستان را شکل می‌دهد در شش اپیزود روی پرده ظاهر می‌شود؛ شش اپیزودی که حکم سکانس‌های فیلم سینمایی را دارند و داستان در بستر آن‌ها روایت می‌شود. در خلال هر یک از این سکانس‌ها ماجرای فیلم پیش می‌رود و معنای داستان ساخته می‌شود. کیفیت نور، صدا، رنگ و ضرباهنگ در هر یک از این سکانس‌ها با دیگری متفاوت است. به این ترتیب نویسنده با طراحی این چیدمان سیر تطور اتفاقات را در موجزترین شکل ممکن و در عین عدم گسست نشان می‌دهد. راوی دلزده از زندگی و روابط خانوادگی، نشسته بر صندلی، نظاره‌گر تصاویری ازپیش‌ضبط‌شده است که در نهایت به تولد او منجر می‌شوند؛ وضعیتی که توان هر گونه دخل و تصرفی را از او سلب کرده است. او تقدیر خود را به نظاره نشسته. این تطور نه‌فقط در عناصر صحنه‌ی فیلم مانند نور و رنگ و صدا، و نه‌فقط در سیر رابطه‌ی پدر و مادر راوی -از لحظه‌ی ملاقات در منزل زن تا رسیدن به اوج تنش و ایجاد شکاف میان آن دو- که در نقش و اثر راوی در روایت داستان هم دیده می‌شود. راوی که در ابتدا و در سکانس‌های آغازین فیلم تنها نقش نظاره‌گر را به عهده دارد، در ادامه سکانس‌به‌سکانس دچار تغییر می‌شود. او در این سیر پیوسته قدم‌به‌قدم تا بلوغ و تجربه‌ی مرد شدن پیش می‌رود، تا جایی که خود تبدیل به یک عنصر فعال و کنشگر می‌شود؛ عنصری که نه‌تنها منفعل نیست که دیگر در روایت مداخله می‌کند و سعی در ابراز وجود و ایجاد اثر بر محیط پیرامون و بر تقدیر از پیش تعیین‌شده‌ی خود دارد. طی این شش سکانس راوی دو بار نسبت به آن‌چه در فیلم رخ می‌دهد، نسبت به سرنوشتی که به‌واسطه‌ی پدر و مادر در انتظار اوست اعتراض می‌کند؛ اعتراضی که بار اول توسط پیرزنی که کنارش نشسته دعوت به سکوت، و بار دوم و در سکانس پایانی توسط مأمور کنترل‌چی که نمادی از دست توانگر تقدیر است، سرکوب می‌شود؛ دستی که انسان طاغی را از صحنه خارج می‌کند و به دنبال آن صحنه‌ی پایانی داستان رخ می‌دهد. راوی توسط کنترل‌چی از سینما بیرون رانده و در صبح زمستانی سالگرد بیست‌ویک‌سالگی‌اش از خواب بیدار می‌شود؛ سنی که برای یک مرد جوان آغاز پذیرش نقش فعال اجتماعی و مسئولیت‌هایی است که حالا دیگر از عواقب آن خبر دارد.
نویسنده باتوجه به رؤیاگونگی داستان و روایتی که در بستر ناخودآگاه شخصیت محوری اتفاق می‌افتد، راوی اول‌شخصی را برمی‌گزیند که کیفیت روایت دانای‌کل را هم در خود دارد و به این ترتیب به شیوه‌ی قابل‌قبولی از انتقال اطلاعات -از فضای ذهنی شخصیت محوری، تا حالات و درونیات پدر و مادر، تا فضای حاکم بر سینما، و حتا عالم واقعیت- دست می‌یابد که باورپذیر بوده و مخاطب را قانع کند. به‌علاوه، ایجاد وضعیتی ممزوج از واقعیت، مجاز و رؤیا، و شکست‌های زمانی حاصل از آن، فاصله‌ای میان لایه‌های مختلف داستان («فیلم و راوی»، «راوی و آدم‌های سینما»، و «راوی و خوابی که دیده») و میان «مخاطب و روایت» ایجاد می‌کند که بیش‌ترین حس‌آمیزی و هم‌ذات‌پنداری را در مخاطب برمی‌انگیزد.
آن‌چه راوی روی پرده‌ی سینما می‌دیده، رؤیایی است که سکانس‌به‌سکانس تا تبدیل شدن به کابوسی تمام‌عیار پیش رفته، ناخودآگاهی است که با کنار هم قرار دادن آن‌چه بر او و خانواده‌اش رفته، او را به درک و دریافتی از خودش و تقدیری که برایش تعیین شده رسانده: سفری از ناخودآگاه به خودآگاه. در خلال این سفر روانکاوانه، شوارتس امتزاج هوشمندانه‌ای از جبر و اختیار را ارائه می‌دهد که یکی از اصلی‌ترین دغدغه‌های بشر را به نمایش درمی‌آورد: انسان تا چه اندازه می‌تواند در تعیین سرنوشت خود دخالت داشته باشد؟ این سؤال همان دغدغه‌ای است که پاسخ آن راوی را به مرحله‌ی جدیدی از زندگی‌اش وارد می‌کند؛ رنج ناشی از آگاهی و گردن نهادن به تقدیری که گریزی از آن نخواهد بود.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, مسئولیت‌ها در رؤیاها آغاز می‌شوند - دلمور شوارتس دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, دلمور شوارتس, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, مسئولیت‌ها در رؤیا آغاز می‌شوند

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد