نویسنده: مریم ذاکری
جمعخوانی داستان کوتاه «سرتیپ»، نوشتهی آیزاک رُزنفلد
داستان «سرتیپ» روایت مردی نظامی است که در طول جنگی طولانی، از یک سرباز پیاده به درجهی سرتیپی رسیده است؛ بدوناینکه نام عملیاتها و نبردها و یا حتی تعداد دفعاتی را که زخمی شده است به یاد بیاورد. سرتیپ، که نویسنده تعمداً نامی دیگر از او به میان نمیآورد، دیوانهوار جنگ را دوست دارد. جنگیدن برایش جذاب است و آن را کاری پرافتخار مینامد، تاجاییکه حتی به یاد نمیآورد آخرینبار کی تمایل داشته به زندگی شخصیاش بازگردد. دفتر کارش قبلاً مدرسهای برای دانشآموزان دشمن بوده که پس از تصرف، میزها و نیمکتهایش جمعآوری و با قفسههای بایگانی و نقشههای منطقه و کیسههای شنی پر شده است. کاری که سرتیپ شخصاً برای خودش تعریف کرده، تنها جنگ نیست، بلکه شناخت سرشت و پی بردن به ریشهی دشمن است؛ پروژهای که آن را بخشی از یک عملیات لجستیکی مدون میداند. از نگاه او، با دانستن ویژگیهای ظاهری مثل قد کوتاهتر یا رنگ پوست تیرهتر و حتی دین و یا زبان، نمیتوان به ماهیت درونی آن پی برد و همواره این سؤال را از خود میپرسد که بهراستی دشمن چیست.
برای پاسخ دادن به این پرسش، او با اسیران دشمن به گفتوگو پرداخته و از دین، خانه، والدین و همسرانشان پرسیده، اما با دانستن همهی اینها باز هم چیزی دستگیرش نشده است. چهرهی اسرای زخمی در حال درد کشیدن، از دید او، بیشباهت به چهرهی خودیها در شرایط مشابه نیست و حتی جسدهای بادکردهی نیروهای دشمن با اجساد خودیها تفاوتی ندارد. در گام بعدی لباس دشمن را به تن میکند و خود را در کنار آنان زندانی. با آنها همنشین میشود و در کنارشان در آسایشگاهها زندگی میکند؛ آنچه دستگیرش میشود باز هم «هیچ» است.
سرتیپ دشمن را جذاب میداند تاجاییکه به خود مظنون میشود که عشق به دشمن دارد و میخواهد خود را به دامن «او» بیفکند، حالآنکه مافوقش به او اطمینان خاطر میدهد چنین تفکری مصداق خیانت نیست. سپس به گمان شبیه شدن به دشمن به خودشناسی میاندیشد و بدینمنظور به مدت یک ماه در یکی از روستاهای کوهستانی دشمن، که به تصرف نیروهای خودی درآمده، وقت میگذراند. اما باز هم راه به جایی نمیبرد. سپس با جمعی از اسرای جوان و تنومند دشمن زندگی میکند، و در جریان این زندگی آنچنان صمیمیتی برقرار میشود که تعدادی از این جوانان را همچون فرزندان خود میبیند. با آنها به ماهیگیری و حتی شکار میرود، بازی میکند و مسابقه میدهد. این صمیمیت تا آنجا پیش میرود که به دهقانزادهای به نام رِری دراینمیان عشق میورزد. این عشقورزی او را بر آن میدارد که جوانک را بهتر بشناسد و از چهرهی -در دید خود- جذاب و گیرایش نقاشی میکشد و طرح میزند تا در میان این ارتباط نزدیک، به درکی شهودی از سرشت او دست پیدا کند؛ کاری که در عمل غیرممکن مینماید.
سرتیپ آخرین راهش را به کار میگیرد و آخرین شانسش را امتحان میکند؛ درحالیکه همچنان دوست و عاشق و همچون پدر آن سربازان جوان است، شروع به شکنجهی آنان میکند و خود نظارهگر تبدیل شدن عشق آنان به نفرت میشود. او این شکنجه را تا هنگام جان سپردن یارانش ادامه میدهد؛ درحالیکه احساسی از عذاب وجدان بر هیجانش میافزاید. آزمایش را با گروه دیگری که این بار زنان را هم شامل میشود، ادامه میدهد و برای نزدیکی بیشتر با آنان خود را هم شکنجه میکند؛ اما باز هم چیزی دستگیرش نمیشود. در جنگی بیپایان، سرتیپ به مکاشفه در میان اسرا ادامه میدهد، راهکارهای جدید را بر روی آنان میآزماید و گمان میبرد جهت پیروزی در جنگ، تنها شناخت او از سرشت دشمن راهگشاست. او گرچه به موفقیت ایمان دارد، اما هنوز چیزی نصیبش نشده است.
«سرتیپ» بیشک شاهکاری غیرقابلانکار از نویسندهی یهودی-آمریکایی، رُزنفلد است؛ اشارهای اغراقشده از داستان همهی جنگهای عالم؛ دنیایی تقسیمیافته بر دو قسمتِ ما و آنها، خودیها و غیرخودیها و دوستها و دشمنها؛ دشمنی که بر پایهی ایدئولوژیهای تحمیلی، گونهای مادونبشری است و دوستی که ارزشی فراانسانی دارد. نویسنده تکتک عناصری را که ماهیتی مشخص را بهعنوان بشر میسازد، مورد توجه قرار میدهد؛ از ویژگیهای ظاهری همچون رنگ پوست و قد گرفته تا مذهب، زبان، آموزش و الیآخر. سرتیپ سرسختانه تلاش میکند آن خاصیت غیربشریای که دشمن را تبدیل به دشمن میکند، بازیابد و مافوقانش او را -که با گذشت سالها دچار تضادهای روانی شده است- نهی نمیکنند. سرتیپ معلمی است که به دیگران میآموزد دشمن موجودی متفاوت است. اگرچه ظاهرش شبیه دوست باشد و باطنش کشف نشده، اما سراسر رذیلت است.
در بخشی از داستان، او از روی جملات نیمهکاره رهاشده بر روی تختهسیاه، تلاش دارد رازی را کشف کند. بهراستی رمزگشایی از الفبا آموختن کودکان ممکن است؟ در قسمتی دیگر همچون شیری که با شکار خود پیش از دریده شدن بازی میکند، جوانانی را به خود نزدیک میکند و درنهایت در زیر شکنجه جان باختنشان را بااشتیاق به نظاره مینشیند.
مذهب نویسنده ریشهای عمیق در میان داستان دوانده است؛ در سالهایی که یهودیان در سراسر دنیا، بهواسطهی نژاد و مذهب خود موردتحقیر قرار گرفته و گاه وحشیانه پاکسازی میشدند، رزنفلد با تبحری مثالزدنی از ورای جبههی خودی و از دیدگاه شخصی در میان دشمن، داستانی تأثیرگذار مینگارد؛ داستانی که گمان نمیرود تا زمانی که جنگیدن و دشمنسازی منفعتی برای دول متخاصم داشته باشد، به هدف خود نائل آید.