کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

به هر روی بازنده‌ای

۲۴ فروردین ۱۳۹۸

نویسنده: آزاده شریعت
جمع‌خوانی داستان کوتاه «بخت‌آزمایی»، نوشته‌ی شرلی جکسون


داستان کوتاه «بخت‌آزمایی» از نامش شروع می‌شود و ذهن خواننده را با تناقضی که در خود مستتر دارد به چالش می‌کشد. «Lottery»، نوعی قمار است؛ یک سر برد و سر دیگر باخت. هر کس که پای این قمار بنشیند، یعنی قوانین از پیش‌تعیین‌شده‌ی آن را پذیرفته و در صورت باخت امکان تخطی و جا زدن ندارد.
قرعه‌کشی در یک روز گرم تابستانی که گل‌ها شکفته‌اند و چمن‌ها سرسبزند، انجام می‌شود. راوی دانای‌کل داستان خبر از دیگر روستاها و شهرها می‌دهد که این مراسم را با شکوه بیشتر و در زمان طولانی‌تری اجرا می‌کنند. اولین کسانی که وارد صحنه می‌شوند کودکان روستا هستند و پس از آن‌ها دخترها و پسرهای جوان و سپس مردها و زن‌ها. این شکل از ورود جمعیت به فضا باید باعث ایجاد شور و شعف و نشانه‌هایی از شادمانی باشد. اما هر کدام از این گروه‌ها به فراخور سن‌وسال و شرایط خود تنها از مصایب زندگی‌شان حرف می‌زنند. کودکان ناراضی از تعطیلی مدرسه و آزادی و فراغت از تنبیه و تکلیف می‌گویند. پسرها سنگ جمع می‌کنند، دخترها در حال پچ‌پچند، مردها از کار حرف می‌زنند و زن‌ها انگارنه‌انگار که به مراسمی دعوت شده باشند با لباس‌های رنگ‌ورورفته، خودشان را رسانده‌اند و مشغول غیبتند. خواننده هم‌چنان منتظر اجرای مراسمی است که این مردم با توافق، همراه خانواده‌های‌شان در آن شرکت کرده‌اند.
مسئول اجرای مراسم آقای سامرز است که به خاطر نداشتن فرزند و همسری ناسازگار، هم وقت بیشتری دارد و هم مورد ترحم اهالی روستاست. این ترحم و همدردی یعنی این مردم به هم عاطفه دارند و شرایط هم را درک می‌کنند. از سویی اگر کسی از آن‌ها امکان همکاری داشته باشد مسئولیت‌پذیر است و باری از دوش دیگران را به عهده می‌گیرد. شرلی جکسون نه‌‌تنها در انتخاب نام داستان که در برگزیدن نام کاراکترها هم با وسواس و دقت و تعمد عمل کرده است؛ آقای سامرز هر تابستان قرعه‌کشی را به انجام می‌رساند. نام او -«summers»- و فصل بخت‌آزمایی –summer- به هم گره خورده‌اند. صندوق چوبی قرعه‌کشی، سیاه و سنگین و زهواردررفته است و حمل آن به تنهایی ممکن نیست. توصیه‌های آقای سامرز برای ترمیم و تعویض آن از سوی اهالی جدی گرفته نمی‌شود؛ گویی مردم به آن دلبستگی ندارند و تنها به خاطر حفظ سنت‌ها نگهش داشته‌اند. شبِ پیش از بخت‌آزمایی، آقای گریوز به کمک آقای سامرز می‌آید و اسم‌ها را برای انداختن در صندوق آماده می‌کنند. در طول سال، صندوق در طویله‌ی آقای گریوز نگهداری می‌شود. آقای گریوز همتای نامش «grave» از صندوق، چون تابوتی در قبر نگهداری می‌کند. قدمت صندوق به پیش از تولد پیرترین مرد روستا، آقای وارنر، می­‌رسد؛ میراث کهنی که کسی جرات نو کردنش را ندارد. مثل بسیاری از آثار و ابزار باستانی که حتا اگر با آن‌ها یا به خاطر آن‌ها، فجایعی هم رخ داده باشد، انسان به بهانه‌ی تاریخ‌دار بودنش ارج‌شان می‌نهد؛ دیوار چین باشد یا اهرام مصر یا یک صندوق، فرقی ندارد. دست‌کاری تاریخ و سنت برای انسان -گرچه مدرن باشد- کار ترسناکی است.
صندوق در طول سال در طویله و پست‌خانه و بقالی دربه‌در است و تنها در زمان مراسم به میدان می‌آید و از آن رونمایی می‌شود. ارزشش تنها در زمان اجرای قرعه‌کشی رخ می‌نمایاند و این تجمع همگانی و رفتار مردم است که صندوق را از تابوتی کریه، تبدیل به الماسی چون کوه نور می‌کند. درهای موزه باز می‌شود و بازدیدکنندگان به اشیا‌ی بی‌جانی که بر سرش خون ریخته‌اند، هویت معنوی­ می‌بخشند. مراسم کم‌کم در حال شروع است. بعضی آیین‌های قدیمی‌تر در طول زمان ور افتاده‌اند، اما اصل مراسم هنوز پابرجاست. در همین لحظه خانم هاچینسون پیدایش می‌شود. او به خاطر شستن ظرف‌ها کمی دیر رسیده و حتا یادش رفته بوده امروز چه روزی‌ست، اما غیبت همه‌ی اعضای خانواده یادش انداخته امروز روز قمار است. دوربین داستان از این لحظه روی خانم هاچینسون تمرکز بیشتری دارد. رفتارهای او مورد توجه قرار می‌گیرد. او با خانم دلاکروآ خداحافظی می‌کند و خودش را جلوتر می‌رساند: «مردم با روی خوش برایش راه باز می‌کردند.» نشانی از رفتار خصمانه بین اهالی دیده نمی‌شود، اما گویی دست سرنوشت و بختِ آن روزش او را به سمت نهایت مشایعت می‌کنند. دیالوگ‌ها در داستان بیشتر می‌شوند، ضرباهنگ داستان بالا می‌رود و هر دیالوگ رسالتی به عهده می‌گیرد. هر کدام عملی را در روایت پیش می‌برند و کاراکتری را بیشتر می‌شناسانند. در حین اجرای مراسم، زمزمه‌هایی از ور افتادن این رسم در روستاهای شمالی به میان می‌آید، اما پیرمرد دهکده -آقای وارنر- به شدت با آن مخالفت می‌کند و مدام مثل یک اخطار و هشدار جدی -warn- در مقابل هر نافرمانی و تجددخواهی می‌ایستد و جوان‌ها را محکوم به حماقت می‌کند. به نظر او حتا معاشرت و خنده و تفریح جوانان دو روستا با هم ایراد دارد.
مراسم برگزار می‌شود. دختر جوانی زیر لب آرزو می‌کند «خدا کنه نانسی نباشه.» این آرزو دو پیش‌آگهی به خواننده می‌دهد؛ انتهای مراسم خوشایند نیست و جوانان برعکس اسلاف خود دل در گرو هم دارند. آن‌ها بر خلاف امثال خانم دلاکروآ که به خانم‌ هاچینسون معترض گفت «جر نزن تسی»، برای هم آرزوی خیر می‌کنند و آقای وارنرِ عصبانی به این قساوت کمرنگ شده، غر می‌زند: «اون وقت‌ها این‌طوری نبود. مردم دیگه اون‌طوری نیستن.»
آیین قرعه‌کشی که حالا معلوم شده نوعی آیین قربانی است، مرحله‌به‌مرحله انجام می­‌شود. شاید خیلی رفتارها و آداب در آن تغییر کرده باشد، ولی آن‌چه پابرجاست شقاوت سنگ‌اندازی است. خانم دلاکروآ که از دوستان خانم هاچینسون بوده، برای رفتن عجله دارد. بزرگ‌ترین سنگ را دو دستی می‌کوبد و می‌رود. هیچ‌کس از اجرای حکم مستثنا نیست؛ حتا کودکان، حتا اعضای خانواده‌ی محکوم. اصالت با منفعت جمعی و ایدئولوژی حاکم بر اجتماع است و فردیت فدای منافع حاکمیت. تکرار هرساله‌ی مراسم، حساسیت‌های مردم را نسبت به ابراز خشونت کم کرده، تا جایی که در عوض دور کردن کودکان از دیدن خشونت، سعی در تشویق آن‌ها برای اِعمال آن دارند. نویسنده با انتخاب راوی دانای‌کل نامحدود و توصیف رفتار مردم به احساسات و افکار درونی آن‌ها نزدیک نشده تا خواننده خودش به کشف و قضاوت بنشیند. پایان‌بندی داستان که خواننده را شوکه و غافل‌گیر می‌کند، یک پایان‌بندی شگرف است. افراد حاضر در مراسم می‌دانند که چه حادثه‌ای در حال وقوع است اما خواننده تا پایان در بی‌خبری، گم و گیج است. او توقع چنین سیلی محکمی را در پایان ندارد، اما نویسنده با وارد کردن سنگ‌ها و ایجاد حس ناراحتی در بین مردم، که در آغاز از آن حرف می‌زند و نشانه‌هایی مثل صندوق سیاه و اسامی کددار، ذهن خواننده را برای پایانی شوم آماده می‌کند. او در نهایت با سنگسار زنی که در این سال قربانی می‌شود و دیگران را از مرگ نجات می‌دهد و کلاهی  -Hutch- بر سر آنان می‌شود تا سنگ به سرشان نخورد، سنگی بر سر خواننده می‌زند. آینه‌ای به دستش می‌دهد و تمام خشونت‌های پیدا و پنهانش را آشکار می‌کند. خواننده‌ی دردمندْ بازنده‌ی لاتاری است؛ چون وقت‌های بسیاری بوده که سنگ بر سرش باریده و وقت‌های بسیار دیگری که سنگ به دست ایستاده بوده. شرلی جکسون با نوشتن این داستان به خواننده اجازه نمی‌دهد از این تصویر در آینه رو برگرداند.

گروه‌ها: اخبار, بخت‌آزمایی - شرلی جکسون, تازه‌ها, جمع‌خوانی دسته‌‌ها: بخت‌آزمایی, جمع‌خوانی, داستان کوتاه, شرلی جکسون, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

زندگی در سوگ/ پذیرش بودن و نبودن

حضور بی‌تردید

دوقطبی مرگ و زندگی

برملا؛ نگاهی به داستان عکاسی

حقیقت در آینه‌ی روتوش

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد