کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ستاره‌ام پشت سرم سرنگون شده است

14 آوریل 2019

نگاهی به رمان «کوچ شامار» نوشته‌ی فرهاد گوران، منتشرشده در تاریخ 28 اسفند 1397 در روزنامه‌ی اعتماد
نویسنده: ساهره رستمی


«کوچ شامار» رمانی به قلم فرهاد گوران است که باید از آن به عنوان فصل سوم رمان «نفس‌تنگی» یاد کرد.
شامار جوان کردی است که بعد از زلزله‌ی کرمانشاه، در عین سوگواری به ناگزیر مادرش را در یک گور گروهی به خاک می‌سپارد و با کوله‌باری از متون آئینی، تاریخی و خاطرات، از سرزمین ویران‌شده‌اش به پایتخت کوچ می‌کند و در یک کمپ ترک اعتیاد مشغول به کار می‌شود. او که باید فهرستی از بیماران کمپ تهیه کرده و برای هرکدام شرح حال بنویسد، این‌بار با دنیای ویران شده‌ی بزرگتری روبه‌رو می‌شود که او را بیش از پیش در بهت و حیرت فرو می‌برد.
استفاده از بن‌مایه‌های اساطیریِ فرهنگ کردی، واژگان و مَثَل‌های آن، در کنار نثری پاره‌پاره و انقطاع در پیرنگ را می‌توان از ویژگی‌های بارز زبان و فرم این اثر دانست.
کوچ شامار برآمده از سنت‌ها و آیین‌های کردی و زاییده‌ی زیست انسانی است؛ روایتی چندلایه از حوادث واقعی و دغدغه‌های انسانی که با نقل قول‌ها، رسوم و آیین‌های بومی در کنار زندگی مدرن، با سبکی نیمه‌غربی گره خورده است.
گوران هوشمندانه نشان می‌دهد که کمپ چگونه می‌تواند خارج از خودش گسترش یابد؛ تا جایی که تفاوت چندانی میان گم‌گشتگی و تناقض‌های آدم‌های بیرون با شخصیت‌های درون کمپ به چشم نمی‌خورد؛ شخصیت‌هایی که برای گریز از گذشته به مرفین و مت‌آمفتامین پناه‌برده‌اند؛ به رویا، هذیان، بیداری‌های ممتد، به وهم. این گریز از ابتدا تا به انتها در بطن اثر جریان دارد؛ گویی که چاره‌ای جز کوچ نیست.
کوچ شامار تمثیلی از آخرین نفس‌های یک سرزمین افیون‌زده است. دنیایی است که در آن هیچ‌کس سر جای خودش نیست. دانش‌آموخته‌ی ادبیات -میموا- دادزَن یک انتشارات است، مستشرقْ تاجر فرش است، و مهندس‌شامار دفترداری است که شرح حال معتادها را می‌نویسد. همه‌ی این آدم‌ها در یک فساد گروهی، مرگ و فراموشی را به وسیله‌ی افیون صدا می‌زنند. مرگ در سرتاسر داستان حضور دارد ولی نه آن مرگی که خود به سمت آدمی می‌آید؛ این‌جا آدم‌ها خودشان مرگ را فرا می‌خوانند. راوی جایی از رمان می‌گوید «خورشید به اندازه ی یک طناب دار از قله‌ی دماوند بالا آمده بود»؛ طناب داری که خود تمثیلی از تمسک به مرگ برای گریز از حقیقت زندگی است. تباهی همه‌جا را گرفته اما شامار که قبلا هم از چندین مهلکه‌ جان به‌دربرده، از این مرحله نیز می‌گذرد و در پایان رمان با یک اسب ناپدید می‌شود؛ یک کوچ استعاری دیگر.


دریافن فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, پیشنهاد ما, تازه‌ها, روزنامه‌ی اعتماد, نقدنامه دسته‌‌ها: پیشنهاد ما, روزنامه‌ی اعتماد, فرهاد گوران, کوچ شامار, نقدنامه

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد