کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

دستان هزاردستان جلاد

۲۴ فروردین ۱۳۹۸

نویسنده: نگار قلندر
جمع‌خوانی داستان کوتاه «بخت‌آزمایی»، نوشته‌ی شرلی جکسون


شرلی جکسون داستانش را با برانگیختن حس نوستالژی در انسان مدرن قرن بیستم شروع می‌کند؛ انسانی که اگرچه مسیری طولانی و طاقت‌فرسا را برای رسیدن به جهان مدرن گذرانده، اما بی‌شک گاه‌وبی‌گاه به یاد گذشته‌اش می‌افتد. به وقت خلوت و تنهایی -که زاییده‌ی زندگی شهری است- دلتنگ تصویر زندگی پیشینیان می‌شود؛ روستایی کوچک، مردمانی صاف‌وساده با طبیعتی سرسبز و پر از گل که مملو از هیاهوی کودکان و مردمانی آشناست. جکسون از این تصاویر استفاده کرده تا با حس‌آمیزی بتواند ذهن خسته‌ی انسان شهری را با خود همراه کند و خواننده تصاویر زیبای ذهنی بیشتری را از روز تابستانی و گرم میدان روستا به داستان پیوند بزند.
پاره‌ی ابتدایی داستان که نقش مهمی در تأثیرگذاری پاره‌ی دوم دارد، با همین تصاویر دیده‌ونادیده اما بسیار شنیده از حال‌وهوا و زندگی مردمان دهکده‌ای کوچک ساخته می‌شود و خواننده با حسی خوشایند منتظر برگزاری مراسم بخت‌آزمایی است. او حالا می‌داند که بخت‌آزمایی فعالیتی‌ست اجتماعی و سالیانه مانند مراسم دیگر -رقص نوجوانان و هالوین- که همیشه آقای سامرز آن را برگزار می‌کند.
جکسون در ادامهْ داستان را با توصیف جزییات پیش می‌برد؛ جزییاتی از برگزاری مراسم در گذشته که حالا تنها تعداد کمی از آن‌ها از باقی مانده و مهم‌ترینش جعبه‌ی سیاهی حاوی اسامی تمام روستاییان برای قرعه‌کشی است؛ جعبه‌ای که تا پیش از پایان داستان و کشف ماهیت واقعی بخت‌آزمایی، تنها یک جعبه‌ی سیاه و زهواردرفته و سرگردان است.
پاره‌ی دوم داستان که تا آخرین پاراگراف معلق است، با حال‌وهوای مضطرب و ملتهب مردم روستا در انتظار روشن شدن نتیجه‌ی بخت‌آزمایی‌ ساخته می‌شود؛ تا زمانی که جکسون داستان را با پایانی شگرف در ذهن مخاطب حک می‌کند و خواننده که دریافته هدف از بخت‌آزمایی انتخاب انسانی برای قربانی شدن است، مبهوت می‌ماند. داستان جکسون تنها داستانی با پایانِ شگرف نیست، که خود داستانی شگرف است و این یگانگی را خواننده تنها زمانی درمی‌یابد که بعد از پایان داستان، همان زمان که فریادهای خانم هاچینسون -قربانی تازه- در گوشش پیچیده به ابتدای داستان برگردد تا دلیل بی‌خبر ماندنش از ماجرا را از لابه‌لای داستان کشف کند.
در خوانش اولِ داستانْ ما آدم هایی را می‌بینیم که در انتظار نتیجه‌ی بخت‌آزمایی به هم لبخند می‌زنند و برای این‌که بخت‌شان را محک بزنند، گرد هم جمع شده‌اند و با هم گپ می‌زنند و التهاب‌شان را به حساب تمایل طبیعی برای برنده شدن می‌گذاریم. اما در بازخوانی داستان پسِ پشت لبخندهای این آدم‌ها را می‌بینیم و فکر و حسی را درمی‌یابیم که در آرزوی قربانی شدن دیگری است. معنای تازه‌ای که خواننده را با این واقعیت روبه‌رو می‌کند که تنها نیت ذهنی آدم‌ها تجلی حقیقت رفتارهای انسانی است.
جکسون برای ایجاد دو برداشت متفاوت که در خوانش اول و خوانش‌های بعدی در ذهن خواننده شکل می‌گیرد، از نمادها بهره گرفته است. صندوق سیاهی که یادگار گذشتگان است، در خوانش اول نماد حفظ میراث ارزشمند نیاکان است و آن سوی دل‌پذیر و نوستالژیک زندگی پیشامدرن را در ذهن مخاطب می‌سازد. اما در بازخوانی، صندوق با چهره‌ای تازه نماد آن سوی تیره‌ی سنت‌ها می شود. آن بخش به‌دورازتمدن‌مانده و تاریک ذهن بشر که ابژه‌ی بیرونی‌اش صندوقی‌ست آواره، که همیشه گوشه‌ای در پستویی می‌توان پیدایش کرد. جکسون با استفاده از صندوق سیاه و شکسته توانسته ماهیت دوگانه‌ی سنت را به خوبی بازنمایی کند؛ سنتی که آدم‌ها را در روستایی کوچک گرد هم جمع می‌کند، همان سنتی است که آدمی را برای برکت زمین قربانی می‌کند. رفتارهای اهالی روستا هم به نحوی نماینده‌ی دو روی سکه‌ی سنت‌ها و عرف‌هاست. مردمی که راه را با روی خوش و مهربانی برای خانم هاچینسون باز می‌کنند، در اولین خوانش داستان مردمانی آشنا و گرم و صمیمی‌اند و در بازخوانی همه دستان هزاردستان جلاد.
بچه‌ها هم در ساخت دو تصویر متفاوت داستان نقش مهمی دارند. در اولین خوانش، خواننده بچه‌هایی رها و آزاد را می‌بیند که جیب‌های‌شان را از سنگ پر می‌کنند و تلی از سنگ در گوشه‌ی میدان می‌سازند تا احتمالاً بازی کودکانه‌ای را شروع کنند. اما در خوانش بعدی بچه‌ها نماینده‌ی نسل تازه و سنگ‌دل بشرند که تمرین می‌کنند برای بقا بجنگند و تکرار شقاوت بشر باشند، تا شاید روزی از میان آن‌ها کسی سنگ‌هایش را زمین بگذارد و مقابل سنت بایستد؛ همان‌طور که جوان‌های شهرهای دیگر ایستاده‌اند. به همین خاطر آقای وارنر پیر وقتی می‌شنود بعضی جاها، دیگر بخت‌آزمایی را برگزار نمی‌کنند، برآشفته می‌شود، آن را کار یک مشت جوان خل‌وچل می‌داند و می‌گوید «بعد می‌شنوی می‌خوان برگردن و تو غار زندگی کنن.»
جکسون سیمایی قاب‌شده از تصمیمات و احساسات و تفکر جوامع ابتدایی را در اجتماع نوین به تصویر کشیده تا نشان دهد که «انسان گرگ انسان است» تا زمانی که می‌درد تا کشته نشود، و قربانی می‌دهد تا برکت بگیرد. انسان‌های مدرن که در بحران‌های زندگی نوین با افکاری واپس‌گرا خواهان بازگشت به گذشته و احیای سنت‌ها و چنگ زدن به ریسمانی‌اند که مردمان سنتی را به هم پیوند می‌داده، بی‌شک چیز مهمی را از یاد برده‌اند؛ تیغ دولبه‌ی سنت.

گروه‌ها: اخبار, بخت‌آزمایی - شرلی جکسون, بدون_دسته_بندی, تازه‌ها, جمع‌خوانی دسته‌‌ها: بخت‌آزمایی, جمع‌خوانی, داستان کوتاه, شرلی جکسون, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

ده فرمان

از خواندن تا نوشتن

باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام / ۶ / دایی‌جان‌ناپلئون

جامانده‌ها از اتوبوس

بقعه‌ی گنگ

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد