نگاهی به رمان «سورمهسرا» نوشتهی رامبد خانلری، منتشرشده در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۹۷ در هفتهنامهی کرگدن
نویسنده: گلناز دینلی
«… سه سال پیش همسرم را از دست دادم، یعنی سه سال پیش همسرم خودش را کشت. حالا بعد از سه سال نامههایی از او به دستم رسیده است. خط و ربط خودش است و نامه را همین دیشب یا پریشب نوشته است. روی پاکت نامه مهر ادارهی پست سورمهسرا است. میخواهم تا سورمهسرا بروم و ببینم که چهجور جایی است؟ اگر شما هم ارزشمندترین چیز زندگیتان را از دست دادهاید، شال و کلاه کنید با هم برویم.»
«سورمهسرا» را نه از صفحهی اول، که از پشت جلد کتاب باید شروع کرد. قلابی که همین چند خط پشت جلد در ذهن میاندازد، با اولین سطرهای داستان محکمتر میشود و خواننده را هرچه بیشتر برای ادامه دادن وکشف کردن ترغیب میکند.
رامبد خانلری از آن نویسندههایی است که توجه و نگاه ویژهای به ادبیات شفاهی ایران دارند. جای پای داستانهای عامیانه، افسانههای کهن، باورها و خرافات در آثار او بهوضوح قابلردیابی است. خیال و جادو، تقابل نیروهای خیر و شر و درهمتنیدگی عوالم مادی و روحانی از بارزترین ویژگیهای فرهنگ عامه است. نویسنده با بهرهگیری از این ویژگیها، توانسته شکل بومیای از داستان فانتزی را خلق کند که بهواسطهی بهره بردن از گنجینهی شفاهی ایرانی، از نمونههای مشابه غربی آن متمایز شده است. انتخاب راوی اولشخصی که بیواسطه و چشمدرچشم از دیدهها و شنیدههایش با خواننده حرف میزند، نیز ابزاری است که هرچه بیشتر اثر را به این گونهی ادبی نزدیک میکند.
رمان در فضایی وهمگونه و فانتزی روایت میشود. راوی که بعد از گذشت سه سال هنوز نتوانسته با مرگ همسرش کنار بیاید، به انگیزهی یافتن نشانی از هدیه -همسر ازدنیارفتهاش- راه سورمهسرا را در پیش میگیرد. این که چرا بعد از ۳ سال زن قصد کرده از عالم اموات نامهای برای شوهرش بنویسد، سؤالی است که مرد برای فهمیدن پاسخش پا به دنیایی میگذارد که اتفاقات آن دریچهی جدیدی رو به باورها و جهانبینیاش باز میکند. از آنجا که تنها منبع دریافت اطلاعات در رمان، راوی غیرقابل اعتمادی است که همهچیز از دریچهی نگاه اوست، آنچه در انتها حاصل میشود شکلی از «آگاهی» است که همچون ریسمانی مهرههای داستان را از ابتدا به دنبال هم ردیف میکند و ابتدا و انتهای آن را به هم گره میزند تا شکل وحدتیافتهای از مجموع وقایع و رویدادهای رمان پیش نظر خواننده مجسم شود.
راوی در مسیر رسیدن به سورمهسرا به توصیهی پیرمردی که از ابتدا وارد داستان میشود، شب را در قبرستان قدیمیای که محل سکونت پیرمرد هم هست سر میکند تا صبح راه را ادامه دهد. «این جاده روزشم برا غریبه خطرناکه، چه برسه به شب. نگاه نکن تخت میره تا سورمهسرا، بلد میخواد باباجون، این جاده پر از چاله است، پر از چوله است. چاله و چوله هم که نباشه این جاده شبها جادهی ازمابهترونه». درست از همین نقطهی توقف است که همهچیز به حرکت درمیآید؛ جادو اتفاق میافتد، نیروها و آدمها سر راه راوی قرار میگیرند و مسیری که او را به سمت زن و یافتن پاسخ پرسشهایش هدایت میکند آغاز میشود.
از شاخصترین ویژگیهای «سورمهسرا»، یکی نثر روان و خوشخوان آن است و دیگری گذارهای خوبش از فصلی به فصل دیگر. تعلیقی که در طول هر فصل ایجاد میشود، در پایان آن با ضربهای کوبنده و در اوج، خواننده را به ابتدای فصل بعد پرتاب میکند؛ ویژگیای که علیرغم موجی که در ضرباهنگ کلی اثر ایجاد میکند، نهتنها برهمزنندهی یکدستی و توازن نثر نیست، بلکه التهاب آن تماماً در خدمت فضای دلهرهآوری است که نویسنده سعی در خلق آن داشته است.
رمان عرصهی تبدیلها و تقابلهاست. مفاهیم متضادی که در سراسر اثر به چشم میخورند، یکسره در حال مقابله و جایگزینی هستند. خیر و شر، پیر و جوان، شب و روز، جنون و عقل، و مرگ و زندگی، نیروها و عناصری هستند که با رفت و آمد و تبدیل و تقابل خود مفهوم شک و یقین را تا به انتها و تا حصول آگاهی و شکل گرفتن معنا، در ذهن راوی -و بهتبع آن خواننده- به چالش میکشند.
«سورمهسرا» روایتی خیالانگیز از دلبستگی است؛ روایت دل بستنها و دل نکندنهاست؛ همان است که زن از آن عالم دیگر به راوی نوشته است: «… این نامه رو نوشتم که بدونی، همهچیز مال آدمها نیست. هدیه.»