یادداشتی منتشرشده در سالنامهی اعتماد
این روزها مد است هرجا مینشینی، صحبت از آسیبهای فضای مجازی و شبکههای اجتماعی باشد؛ سلبریتیهای پوشالی، جنجالهای توخالی، کاسبیهای میلیاردریالی، شعرهای موالی، تخصصهای خیالی… راست هم هست. دستکمش این است که دروغ نیست. البته اگر نخواهم یکطرفه به قاضی بروم، باید بگویم گرچه همهی آن پوشالیها و توخالیها و غیره وجود دارند و اتفاقا با سرعت قارچگونهای هم در حال رشد و تکثیرند، اما این، همهی واقعیت نیست. زمانهی ما، زمانهی فهم تکثر و پیچیدگی و نسبیت است و ذهن آدمی دیگر آنقدری پیچیده و عمیق شده (یا باید شده باشد) که پدیدهها را تکبعدی و یکجانبه نبیند. یکی گفت چاقو را میشود فرو کرد توی شکم کسی و جانش را گرفت، میشود هم با آن کسی را جراحی کرد و جانی دوباره بهش داد. خیر و شر در ذات چاقو نیست، در نیت و عمل کسی است که آن را در دست گرفته. این روزها فراوان دربارهی آدمکشی چاقوی فضای مجازی حرف زده شده و میشود؛ از رسانه تا پارلمان و از آکادمی تا کف خیابان. لازم هم هست. من اما میخواهم دربارهی یکی از فواید آن چیزکی بگویم. شبکههای مجازی به شهروندان امکان خودابرازگری میدهند. هر شهروندی میتواند در کمتر از پنجشش دقیقه برای خودش پروفایلی بسازد و ایدهها و نظراتش را دربارهی امور و پدیدهها با دیگران به اشتراک بگذارد. این عمومی شدن در ذات خودش حاوی و حامل توسعه است؛ عدهای -که گویا هنوز رگههای اشرافیگری در ذهن و زبانشان باقیست- با عمومی شدن آگاهی (از علم گرفته تا هنر و از فهم اقتصاد گرفته تا درک جامعه) مخالفند؛ به این بهانه یا دلیل که آن را تهی شدن دانش از دانش میدانند. اما احتمالا غافلند که عمومی شدن آگاهی ربط چندان عمیقی به از ریخت افتادن تخصص و دانش ندارد؛ گرچه ارتباط ارگانیکی میانشان برقرار است و دورهی گذاری سخت و حتا پرهزینه (و البته ناگزیر و ناگریز) را به جامعه تحمیل میکند. این هم هست که هر صاحب پروفایلی، برای جلوگیری از تکرار مجبور به تغییر و توسعه است؛ از همین رهگذر است که یا دانشش ارتقا مییابد، یا خلاقیتش. میوهی کرمو؟ بله، میوهی کرمو هم توی هر سبد میوهای هست. تنزهی در کار نیست. خیال خیر مطلق قرنهاست به تاریخ پیوسته. و من -دستکم در این یادداشت- با علم به وجود میوههای کرمو (و به همین دلیل حرفم را با آسیبهای فضای مجازی شروع کردم) تصمیم دارم کمتر دربارهشان صحبت کنم. نتیجهی عمومی شدن آگاهی، توسعهی فضای گفتوگو است. وقتی هر شهروند به یک رسانه تبدیل میشود، متولیان سانسور وادار به عقبنشینی میشوند. نتیجه؟ توسعهی آزادی بیان. از حرفهی خودم و حوالی آن مثالی بزنم. روزگاری نویسندههای این مملکت، تنها عرصهی ابراز وجودی که در اختیار داشتند، سپهر رسمی بود؛ کتاب و روزنامه و مجله، که باید با نظارت درمیآمد و کیست که نداند از همان میانههای قاجاریه که مقدمات دولت مدرن در ایران شکل گرفت، سانسور و نظارت استصوابی هم متولد شد. تو مینوشتی و کسی پیش از انتشار باید ارزیابیات میکرد و با دیدگاه و برداشت شخصیاش، اجازهی رفتن کلامت به عرصهی عمومی را میداد یا جلوی انتشار آن را میگرفت. برای سایر هنرمندان هم فضا بازتر نبود. این بازی هنوز هم ادامه دارد، اما حقیقت امر این است که دیگر کمکمک پایههایش دارد لق میشود. این درست که هنوز هم ارائهی رسمی و رفتن به پیشخوان کتابفروشیها و صحنههای تماشاخانهها و گالریها و سالنهای بزرگ برای اهالی ادب و هنر منفعت اقتصادی و بازتاب اجتماعی بیشتری دارد، اما دیگر «تنها» امکان موجود برای آنها نیست. حالا یک هنرمند میتواند بدون انتظار کشیدن برای مجوزهایی که معمولا چهرهی اثرش را خراش میدهند، آن را در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی عرضه و با مخاطبانش ارتباط برقرار کند. این یک تغییر بزرگ است؛ یک پارادایمشیفت، که خوشبختانه جامعهی ما در مسیرش قرار گرفته؛ مسیری که راه برگشتی ندارد و تجربهی این سالهای اخیر نشان داده حتا موانعی مثل فیلترینگ هم نمیتوانند جلویش را بگیرند. تکنولوژی جهانی و فرهنگ مجازی ما، سرعتش بیشتر از ذهنهای زنگزدهای است که میخواهند راهها و درها را ببندند. بله، پوشالیها و توخالیها و موالیها و خیالیها هم هستند، اما کیست که نداند جامعهی ایرانی دارد در فضای مجازی تمرین دموکراسی میکند. ما زندهایم و میخواهیم زنده بمانیم. فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، بهرغم همهی قناسیهایشان، دارند این امکان را -گرچه توأم با آسیب و دستوپاشکسته- برای ما فراهم میکنند. باید قدر این امکان را بدانیم و این البته به معنای گریز از نقد نیست. بدون نگاه منتقدانه، هیچ بعید نیست که روزی -خیلی زود- همهی سیبهایمان کرمو شوند.