کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

من یک آكسولُتلم؛ اسیر در جهانِ خود.

۱۲ اسفند ۱۳۹۷

نویسنده: سام حاجیانی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «آکسولُتل»، نوشته‌ی خولیو کورتاسار


«ساعت‌ها تماشايشان مي‌کردم و بی‌حرکتیِ آن‌ها یا حرکت‌های محدودشان را نگاه می‌کردم. حالا خودم یک آکسولتلم.»
داستان «آکسولتل» نوشته‌ی خولیو کورتاسار، داستان استحاله ‌و مسخ است. داستان دگردیسیِ که پایان آن مرگ است و در عین حال پایانی بر آن مترتب نیست. داستان اسارت در مرحله‌ای از زندگی و بی‌حرکتی ‌و تکرار. داستان انسان؛ در بندی که از آن رهایی ندارد.
آکسولتل از گونه‌های نادر جانوری در طبیعت است که در مرحله‌ی شفیرگی می‌ماند و پیش از دگردیسیِ کامل می‌میرد. خولیو کورتاسارِ آرژانتینی از نویسندگان مکتب رئاليسم جادوييِ، در داستاني برجسته با رگه‌هایی از همین نوع از رئاليسم، این گونه‌ی نادر را به عنوان موضوع ‌و مساله‌ی اصلی برگزیده و در آغاز داستان، هم علاقه‌ی راوی به طبیعت و آکسولتل‌ها و هم استحاله‌ی او به یکی از آن‌ها را به تصویر می‌کشد. کورتاسار در همین مقدمه‌چینیِ درخشان میخِ داستان را می‌کوبد و دست به گره‌افکنی و گره‌گشایی هم می‌زند؛ انسانی که ابتدا به آکسولتل‌ها علاقه‌مند و بعد خودش یکی از آن‌ها شده است.
ولی این پایان کار نیست و سایر اجزا و عناصر هم دست‌به‌دست هم می‌دهند تا نه فقط مسخِ یک انسان به یک آکسولتل، که اسارت انسان در مرحله‌ای از زندگی را روایت کنند. راوی اول شخص داستان از خاطرات برخورد و آشنایی تصادفی‌اش با آکسولتل‌ها می‌گوید و تا پایان بارها به جذابیتی که تماشای «بی‌حرکتی و حرکت‌های محدودشان» برایش دارد، اشاره می‌کند. علاقه‌ی راوی به این موجودات روزبه‌روز بیش‌تر می‌شود تا جایی که هر روز به دیدن آن‌ها می‌رود. هر چند او معتقد است که «زل زدن به این موجودات ساکت و بی‌حرکتی که ته مخزن جمع می‌شوند یک جور چشم‌چرانی است»، ولی نمی‌تواند از آن‌ها چشم بردارد.
داستان کوتاه آکسولتل توصیف‌های زیادی -به غیر از یک پارگراف حاوی اطلاعات علمی درباره‌ی آکسولتل‌ها و اشاره‌هایی به ویژگی‌های ظاهری آن‌ها- ندارد و ماجرای تکان‌دهنده‌ای هم در آن اتفاق نمی‌افتد. ولی رفتار و اعمال راوی که چیزی جز تکرار هر روزه‌ی یک عمل -همان دیدار آکسولتل‌ها- نیست و هم‌چنین فضای نمناک و تاریک آبزی­دانِ باغ گیاهانِ پاریس به خوبی فضای داستان را ساخته، تصویری مشخص و درعین‌حال مبهم -تصویری میان خیال و واقعیت- از راوی ارائه کرده و اسارت بشر را به زیبایی نمایش داده است. فضا و چيدمان داستان، و شخصيت اصلي نیز کاملا در همین راستا شکل می­گیرد.
راوی کم‌کم دچار استحاله می‌شود و اوج داستان جایی است که روایت به همان سیاق اول شخص این بار از زبان آکسولتل‌ها ادامه پیدا می‌کند. اوجي كه نقطه‌ی عطف داستان هم هست و از این‌جا به بعد تغییر راوی بین انسان و آکسولتل جابه‌جا رخ می‌نماید؛ جایی انسانی را می‌بینیم که مشتاقانه شاهد بی‌تحرکی و اسارت آکسولتل‌ها در مخزن محل نگهداری‌شان است و جایی دیگر آکسولتل‌ها را شاهد اسارت انسانی در مرحله‌ای از زندگی‌اش می‌بینیم؛ در مخزنی بزرگتر از مخزن آکسولتل‌ها؛ در جهانِ خود. بی‌حرکت، محو تماشای بی‌حرکتی موجودی دیگر. انسانی که گویی شفیره‌ای است تکامل نیافته و نظاره‌گری صرف.
استحاله و مسخ مضمونی تازه نیست ولی نوع پرداخت کورتاسار بدیع است؛ انتخاب آکسولتل به عنوان موجودی که ویژگی‌های اسطوره‌ای، تاریخی و نمادگونه ندارد و فقط اسارت در مرحله‌ی شفیرگیْ خاص می‌کندش، تمهیدی است که کورتاسار به کار بسته تا در کنار استحاله‌ای که در داستان اتفاق می‌افتد، مرحله‌ای ویژه -اسارت و بی‌حرکتی- از وضعیت بشری را به تصویر بکشد. تغییر راوی ‌و فضای وهم‌آلود باغ گیاهان پاریس نیز، تعلیق میان خیال و واقعیت را تا پایان داستان به خوبی حفظ کرده است.
سیلان میان خیال و واقعیت در داستان «آکسولتل» مهم است. تغییر راوی در طول داستان این فرض را تقویت می‌کند و پایان‌بندی به عنوان آخرین جز از اجزایی که در کنار هم بناست شبکه‌ی معنایی داستان را پدید بیاورند، با قدرت به یاری معناسازی می‌آید؛ از زبان آکسولتل‌ها می‌شنویم که راوی دیگر برای دیدن‌شان نمی‌آید و آن‌ها امیدوارند که او مشغول «سرهم کردن» داستانی درباره‌‌ی آکسولتل‌ها باشد. تا پایان داستان مشخص نیست دیدارهای راوی با آکسولتل‌ها عینی است یا ذهنی، خیالی است یا واقعی. و این سؤال در ذهن نقش می‌بندد که «انسان کدام است و آکسولتل کدام؟» «خیال کدام است و واقعیت کدام؟» و «اسیر کدام است و رستگار کدام؟» غوطه‌ خوردنی دلنشین که در آن لذت کشف از راه تامل می‌گذرد.

گروه‌ها: آکسولُتل - خولیو کورتاسار, اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی دسته‌‌ها: آکسولُتل, جمع‌خوانی, خولیو کورتاسار, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد