کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ما در ساعت بی‌زمانی می‌میریم

۵ خرداد ۱۳۹۸

نویسنده: آزاده شریعت
جمع‌خوانی داستان کوتاه «ساحل»، نوشته‌ی آلن رب‌گری‌یه


سه کودک در امتداد ساحل دست‌دردست هم، رو به‌جلو، در حرکتند. خبری از پدر و مادرهای‌شان نیست. بزرگ‌تری ندارند. کسی پشت‌شان نیست. آن‌چه مسلم است، عزم و اراده‌ی آن‌ها برای رسیدن به مقصد است. مقصد کجاست؟ داستان چیزی در موردش نمی‌گوید. گره در ذهن خواننده قلاب می‌شود. خواننده با بچه‌ها پیش می‌رود تا این گره گشوده شود. بچه‌ها تقریباً هم‌قد و احتمالاً هم‌سن هستند. اطلاعات قطعی نیست. قطعیات داستانْ عینیاتی است که در صحنه رخ می‌دهد؛ مثل خورشیدی که به خط‌الرأسش رسیده و سایه‌هایی که کوتاهند و خبر از هنگام ظهر می‌دهند. به موازات بچه‌ها در کناره‌ی ساحل، دسته‌ای مرغ دریایی در حرکتند؛ تنها موجودات زنده در ساحل همین پرندگان و کودکان هستند. این دو گروه در حرکتند و از جای پای آن‌ها ردی بر ساحل حک می‌شود. ردپای پرنده‌ها گاه به‌واسطه‌ی امواج دریا محو می‌شود، اما ردپای بچه‌ها که از دریا فاصله‌ی بیشتری دارند، به جا می‌ماند؛ گویی رد انسان بر محیط و بر زمانه‌اش عمیق‌تر از موجودات دیگر است. ردی سه‌گانه از انسان و سه‌گانه از جای پای پرنده‌ها؛ سه‌گانه همچون زمان، همچون گذشته، حال و آینده. هرچه جلوتر می‌روند، ردها در طول مسیر به هم نزدیک‌تر می‌شوند؛ می‌شوند دو خط موازی از انسان و حیوان که در دوردست‌ها به هم نزدیک شده و درنهایت به یگانگی می‌رسند. این دو موجود زنده در این ساحل مشترک، در این زمان یکسان که می‌گذرانند، تفاوت‌هایی باهم در توانایی‌های‌شان دارند. پرنده‌ها به‌محض نزدیک شدن انسان‌ها پرواز می‌کنند. فرار نتیجه‌ی ترس است و نتیجه‌گیری، حاصل تجربه؛ تجربه‌ای که در طول زمان به دست می‌آید. نویسنده هیچ گزارشی از گذشته‌ی این دو موجود به خواننده نمی‌دهد، اما تصاویرِ زمان حال، با خودشان حامل پیامی از گذشته هستند. بچه‌ها بعد از طی مسافتی در طول ساحل، از دوردست‌ها صدای ناقوس می‌شنوند. صدایی که، چند لحظه‌ی بعد، تکرار می‌شود. با شنیدن این صدا، بچه‌ها باهم وارد دیالوگ می‌شوند. از حرف‌های‌شان معلوم است که پیش‌تر هم در این مسیرْ این صدا را شنیده‌اند، با این تفاوت که این‌بار صدا نزدیک‌تر است. حافظه‌ی انسان در کلامش جاری می‌شود و از گذشته به خواننده اطلاعات می‌دهد. درست است که آن‌ها هیچ به پشت‌سرشان و به گذشته‌شان نگاه نمی‌کنند، درست است که بی‌اطلاع از روبه‌رو و آینده، باطمأنینه در زمان حال در حرکتند، اما خاطره‌ی گذشته و صدای آینده در زمان اکنون، همچون موج‌های کف‌آلود ساحل در جریانند. در این لحظه با شنیدن صدای ناقوس و یادآوری تجربه‌ی شنیدنش، زمان گذشته و آینده به حال می‌رسند و باهم در لحظه یگانه می‌شوند. بچه‌ها همچنان رو به جلو پیش می‌روند؛ چراکه پیمودن این راه، هدف آن‌هاست و آن‌ها از پیمودنش ناگزیرند. داستان در همین لحظه تمام می‌شود. آیا گره ذهنی خواننده گشوده شده؟ رب‌گری‌یه ترجیح می‌دهد خواننده را همین جا به حال خودش بگذارد؛ او نویسنده‌ای نیست که به روش قدما و اسلاف خود، برای خواننده حقیقتی واحد را عیان کند. رب‌گری‌یه از پیشتازان و بنیان‌گذاران «رمان ‌نو» است که ارکان تعریف‌شده‌ی داستان را در روایتش نادیده می‌گیرد. او و هم‌فکرانش معتقدند واقعیت این جهان، ورای هستی موجود در جهان است، اما وابسته به آن و عینیات آن. و با این دیدگاه می‌توان جهان‌های نادیده‌ی دیگری را بازنمایی کرد. از نظر او، انسان برای رسیدن به حقایق بی‌شماری که نادیده هستند، ناچار به دیدن عینیات است. حقیقت در آن‌چه می‌بینیم نیست، اما تنها با دیدن واقعیت است که می‌شود به آن رسید. ازاین‌رو در ساختن فضا و مکان داستان با نوعی وسواس‌گونگی عمل کرده و هرچه را که در مکان موجود است، با جزئیات وارد داستان می‌کند. این‌گونه است که ما در داستان «ساحل»، با تأکید و تکرار، حرکت موج‌ها، برخوردشان به صخره‌ها و تابش آفتاب را بر آن‌ها می‌بینیم. هیچ جزئی از اجزای صحنه مغفول نمی‌ماند و اصرار بر این شیوه، پهلو به روایت‌های سینمایی و تصویری می‌زند که در تمام داستان‌های سبک «رمان ‌نو» دیده می‌شوند.
در داستان رب‌گری‌یه، زمان گاه سرعت می‌گیرد و گاه متوقف می‌شود؛ مثل حرکت موج‌ها. دنیای داستان او فاقد گذشته است و هر لحظه با بیان عینیات به وجود می‌آید و به‌تدریج محو می‌شود. نزاع بین حرکت و بی‌حرکتیْ زمان را در هم می‌ریزد و خواننده در این زمان مشتت دچار تردید می‌شود که جهان پیش‌ رویش کجاست و در آن ‌چه می‌گذرد. او با پنهان‌کردن آن‌چه در روح و روان کاراکتر و حقیقت ماهوی اشیا می‌گذرد، فضایی پر از شک و گمان برای خواننده می‌سازد. اما این حلقه‌های مفقود، خواننده را به پشت پرده‌ی داستان هدایت می‌کنند. به تصویر کشیدن بچه‌هایی با لباس یک‌دست که حتی رنگ پوست و موی‌شان به رنگ ماسه‌های ساحل درآمده، نشانگر رنگ باختن موجودیت انسان در جهان هستی و اشیا است. در این ساحل بااین‌که همه‌ی اتفاق‌ها حول بچه‌ها -حول انسان- رخ می‌دهد، اما توصیف بیش از حد اشیا بیانگر اهمیت آن‌ها در جهان است؛ گویی اشیا جان دارند و انسان را در خود می‌بلعند. روایت چندبُعدی داستان که در آن اجسام و جانداران بر هم مؤثرند و وجود هم را می‌سازند، جهان متافیزیک غایب در صحنه را بازنمایی می‌کند. رب‌گری‌یه نمی‌گوید پرندگان از انسان‌ها می‌ترسیدند؛ او آن‌‌ها را پر می‌دهد. در قیاسی محو نشان می‌دهد انسان در گام برداشتن از پرنده‌ها تواناتر و سریع‌تر است. در عوض پرنده‌ها پرواز می‌کنند و انسان از بال زدن عاجز است. اما هردو در تعامل با هم و جهان‌شان، دنیایی روبه‌آینده می‌سازند. رب‌گری‌یه در داستانش نه تحلیل و تفسیر دارد، نه حکمی قطعی درباره‌ی چیزی می‌دهد. او با پشت‌پا زدن به قواعد داستان و نادیده گرفتن عناصر داستانی، روایتی بی‌پیرنگ و بی‌گره‌گشایی به مخاطب ارائه می‌کند تا او را برای دیدن حقیقت به تأمل وادارد. برای او و «رمان‌نو»یی‌ها، جذابیت در داستان اهمیتی ندارد و همین بی‌اعتنایی به اصول داستان و جذابیت‌هایش، خیلی‌زود، ستاره‌ی «رمان ‌نو» را به ورطه‌ی افول می‌کشاند. درعین‌حال باعث ایجاد نگرشی در داستان می‌شود که ورود فلسفه به جهان داستان را لازم می‌کند. نویسنده‌ی این جریان به‌جای شخصیت‌پردازی و ورود به لایه‌های روانی انسان، تنها به مکان و بیان رفتار انسان می‌پردازد تا وجوه مختلف یک حقیقت را از ابعاد گوناگون عیان کند.
رب‌گری‌یه در داستان «ساحل»، انسان نوپا را در جهان هستی نشان می‌دهد که در پی یافتن حقیقت رو به آینده و جهان فردا دارد. او در این مسیر از خود بقایا و آثاری به جا می‌گذارد که تغییرات جهان را شکل می‌دهند. انسان در جهان رب‌گری‌یه به قول هایدگر در طول زمان به پیشواز مرگ می‌رود. گرچه نهایت او مرگ است و ناقوسش در طول راه به گوش می‌رسد، اما انسان ابایی از پیمودن آن ندارد.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, ساحل - آلن رب‌گری‌یه دسته‌‌ها: آلن رب‌گری‌یه, جمع‌خوانی, داستان کوتاه, ساحل, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد