کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

کامو می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند

۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۸

یادداشتی منتشرشده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۹۸ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


چند سال پیش در «شب جمال میرصادقی» که به همت علی دهباشی در موقوفات افشار حوالی باغ فردوس تهران برگزار شد، از من هم دعوت شد که درباره‌ی استادم صحبت کنم. آن شب سخنرانی‌ام را این‌طور شروع کردم: «زندگی هرکس پر از آدم‌هایی است که می‌آیند و می‌روند. بعضی‌های‌شان خطی یا ردی خوش یا بد روی زندگی آدم می‌اندازند و بعضی‌های دیگر اثرشان همین‌قدرها هم نیست؛ انگار نه خانی آمده باشد و نه خانی رفته. اما توی هر زندگی‌ای هستند معدود کسانی که وقتی آمدند، دیگر هرگز نمی‌روند، و چنان تأثیری روی آدم و مسیر زندگی‌اش می‌گذارند که ردشان تا همیشه باقی می‌ماند. این‌ها گاه مثل توفان می‌آیند و گاه مثل نسیم، و گاه چنان به حضیض می‌کشانندت که دیگر نمی‌توانی سرپا شوی و گاه چنان به اوج می‌برندت، که احساس می‌کنی زندگی‌ات تازه از همین لحظه است که آغاز شده و تا پیش هرچه بوده، هیچ. جمال میرصادقی برای من و زندگی‌ام یکی از این آدم‌هاست…» همین جمله‌ها را بی‌کم‌وکاست می‌توانم درباره‌ی آلبر کامو -آلبر کاموی بزرگ- هم بگویم؛ روشنفکر اندیشمندی که فراوان از او آموخته‌ام و ضرب اندیشه و ضرباهنگ قلمش همیشه مجذوبم کرده. من آدم خوش‌اقبالی‌ام، چون خیلی زود با کامو آشنا شدم؛ پیش از آن که ذهن و زبان نوجوانانه‌ام گرفتار بسیاری اندیشه‌ها و قلم‌های تقلبی شود. اگر از دوران کودکی و گشت‌وگذارهایم در کتابخانه‌ی غنی مادر و پدرم -و از این ره آشنا شدن با نویسنده‌ای که در کتابخانه‌مان جزو پرکتاب‌ترین‌ها بود- بگذرم، اولین دیدار جدی من با کامو به نوزده‌سالگی‌ام برمی‌گردد؛ وقتی که برای اولین بار «بیگانه» را خواندم. سال اول دانشکده‌ی معماری بودم و سر پربادی داشتم و -چنان که افتد و دانی- خیال تغییر جهان را در سرمی‌پروراندم. «بیگانه» اما سیلی محکمی به صورتم زد و کاری کرد که مفهوم‌ها و تعریف‌های زیادی -از جمله مفهوم و تعریف آرمان‌گرایی- در ذهنم اصلاح شود. در «بیگانه»، کامو در اوج ایستاده؛ در روایتی نفس‌گیر، آینه‌ای می‌گیرد جلوِ جامعه و انسان مدرن، و آن‌ها را -خود واقعی و بی‌نقاب‌شان را- در برابر خودشان به تصویر می‌کشد، با همه‌ی قناسی‌ها و کجی‌ها و معوجی‌های‌شان، و -مهم‌تر این‌که- این محتوای ارزشمند را با روایتی جذاب، خواندنی و گیرا تحویل خواننده می‌دهد؛ نه خشک و عصاقورت‌داده و سخت‌خوان و مبهم. روایت زندگی مورسو، بازخواستی است از جامعه‌ی مدرن، که انسان‌ها را مثل چرخ‌دنده‌های یک ماشین، هم‌شکل و فرمان‌بردار می‌خواهد. و مورسو،‌ که در مقام قاتل محاکمه می‌شود، خودْ قربانی هم‌آوایی عمومی، قراردادهای اجتماعی و تلاش جمعی برای تبدیل کردن انسان مدرن به اندام‌واره و صورتکی متحدالشکل است. او به بازی عمومی تن نمی‌دهد و محکوم به مرگ می‌شود: در سپهری عمومی،‌ به نام مردم فرانسه. او مسیح تنهایی است که به دست قانون و به نام مردم فرانسه (به نام جامعه)، در پای گیوتین مصلوب می‌شود. وقتی کتابی می‌خوانی درباره‌ی انسانی که «بدون هیچ‌گونه نگرش قهرمانانه می‌پذیرد که جانش را بر سر راستی بگذارد»، اصلاً چاره‌ای هم مگر برایت می‌ماند؟ باید برگردی و -دست‌کم در آن سن‌وسال که من بودم- بسیاری از مفاهیم و ارزش‌های ذهنی‌ات را بازبینی و بازنگری کنی. کردم. برگشتم و بسیاری از خوانده‌هایم را دوباره خواندم. بعد از آن، تا مدت‌ها پیشنهادهای مطالعه‌ام را از کامو می‌گرفتم؛ از داستایفسکی تا کافکا و از نیچه تا کی‌یرکه‌گارد. ذره‌ذره کامو برایم شد انقلابی آزاداندیشی کمترسانتیمانتال و بیشترراسیونل، آن هم بی هیچ بیم و هراسی، در زمانه‌ای که اول اسیر جنگ‌های جهانی و نسل‌کشی بود و بعد گرفتار جنگ سرد و خط‌کشی‌های ایدئولوژیک. از همان زمان تا به امروز، کامو همیشه در ذهنم منبسط شده. چندان اعتقاد، علاقه و انگیزه‌ای برای مرشدسازی ندارم و این‌ها که می‌گویم به این معنا نیست که کامو برایم نمونه‌ای‌ست نوعی، یا آدمی بی‌ایراد، یا روشنفکری بی‌خطا، یا این‌که مثلاً بخواهم چشم‌بسته بگویم حتی در غائله‌ی الجزایر هم نظرش را می‌پسندم. نه! اتفاقاً کلی هم نقد به گوشه‌هایی از اندیشه و زندگی‌اش دارم و منظر مواجهه‌ام با آن کنج‌های تاریک، ادب از که آموختی‌ست. او برای من نه قهرمان است، نه مراد، نه رهبر؛ اما بی‌تردید اندیشمندی بزرگ است که -دست‌کم در سطح خودآگاهم- عمیق‌ترین تأثیر را رویم گذاشته و سال‌هاست می‌خوانمش و هنوز هم گه‌گاه در وجودش چیزهای تازه‌ای کشف می‌کنم.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, هفته‌نامه‌ی کرگدن, یادداشت‌های پراکنده دسته‌‌ها: آلبر کامو, کاوه فولادی‌نسب, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد