نویسنده: نگار قلندر
جمعخوانی داستان کوتاه «ساحل»، نوشتهی آلن ربگرییه
نام آلن ربگرییه چنان با جریان «رمان نو» گره خورده، که نقد داستانی از او بدون داشتن نگاهی به مفاهیم و سبک نوشتاری نویسندگان این گونه از رمانْ غیرممکن به نظر میرسد. «رمان نو» بیش از آنکه مکتبی ادبی باشد، جنبشی بود که ربگرییه سعی کرد آن را تئوریزه کند؛ جنبشی در سبک نوشتاری برخی از نویسندگان قرن بیستم، که مخالف داستاننویسی به شیوهی سنتی آن بودند و در نوشتن دست به تخریب اصول سنتی حاکم بر داستاننویسی زدند؛ از شخصیتپردازی گرفته تا همخوانی فرم و محتوا و یا رساندن پیامی اخلاقی.
داستان کوتاه «ساحل» نمایندهی تاموتمامی برای این شیوهی داستاننویسی است. ربگرییه، بهعنوان یکی از شناختهشدهترین نویسندگان این جریان، در نوشتن این داستان به بسیاری از اصول آن پایبند بوده. یکی از این اصول عدمدخالت نویسنده و راوی در داستان است. در داستان «ساحل» راوی غیرمداخلهگری را میبینیم که مانند دو چشم، ناظر و بیقضاوت، بر ساحل نشسته و قاب روبهرویش را با جزئیات توصیف میکند؛ قابی که سه بچه از یک ضلع آن به داستان وارد میشوند و تا پایان داستان به ضلع دیگر قاب میرسند.
زیباییشناسی یکی از مهمترین دغدغههای نویسندگان «رمان نو» است. آنها معتقدند که حسهای متفاوت مخاطب را باید در داستان درگیر کرد. در داستان «ساحل» حس بینایی خواننده کاملاً در تداعی قابی که نویسنده میسازد، درگیر میشود؛ قابی که در پسزمینهاش دریایی با موجهای منظم، همراه با صدای خشخش ریگها در حرکت و سکونی مداوم تکرار میشود، دستهای از مرغان دریایی در حرکتی قوسیشکل مدام پرواز میکنند و سه بچه در جلوِ این تصویر در سکوت و باشتاب در حرکتند. نویسنده با توصیفهای دقیق از رنگ شنهای ساحل و شباهتش با رنگ موهای بچهها، تا کف موجها و گودالی که از آب میسازند و دیگر تصاویر آشنا در داستان، موفق میشود خواننده را در ساخت معنا با خود همداستان کند؛ هدفی که کموبیش در اکثر آثار نویسندگان جریان «رمان نو» دیده میشود. آنها، با رد داستان تعلیمی، دیگر به دنبال رساندن پیامی مشخص به مخاطب نیستند، چراکه واقعیت را مبهم و غیرقطعی میدانند و معتقدند برای ساخت واقعیتی غیرمطلق به حضور فعال خواننده نیاز است. همراه شدن مخاطب در داستانِ همزمانی که امکان تأویلپذیر شدن بیشتر داستان را فراهم میکند، واقعیت چندگانهی داستان را هم شکل میدهد.
ربگرییه در داستان «ساحل» تصویری از لحظهی ابدی اکنون ساخته؛ لحظهای ابدی-ازلی که نشانهها و عناصر صحنه در آن امکان خوانشهای متعدد را فراهم میکنند. تصاویر در ذهن هر مخاطبی میتواند بهشکلی متفاوت و درخور حالِ خوانندهْ مفهوم تازهای پیدا کند. نویسنده بیهیچ ارجاعی به مکان و زمانی مشخص و یا دادن ویژگی خاصی به شخصیتها، دست مخاطب را برای مداخله در ساخت معنای داستان باز میگذارد؛ درست مانند قابی هنری که بینندهاش را درگیر واکاوی اثر میکند.
تنها برتری سه بچهی داستان «ساحل» نسبت به طبیعتی که در پیرامونشان جریان دارد، حرکت بهسمت مقصدی است که به رفتنشان معنا میبخشد. همچنین واکنش به صدای ناقوس، که بهانهی تنها دیالوگ داستان میشود، نشانهی درک آنها از زمان است و رفتار آنها را از تکرار بیمعنای حرکت موجها و مرغان دریایی متمایز میکند. به همین دلیل است که رد پایشان بر ساحل میماند و موج آن را پاک نمیکند.
ربگرییه اگرچه اعتقاد داشت که هنر نباید ابزار آرمان و انقلاب باشد، اما به ارزش کار خود در مقام انسان و نویسنده واقف بود و برخلاف دیگرانی که -در نقد او و دیگر نویسندگان «رمان نو»- کارشان را بهدلیل نداشتن هدفی والا و پیامی اخلاقی و رد بسیاری از سنتها بیفایده و منحط میدانستند، کار خود را معتبر میدانست و آگاه بود که بیشک اثری باقی میگذارد؛ درست مانند ردپاهایی که در داستان «ساحل» باقی میمانند. زمان هم ثابت کرد که باوجود دیرپا نبودنْ جنبش «رمان نو» اثرش را بر نویسندگان بعد از خود باقی گذاشت.
اگرچه درک داستان «ساحل» بهنظر با آگاهی به هدف و جریان «رمان نو» گره خورده، اما باید در نظر داشت که حتی بدون پیوند دادن داستان «ساحل» با این جریان هم، میتوان با آن مواجه شد. نمادها و نشانهها در داستان چنان در تاروپودش تنیده شدهاند که امکان برقراری ارتباط با آن را به طرق مختلف ممکن میکنند؛ بچههایی با لباسهای همشکل و پاهای برهنه، دریایی که آبستن حوادث است در یک طرف و دیوار سنگی قهوهای و بلندی در طرف دیگر، خورشیدی که در خطالرأس قرار گرفته، سایهای که پیش پای بچهها نیست و تکرار مکررات، همگی نشانههایی هستند که به خواننده این امکان را میدهند تا نه در جایگاه مخاطبی صامت، پذیرا و منفعل، بلکه در مقام خوانندهای مؤثر در ساخت معنا، همراه نویسنده باشد و حتی با پایان داستانْ آن را در ذهنش ادامه دهد.