کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

که درس عشق در دفتر نباشد

۳۱ فروردین ۱۳۹۸

نویسنده: آیدا علی‌پور
جمع‌خوانی داستان کوتاه «یک درخت. یک صخره. یک ابر»، نوشته‌ی کارسون مکالرز


«یک درخت. یک صخره. یک ابر» داستانی در دل داستان دیگر است؛ روایت پیرمردی که در موقعیتی دراماتیک، پسربچه‌ای را درگیر احساسات خود می‌کند. اگرچه داستان ابزار تکنیکی مشخصی را برای روایت دو ماجرا -راوی دانای‌کل و پیرمرد- ارائه نمی‌کند، اما دو داستان توأمان متمم و تقویت‌کننده‌ی یکدیگرند.
هنوز سپیده سرنزده و هوا بارانی است که پسرک دوازده‌ساله‌ی روزنامه‌فروش پا به کافه‌ی لیو -که یک کانکس خیابانی ‌است- می‌گذارد، تا قبل از تمام کردن کار روزانه‌اش یک فنجان قهوه بنوشد. تعدادی مشتری در کافه و پشت پیشخوان نشسته‌اند؛ چند سرباز، کارگران کارخانه و معدن و یک پیرمرد غیرعادی که تنها پشت یک میز آب‌جو می‌نوشد. لیو، کافه‌دار تندخو، به پسرک توجه چندانی نشان نمی‌دهد. پسرک بعد از پرداخت پول قهوه، درست زمانی که قصد خروج از کافه را دارد، توسط پیرمرد متوقف می‌شود: «من تو را دوست دارم.» کنار پیشخوان همه می‌خندند، ولی پیرمرد جدی و غمگین از پسرک می‌خواهد تا با او در نوشیدن آب‌جو همراه شود. لیو که تا این‌جای مکالمه نسبتاً بی‌توجه است، یادآوری می‌کند که او به سن قانونی نرسیده. پیرمرد دو عکس کهنه از جیبش بیرون می‌کشد. هردو عکس زنی است از سال‌های دور که به گفته‌ی پیرمرد زمانی همسرش بوده. مرد در کمال هوشیاری و با متانتی عجیب‌وغریب سعی در توضیح معنای عشق به پسرک دارد. به‌زعم او، عشق به‌نوعی یک علم است و برای توضیح بیشتر، داستان ازدواجش را برای او تعریف می‌کند؛ دوازده سال پیش، زمانی که مهندس راه‌آهن بوده، عاشق زن شده بوده.
مضمون ویرانگر روایت، ناتوانی پسرک از فهم پیرمرد، بدبینی و تندخویی تمام‌نشدنی لیو و بی‌تفاوتی مشتریان کافه، موضوعات محوری داستان را دربرمی‌گیرند؛ نکاتی که معمولاً زمینه‌ساز داستان‌های کارسون مَکالِرز هستند؛ انزوای روحی‌ای که در رفتار بشری رسوب می‌کند! حتی اگر عشق پاسخ دوراهی موجود در داستان نباشد، پیرمرد مشخصاً قربانی عشق است؛ یک عشق رمانتیک. رفتن ناگهانی همسرش، ضربه‌ای به روح او وارد کرده که هرگز به‌طورکامل از آن رهایی نمی‌یابد، هر چند سال‌ها از آن واقعه گذشته باشد: «ولم کرد. یک شب آمدم خانه دیدم خالی است و او رفته.» پس از رفتن او و در دوره‌ای، پیرمرد سعی می‌کند ضربه‌ی روحی ناشی از خیانت را تاب بیاورد. خیانت؟ «خوب معلوم است، زن که خودش تنهایی فرار نمی‌کند.» پیرمرد ابتدا به عیاشی و بی‌پروایی در روابط رو می‌آورد. اما از تجربه‌ای که از روابط متعدد خود کسب می‌کند، علم عشق را در می‌یابد؛ عشق بدون‌واسطه، بدون زمان و مکان و به هر پدیده‌ای که در جهان هستی وجود دارد. حالا منظورش را بهتر متوجه می‌شویم: «من تو را دوست دارم.» عشق برای پیرمرد با یک درخت شروع می‌شود و به کل جهان هستی تسری می‌یابد؛ عشقی زاینده و ریشه‌دار مانند یک درخت، استوار و پابرجا چون صخره، نرم و رها مثل تکه ابری در آسمان.
اگرچه درون‌مایه‌ی عشق، خیانت، گم‌گشتگی و در نهایت خودآگاهی و عشق‌ورزی به دیگرگونه، محوریت داستان را تشکیل می‌دهد، اما به هر یک از عمل‌های داستانی نیز، فضای مانور متناسبی اختصاص داده شده است: «مرد نصف صورتش را در لیوان آب‌جویی فرو برده بود»؛ «پسرک به طرفش رفت»؛ «لیو چند باریکه گوشت صورتی روی کباب پز گذاشت.» هر دو داستان در مورد ناکامی در ابراز همدردی انسانی است و این حقیقت که پیرمرد در میان آن همه افراد حاضر در کافه، قادر به یافتن یک گوش شنوا جهت همدردی نیست، مضمون تراژیک داستان را دوچندان می‌کند.
بر خلاف اکثر داستان‌های کارسون مکالرز، این داستان مشخصاً در جنوب آمریکا اتفاق نیفتاده است. در واقع در کل داستان به مکان مشخصی اشاره نمی‌شود. دو شخصیت اصلی داستان بی‌نام هستند و به هیچ نشانه‌ای از تاریخ و فصل برنمی‌خوریم؛ آن‌چه می‌دانیم این است که هوا بارانی است و ابهام گرگ‌ومیشِ صبح همه‌چیز را تسخیر کرده است. بلاتکلیفی تعمدیِ داستان سردی فراگیری را در کل روایت تسری می‌دهد و داستان پیرمرد خسته‌ای را بیان می‌کند که در مجموعه‌ای از موضوعات و اشارات کنایی عاشقانه پرسه می‌زند. پیرمرد از مصاحبت با پسربچه چه هدفی را دنبال می‌کند؟ گوش شنوا برای روایت زخم عشقش یا شاگرد نوجوانی برای آموزش درس عشق؟ شاگردی که سن‌وسالش تعمداً به اندازه‌ی عمر عاشقانه‌ی پیرمرد است و پربیراه نیست که مخاطبْ مظنون به دو ظن شود: پسرک فرزند پیرمرد است یا مفهومی کنایی از ثمره‌ی عشق او.
و به‌راستی درس عشق در دفتر کدام مکتب یادگرفتنی است؟

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, یک درخت. یک صخره. یک ابر - کارسون مکالرز دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان‌کوتاه, کارسون مکالرز, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, یک درخت. یک صخره. یک ابر

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد