نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی داستان کوتاه «در قلب قلب کشور»، نوشتهی ویلیام گس
تخیل فقط با کلمات قابل دیدن است.[۱]
ویلیام گَس در داستان «در قلب قلب کشور» شعرگونه داستان میگوید. «در قلب قلب کشور» یک تجربهی نو و متهورانه در فرم، محتوا و معنای داستان است که گس جسورانه به آن دست میزند. روایت او جریانی آرام و نثری شاعرانه دارد که مفاهیم جدیدی را در زمان خودش مطرح میکند؛ قریحهی فیلسوفانه و شاعرانهی او، تنهایی، غم، فرسودگی، روزمرگی و تکرار مکررات را در قالبی جدید اما کاملاً گزارشگونه بیان میکند. تمام داستان از تیترهای منقطع و توضیحاتی در ذیل آن تشکیل شده. تعابیر و تفاسیر گس مانند سایر آثارش کمنظیرند، اما خلأ ماجرا و حادثه و یکنواختی بیشازحد آن، آسیبی جدی به پیکرهی داستان وارد کرده؛ بهطوریکه خوانندهی علاقهمند به گره و گرهگشایی، بهزحمت تا پایانْ گَس را همراهی میکند. و همهی نقاط قوت داستان، معنای عمیق جملات و شعرگونه بودنش فدای ضرباهنگ کند و فقدان حادثه در داستان میشود.
ویلیام گس از نمایندگان برجستهی ادبیات پستمدرن آمریکا و متفلسفترین آنهاست؛ اگرچه نوشتارِ خاص او هرگز به نویسندگان آمریکایی نظیر فاکنر، همینگوی و دیگران شبیه نبوده و بیشتر به داستاننویسان اروپایی گرویده است. او بهطور ویژه و خاص در داستان «در قلب قلب کشور» تجربهای جدید را آزمایش میکند. این داستان یک واگویهی خاکستری برای معشوق است. همهچیز در نگاه راوی سرد و بیروح است؛ مکانها، زمانها، آدمهای داستان رنگی ندارند و از عشق تهی هستند. در همان ابتدا، ماجرایی عشقی و سوزناک به پایان خود رسیده و تمام شده است و راوی از همان آغاز و با پیشزمینهی شکستی سخت در عشق، به شرح جهان اطرافش میپردازد که گویی به آن تبعید شده است. آنچه به رشتهی تحریر در آمده، تصورات ذهنی اوست که بیباکانه و بدوناغماض گفته میشود. گاهی این سردی چنان آهنگین و شاعرانه است که مخاطب از این همه تناقض شگفتزده میشود: «سرین تو بالش من است. تو روی کلکی دستخوش آبی. پشت تو رودخانهی ماست. گاهی سرگرد باربارا هستی، گاهی الههای که مردان را در جنگ میکشد. گاهی مثل دوش آبی لطیفی. تو نان توی دهان منی.»
ازآنجاکه «در قلب قلب کشور» یک نوگرایی صرف است و نویسنده در آن عامدانه دست به انکار پیرنگ و عناصر سنتی داستان زده، بنابراین نتیجه و برآیند آن هم داستانی نو با سروشکلی جدید است؛ چیزی کاملاً متفاوت با پیشنیان. فلیپ استویک در جایی از کتاب «ضدداستان» مینویسد که داستان گس را میتوان بهعنوان نمونهای از «ضدواقعه» نام برد، درعینحال و برخلاف نظر استویک در سرتاسر روایت جریانی پیچیده و سیال از اتفاقات حکمفرماست. زندگی ملالآور شهری با همهی جزئیاتش در «در قلب قلب کشور» به نمایش گذاشته میشود و این ملال به سطرهای آن هم راه مییابد. هوا، خانهی من، کلیسا، یک شخص، تعلیموتربیت، کسبوکار، مردم و... عناوین درهمشکستهای هستند که از طریق آنها گس فلسفهی ذهنی خود را با طعم شعر به مخاطبش دیکته کند.
شاید زمانیکه ویلیام گسِ فیلسوف تجربهگرا، داستان «در قلب قلب کشور» را مینوشت، داشت بنیان یکی از محبوبترین سبکهای نوشتاری انسان قرن بیستویکمی را بنا مینهاد؛ انسان امروز، ذوبشده در تکنولوژی و عصر اطلاعات، بیشاز هر چیزی دوستدار ناداستان است. امروزه ناداستانها قطعههای ادبی پرمخاطبی هستند. «در قلب قلب کشور» حرکتی اصولی و مدرن برای جدا شدن داستان از ناداستان و سبک ویژهای در نویسندگی است. گرچه انتقادات زیادی از نظر سبک روایی به آن وارد است، اما شاعرانگی متنْ جانشین حذف عناصر داستانی شده و آن را جبران میکند. بدونشک ویلیام گس دنیای خاکستری بیروحش را بسیار زیبا تصویر کرده است؛ تصویری بیغش از شهر، آدینهشب یا شاید فضولی زن همسایه، و درآخر مخاطب میماند و دنیایی از تصاویر ضدونقیض، شوروحال و خموشی: «اما من تنها نیستم و تکیه دادهام به تیری. نه… تیری پیدا نیست. همه رفتهاند خانه، شاید با سازهایشان که شبها کوکشان میکنند و مثل رامونا خستگیناپذیرانه خود را مینوازند.» درهرحال این تکرارها فلسفهی زندگی آدمهای شهر بیآفتاب گس است.
[۱] ویلیام گس