کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

۱۹ اسفند ۱۳۹۷

نویسنده: آزاده شریعت
جمع‌خوانی داستان کوتاه «در جست‌وجوی آقای گرین»، نوشته‌ی سُل بِلُو


«در جست‌وجوی آقای گرین» داستان مردی است که در پی یافتن خویش است. جورج گریب کارمند اداره‌ای است که او را موظف کرده تا چک مستمری‌بگیران سیاه‌پوست محله‌ای از شیکاگو را به دستشان برساند. سُل بِلُو نویسنده‌ی داستان-که خود از زمان کودکی در شیکاگو زندگی کرده- این شهر را برای روایت داستانش انتخاب می‌کند تا او را به گوشه‌وکنار شهر ببرد و زوایایی از زندگی مردم را نشان دهد که شاید برای خواننده‌ی غیربومی تازه و عجیب باشد. درعین‌حال در خلال روایت، می‌تواند دردها و زخم‌هایی از رنج انسان را عریان کند، که هم‌ذات‌پنداری هر خواننده‌ای را برانگیزاند. داستان به شیوه‌ی قدما و به سبک کلاسیک مقدمه‌وار آغاز ‌می‌شود و شکل ظاهری کاراکتر اصلی کاملا مستقیم و گزارشی توصیف می‌شود. گریب در عین این که مردی سخت‌کوش است، از سختی کار هراسی ندارد و تنها به عمل‌گرا بودن و فعالیت اهمیت می‌دهد، به همان اندازه هم از این که به جای کار در دفتر به خیابان رفته و آزاد است، احساس خوش‌یمنی از آن روز دارد و به تقدیر آن روزش گردن می‌نهند. اولویت او در کار این است که کارش را خوب انجام دهد و پیش خود روسفید باشد. او سفیدپوستی است که باید به محله‌ی سیاه‌پوست‌ها برود و چک‌های حقوق‌شان را تحویل دهد؛ اقلیتی در میان اقلیت‌ها. مامور دولتی که باید اعتماد آن‌ها را جلب کند و بهشان اطمینان بدهد که برای جلب و استعلام و آمارگیری نرفته است. اولین چک مربوط به آقای گرین است و تنها ویژگی‌ای که از او می‌داند این است که ناتوان از حرکت و راه رفتن است. گریب ناچار از مردم محل آدرس و نشانی آقای گرین را جویا می‌شود. او برای نزدیک شدن به این طبقه از مردم، حاضر نیست دروغ بگوید. حتا اگر نه بقال محل و نه سرایدار و نه حتا دخترک جوان تنهای در خانه به او آدرس درست بدهند؛ چون به قول مافوقش -آقای رینور- او یک سفیدپوست است. مسیحی است که صلیب گناهان هم‌رنگ‌هایش را به دوش می‌کشد. محله‌ی سیاه‌پوستان گرچه آکنده از فقر و سیاهی و فلاکت است، اما آن‌ها حتا اگر کسی را به قتل برسانند، بین خودشان حل‌وفصل می‌کنند و کار را به سفیدپوستان نمی‌سپارند.
گریب وارد ساختمانی می‌شود که روی دیوارهایش متلک و فحش و کاریکاتور می‌بیند. گویی عادت انسان برای نوشتن روی دیوار غار عوض نشده و تنها مضمون نگاره‌هاست که بر حسب زمانه و مقتضیات آن تغییر کرده است. او به هر کجا که پا می‌گذارد فقط با سیاهی، زمختی و زشتی روبه‌رو می‌شود. خودش ساکن شهر شیکاگو است، اما هیچ‌گاه با این محله و این منظر از شهر آشنا نبوده است. سختی کار معنایش در ذهن گریب دیگر توی سرما در خیابان راه رفتن نیست. سخت‌تر از آن، جلب اعتماد آدم‌هایی است که آسیب دیده‌اند و حتا برای دریافت کمک با هر تازه‌واردی خصمانه و گاه با تمسخر و ریشخند برخورد می‌کنند. گریب یاد حرف‌های رینور می‌افتد که در خلال گفتگوهای‌شان سواد و آگاهی و تجربه‌گرایی گریب را از سر شکم‌سیری و متفنن بودن او قلمداد می‌کرد. رینور که مردی مادی‌گراست و برای ارزش‌گذاری هر امری به جنبه‌های مادی آن توجه دارد، نمی‌تواند درک کند خانواده‌ی فقیر گریب چطور او را به مدارس مختلف فرستاده‌اند و او چرا به جای تمرکز روی یک شغل و کسب درآمد بیشتر، از این شاخه به آن شاخه پریده است. سل بلو با ایجاد این تقابل، گریب را مردی تنها نشان می‌دهد که از طرف هیچ‌‌کدام از اقشار اجتماع پذیرفته و درک نمی‌شود. درستکاری او و تلاشش برای رسیدن به راه سالم، برای کسی نه قابل‌رویت است و نه ارزشمند. اما گریب مصمم است که مسئولیت‌هایش را به عنوان یک فرد در اجتماع به بهترین و صحیح‌ترین شکل ممکن به انجام رساند.
سل بلو در حین روایت گریب و جست‌وجویش به دنبال آقای گرین، از پرداختن به اوضاع‌واحوال جامعه غافل نمی‌شود. داستان او فقط داستان یک آدم و دغدغه‌های فردی‌اش نیست. او همچنان‌که در قالب دیالوگ، شخصیت و تقابل گریب و رینور را می‌سازد، هم‌زمان در همان صحنه، زنی را نشان می‌دهد که با شش بچه‌اش به اداره آمده، جاروجنجال راه انداخته و مستمری بیشتری طلب می‌کند. او برای امرار معاش خون خودش را می‌فروشد. با همین کار و کولی‌بازی‌هایش خبرساز شده و می‌تواند گاهی بالادستی‌ها را وادار کند به مطالباتش توجه کنند. او نماینده‌ی زنان طبقه‌ی فرودست جامعه‌ای‌ست که مردمش فقط از راه هوچی‌گری می‌توانند به خواسته‌های‌شان برسند.
گریب در چنین اوضاعی فکر بهبود شرایط است و این را تنها از راه کنش‌گری و مسئولیت‌پذیری ممکن می‌داند. برای همین از پیدا کردن آقای گرین، خسته شاید، اما ناامید نمی‌شود. او می‌تواند بی‌خیال پیدا کردن آقای گرین شود و خودش را به خانه برساند و استراحت کند، اما «فکرش مثل هوای کثیفی حالش را به هم می‌زد». کار نیمه‌تمام مثل باری بر دوشش سنگینی می‌کند و مخل آرامشش است. او چک دیگری را به آدرس دیگری می‌برد، با صداقت خودش را معرفی می‌کند و اتفاقا پیرمرد باورش می‌کند، و بعد از بده‌بستان مدارک، چک را تحویل می‌گیرد. گریب وارد محیطی شده که گرفتاری‌ها و مصائب خویش را پیش این مردم کم‌اهمیت می‌بیند. جست‌وجوی آقای گرین او را به شناخت جدیدی از آدم‌ها، و حالا از خودش رسانده است. سل بلو با نشان دادن زشتی‌ها و پلشتی‌های این منطقه و با ساختن فضاهایی آکنده از سردی و کراهت، رگه‌هایی از ناتورالیسم را وارد داستان می‌کند. او به خوبی از ساختمان‌هایی کنار قراضه‌های ماشین‌ها، زمین سفت و یخ‌زده، راه‌پله‌های سیمانی، تکرار خاکه‌ی زغال‌سنگ و بوی عرق و زغال، توانسته به قول خودش «قسمت آفت‌زده‌ی» شهر را نمایش دهد. اما وجود گریب و امیدی که او به اصلاح وضع موجود دارد، شهر و داستان را از سیاهی مطلق نجات می‌دهد. در نهایت او به آدرسی می‌رود که روی تابلویی نام گرین را می‌بیند. زنگ در را می‌زند اما به جای آقای گرین با زنی مست و عریان روبه‌رو می‌شود. وقتی از ماموریتش به زن می‌گوید، به جای پاسخ درست، ناسزا تحویل می‌گیرد. زن چک را طلب می‌کند اما اطمینان نمی‌دهد که نسبتی با آقای گرین دارد یا نه. حتا ابهام گریب را در مورد این که آقای گرین واقعا هست یا نه برطرف نمی‌کند. در تردیدی که زن ایجاد می‌کند، صداقتی هست که گریب را میخکوب کرده است؛ زنی که در سرما لخت ایستاده و به جای تملق برای گرفتن چک و زبان‌بازی دارد عربده‌کشی می‌کند و فحش می‌دهد، شاید شایسته‌ی اعتماد است. گریب که از صبح مورد بی‌اعتمادی و شک مردم بوده، می‌خواهد که این رشته‌ی تردید و بدبینی را قطع کند. شاید تقدیر امروز او این است که آقای گرین را نبیند، همان‌گونه که تقدیر امروزش گشت‌زنی در شهر بود و او از آن استقبال کرد. او نهایت تلاشش را برای یافتن آقای گرین کرده، بدون ابراز خشونت سعی در انجام وظیفه و اثبات باورش داشته، از زیر کار در نرفته و آدم بی‌عملی نبوده است. حالا اگر نتیجه‌ای که عایدش شده ایده‌آل‌ترین شکل آن نباشد، مهم نیست. گویی سل بلو چند صد سال بعد از سعدی آمده تا در تمثال گریب و در جست‌وجوی آقای گرین به انسان امروز یادآوری کند:
«به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل    که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم»

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, در جست‌وجوی آقای گرین - سُل بِلُو دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, در جست‌وجوی آقای گرین, سل بلو, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد