کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

نزدیک‌تر از دیروز

۱۹ اسفند ۱۳۹۷

نویسنده: سمیه‌سادات نوری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «در جست‌وجوی آقای گرین»، نوشته‌ی سُل بِلُو


انسان همیشه در حال جست‌وجو است. جست‌وجوی خوشبختی، معنای زندگی و هدف از بودن. دیدگاه هر فردی در زندگی شکل جست‌وجویش را می­‌سازد. «در جست‌وجوی آقای گرین»، نوشته­‌ی سُل بِلُو، داستان یکی از این جست‌وجوهاست. جورج گریب، شخصیت اصلی داستان، مردی است که در شغل تاز‌ه‌­اش مسئول رساندن چک‌های مستمری به نیازمندان است. کاری که در ظاهر راحت به نظر می‌رسد و برای او همین که شغل مناسبی دارد لذت‌بخش است. اما مشکل از این‌جا شروع می­‌شود که برای رساندن چک­‌ها باید به محله‌­ی سیاه­‌پوستان برود. در آن محله هیچ‌کس به یک غریبه اعتماد ندارد، آن هم یک غریبه­‌ی سفیدپوست. حتا رئیس گریب هم قبول دارد که این کار مناسب یک سیاه‌پوست است، اما فعلاً چنین کسی را ندارند. گریب در سرمای استخوان‌­سوزی که سردی فضای جامعه و بی‌رحمی‌اش را نشان می­‌دهد، راهی محله‌‌ای فقیرنشین می­‌شود و با وجود حرف‌های رئیس پیش خودش فکر می­‌کند «پیدا کردن کسانی که آن‌قدر بیمار و ناتوانند که نمی‌­توانند برای گرفتن چک‌شان به ایستگاه بیایند چرا باید این‌قدر سخت باشد؟» او مسیح‌گونه و با هفت برگه­‌ی نعمت در دست، وارد محله‌­­ای می­‌شود که بود و نبودن آدم‌هایش برای هیچ‌کس مهم نیست. آدم‌های این محله، در اوج فقر، دست به جنایت‌­هایی می‌­زدند که «مثالش را دنیا به خود ندیده بود». گریب خانه‌به‌خانه می­‌رود اما همه فکر می­‌کنند او برای گرفتن چیزی آمده، از او می‌ترسند چون در تمام زندگی یاد گرفته‌­اند که جز به هم‌­شکل و هم‌مسلک خودشان به کسی اعتماد نکنند. گریب در میانه­‌ی این خشونت و بی‌اعتمادی مثل کودکی معصوم به نظر می‌­آید، اما پا پس نمی­‌کشد. او به بودن آدم­‌های محله اهمیت می­‌دهد. یقین دارد آن­‌چیزی که در اختیار دارد، می‌­تواند زندگی کسی را تغییر دهد. گریب که پدرش یک خدمتکار بوده، خود را یکی از همان آدم­‌ها با کمی شانس و زندگی بهتر می‌داند. جورج گریب در داستان، چهره­ای مدرن و انسانی شده از مسیح است. رسولی که برای بهتر کردن زندگی آمده، اما متفاوت بودنش همه را می‌­ترساند. تمام محله حتا بخشی که نسبتا جدیدتر است چنان تخریب شده که به سختی می‌­تواند قابل سکونت باشد. جامعه­‌ای که از درون پوسیده است، حتا با ترمیم موقت هم وضع بهتری نخواهد داشت. چنین جامعه‌­ای که به سطح حیوانی تنزل پیدا کرده، در را به روی این رسول با هفت‌خوان نعمتش باز نمی‌­کند. اما گریب ناامید نمی­‌شود. آدم‌ها در چنین جامعه‌­ای به دروغ‌گویی عادت کرده‌­اند، حتا اگر گریب شک می‌­کرد که راست می­‌گویند «باز هم نمی‌توانست مطمئن باشد». کسی مثل استایکا -زن بی­نوایی که با اهدای خون خرج خانواده­‌اش را تامین می‌­کرد- هم آن‌قدر طرد شده و ناتوان بود که  «راست می‌گفت، ولی مثل دروغگوها رفتار می­‌کرد». او شاید تنها قربانی واقعی‌­ای بود که با ریختن خون خود می‌خواست به تنها نوری که در شهر شناخته می‌­شد -یعنی پول- برسد. با این حال فریاد چنین کسی هم به صورت موقت به گوش می‌رسید و دوباره همه‌چیز به شکل سابق بر­می­‌گشت. اخلاق به پایین­‌ترین حد تنزل کرده بود و حتا پول هم که تنها عامل بقا و حیات، و تنها نوردهنده به آن جامعه بود، پس زده می­‌شد. ترس و طردشدگی جای همه‌چیز را در چنین جامعه‌ای گرفته بود. بقا حالا یک جنگ واقعی بود و کمک به دیگران تنها راه نجات. این ­را ونستون فیلدی که از جنگ برگشته است خوب می­‌فهمد. گریب که از یافتن آقای گرین اولین نیازمندِ لیستش ناامید می­‌شود، سراغ آقای فیلد -مستمری‌بگیر دوم- می­‌رود. فیلد طرحی بزرگ برای رهایی دارد و آن هم جز همراهی همه برای بالا کشیدن هم‌نوعان خودشان نیست. گریب در مسیر بازگشت از خانه‌­ی فیلد، طرح رویایی و نشدنی او را در ذهن بررسی می­‌کند. اگر جامعه‌­ی سیاه­‌پوستان هر ماه مبلغی را به یک نفر بدهند تا او میلیونر شود، کم‌کم هیچ سیاه‌پوست فقیری باقی نمی­‌ماند. اما جامعه به چنین کاری رضایت می‌­دهد؟ کاری که با سازنده‌­ی قطار هوایی کردند، رویای او را خریدند و برایش با رضایت خاطر پول پرداختند. «اما واقعیتی هم هست که بستگی به رضایت ندارد.» در چنین جامعه‌­ای فقر در رفتار و مسلک و سبک زندگی آدم‌ها ریشه کرده، آن‌ها خودشان فقرند. حالا گریب دوباره در جست‌وجوی یکی از آن‌ها وارد ساختمان­‌های خرابه و مستهلک می‌شود. چنین جماعتی به قدر یک چک مستمری هم راه را به نورِ زندگی‌شان -به پول- باز نمی­‌کنند. در نهایت گریب موفق می­‌شود خانه‌­ی آقای گرین را پیدا کند. اما زنی برهنه و مست را به جای او می‌­بیند. وقتی قوانین پوسیده­‌ی جامعه در تاروپود هویت افراد می­‌رود، چه کسی  به جز کودکان و مستان و مجنون‌­ها به رسول­‌ها پاسخ می‌دهند؟ این رسول آگاهی آورده باشد یا پول، فرقی ندارد. آورندگان تفاوت -حتا اگر تفاوت به سمت کمال باشد- همیشه تنها هستند. رسولِ برکت‌رسان که از این جست‌وجو خسته شده، چک را به زن می­‌دهد تا به گرین برساند. نمی­‌داند به او می­‌رسد یا نه اما چون مطمئن است حتما آدم نیازمندی آن را خرج می­‌کند، آخرش به هدفش می‌­رسد. اما این هدف چه تاثیری در کل جامعه‌­ای که از تغییرات و از غریبه‌­ها می‌­ترسد دارد؟ شاید کم، خیلی کم اما مؤثر. مسیح هم در اواخر عمر خود گفته بود «پطرس ماهیگیری بود که حالا کمی بهتر ماهیگیری می‌کند.» همه‌چیز کمی بهتر از دیروز می­‌شود. وقتی که امروز چنین بگذرد «هرچه دستت به جهت عمل نمودن بیاید همان را با توانایی خود به عمل آور…»[۱]

[۱] . ن. ک کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر». ۱۳۹۷. ترجمه‌ی حسن افشار. نشرمرکز. پانویس اول داستان «در جست‌وجوی آقای گرین»: ۶۳۲

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, در جست‌وجوی آقای گرین - سُل بِلُو دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, در جست‌وجوی آقای گرین, سل بلو, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

پری‌های مهاجر

دریچه‌ای به‌روی دیاسپورا

ادبیاتی که وام‌دار معماری شد

ادیسه‌ای در بزرگ‌راه

گذار

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد