نویسنده: نگار قلندر
جمعخوانی داستان کوتاه «مسئولیتها در رؤیا آغاز میشوند»، نوشتهی دلمور شوارتس
همه چیز از یک رؤیای ساده شروع میشود؛ رؤیایی که به واقعیت گره خورده، جایی که درست نمیدانی اگر فریاد بزنی و در رؤیایت دیگرانی را که در واقعیت میشناسی از نتیجهی کارشان آگاه کنی، تأثیری بر دنیای واقع میگذارد یا نه. داستان «مسئولیتها در رؤیاها آغاز میشوند» داستان همین تردید است. راوی داستان به دیدن فیلمی نشسته که در آن زن و مردی عاشق در آغاز زندگی مشترکند. اما مسئولیت راوی زمانی آغاز میشود که میفهمیم این زن و مرد، پدر و مادر راوی تماشاگر فیلم هستند. دلمور شوارتس خواننده را کنار راوی در سالن تاریک سینما به تماشا مینشاند تا احساس همدلی را در او بیدار نگه دارد؛ انگار خود به تماشای تقدیری ازپیشتعیینشده نشسته باشد. همین حس همدلی است که باعث میشود وقتی راوی تاب و تحملش تمام میشود و دیگر نمیتواند خود را به فراموشی بسپارد، خواننده برخلاف دیگر تماشاگران حاضر در سینما متعجب یا عصبانی نشود و حتا آرام با خودش بگوید صبر کن شاید نتیجه چیز دیگری باشد. شوارتس از این طریق تعلیقی خلاقانه در داستانش میسازد. تعلیقی که از نگفتن نیست، از چگونه گفتن است. ما میدانیم این فیلم پیشتر روایت شده و این ازدواج رخ داده، اما از کیفیات آن بیخبریم و شوارتس از همین بیخبری استفاده میکند تا همان زمانی که شخصیت پدر و مادر راوی را میسازد، لذت کشف را برای خواننده باقی بگذارد؛ کشف ازدواجی که گویی از ابتدا هم پر از خطاهای نادیده است. از ظاهر فیزیکی متفاوت پدر و مادر گرفته تا شخصیتهایشان که برای راوی آشنا و ملموسند، تا شک پدر حتا پس از پیشنهاد ازدواج به مادر و یکدنگی مادر برای این که پدر را متقاعد کند که فالبین فالشان را ببیند، همه و همه، به نوعی بازنمای تقدیرگرایی اوست.
هر چه فیلم پیش میرود، پسر در صندلیاش بیتابتر و حتا چند بار اشکش سرازیر میشود. چون چیزی را میداند که دیگران از آن بیخبرند و آنچه میبینند برایشان تنها فیلمی است سرگرمکننده. تعلیق بعدی داستان از طریق همین بیقراریِ راوی ساخته میشود. دوپارگی راوی با روند داستان عمیقتر میشود. او میخواهد تماشاگری بیتفاوت باشد و از دیدن صحنهی رمانتیک همراهی زن و مرد فیلم در زیر نور آفتاب و در کنار ساحلی با موجهای کوتاه لذت ببرد، اما نمیتواند آن سوی دیگر را نبیند؛ همان آفتاب تندی که دارد منظره را محو میکند و دریای هولناکی که موجهایش خشمگینتر میشود؛ همان چیزی که او میداند و دیگران نمیدانند. بالأخره تحملش تمام میشود و فریاد میزند تا پدر و مادرش را از عواقب ازدواجی که حاصلش فرزندانی هیولاییصفتند، آگاه کند. اما تقدیر رقم خورده و او نمیتواند تأثیری بر آن بگذارد.
دلمور شوارتس در فضاسازی و شخصیتپردازیِ داستان بسیار ریزبینانه عمل کرده. همانطور که در ساخت درونمایه و معنا در داستان ظرافت به خرج داده. او با انتخابهای دقیق توانسته لایههای معنایی بیشتری به داستان بدهد. در لایهی اول راوی در حال بازگو کردن رؤیایی است که در آن پدر و مادرش در شرف ازدواجند. در لایههای دیگر روایت، شوارتس دوگانههایی مانند خودآگاه و ناخودآگاه، واقعیت و رؤیا، جبر و اختیار را در داستان به چالش میکشد. او از نشانهها استفاده کرده تا بار معنایی بیشتری به داستانش بیافزاید. چرخ و فلک نشانهای از تقدیری تکرارشونده است که پدر و مادر بر آن سوار شدهاند تا به گفتهی راوی در «دور باطلی تمامنشدنی» گرفتار شوند. در جای دیگر وقتی عکاس تمام تلاشش را برای تغییر وضعیت و حالت زن و مرد میکند، ناکام میماند و در آخر عکسی که میگیرد تنها چهرههایی با لبخندی زورکی و ساختگی است، که باز نشانهای از ناتوانی آدمها در تغییر واقعیت است. در نهایت هم که راوی اختیارش را از دست میدهد و کنترلچی او را از سینما بیرون میکند و به او میگوید که نمیتواند هر کاری میخواهد بکند، این گفته تصدیقی میشود به تقدیری ناگزیر که نویسنده در پی به تصویر کشیدن آن است.
شوارتس سطوح معنایی داستان را بهخوبی درهم آمیخته و میان پردهی سینما و ناخودآگاه راوی و فیلم -که تنها بازتابی از وقایعی غیرقابلتغییر است- و زندگی گذشتهی راوی اینهمانی ایجاد کرده است؛ سطوحی که در رؤیای راوی درهم گره خورده تا یادآور این باشد حتا اگر در رؤیا هم مسئولیتپذیر باشیم، توان تغییر نداریم. هر آنچه در رؤیا اتفاق میافتد جز سایهای از ناخودآگاه آدمی نیست؛ ناخودآگاهی که هستیاش را از خودآگاه میگیرد، جایی که همهچیز پیش از این واقعیت یافته و شاید تنها کاری که از آدمی برمیآید پذیرفتن این باشد که زندگی رؤیایی است صامت و بریدهبریده که باید به تماشایش نشست.