نویسنده: نگار قلندر
جمعخوانی داستان کوتاه «گزارش»، نوشتهی دونالد بارتلمی
دونالد بارتِلمی آینهی تمامنمای نویسندگانی است که فرزند زمانهی خود بودهاند. او که در نیمهی اول قرن بیستم متولد شد، در عصری مینوشت که مدرنیته به زندگی انسان شتابی غیرقابلکنترل داده بود. انسان مضطرب قرن بیستم که در هراسی روزافزون زندگی میکرد، نه زمان و نه حوصلهی خواندن آثار کلاسیکی را داشت که مملو از توصیف، تزئین، تمثیل و اطلاعاتی مفصل بودند. اما مفاهیم اساسی که جوهرهی اصلی زندگیاند، بیتوجه به شتاب و سرعت و تغییرات، مدام در حال تکرارند و انسان هیچ گریزی از زندگی در این تکرارهای ابدیازلی ندارد؛ مگر در خلق فرمهای تازه که مانند لباسی نو بر تن مفاهیم کهنه مینشینند؛ فرمهایی که در هر دوران تجربههای تازهای را رقم میزنند و موجب میشوند زیست بشر از تکرار مکرر فرمهای ثابت در امان بماند.
نویسندهها هم در خلق گونههای ادبی در پی تجربههای تازه برای بازگوکردن این مفاهیم کهن بودهاند؛ تجربههایی که بتوانند نیاز انسانهای همان عصر را برآورده کنند. زمانهی بارتلمی دوران ایجاز و سادگی است؛ دورانی است که مخاطبان داستان بهدنبال مواجه با اصل مطلبند. و اصل مطلب داستان «گزارش» جنگ است؛ مفهومی که عمری بهاندازهی زیست بشر دارد، اما بارتلمی لباسی تازه به تن آن پوشانده و آن را در قالب فرمی مینیمال روایت کرده؛ داستانی که عناصر داستانی را تاحدممکن کمرنگ میکند و در همان جملهی اول پیام اصلیاش را بدونحاشیه به مخاطب میرساند: «گروه ما با جنگ مخالف است ولی جنگ ادامه دارد.» «گزارش» مانند دیگر داستانهای مینیمالیستی، داستانی است موجز با زبانی ساده که فضاسازی و شخصیتپردازی مختصری دارد و با زبانی عریان و مستقیم نگرانیاش را با مخاطب در میان میگذارد: هراس از آیندهی پرشتاب ماشینیزم. بارتلمی با استفاده از فرمی خلاقانه توانسته در عین رعایت ایجاز، تصاویری دهشتبار از آیندهی ماشینی شدن در ذهن مخاطب بسازد؛ تصاویر شکستگی اندامهای انسانی -که لابهلای تعاریف مهندس بیروح، سرد و مکانیکی داستان از اختراعات و دستاوردها و افتخاراتشان تکرار میشوند- با ضرباهنگی مؤثر در ذهن مخاطب نقش میبندند تا به او یادآوری کنند تن دادن افراطی به ماشینی شدن و تکنولوژی میتواند چه بار سنگینی بر دوش انسان بگذارد و درنهایت تنها مشتی استخوان شکسته از وجودش بر جا بماند. بارتلمی هم مانند بسیاری از نویسندهها و فیلمسازهای قرنبیستمی در مواجهه با دنیایی که عنانش را به ماشینها سپرده و بهسرعت پیش میرفت، از آیندهی این مسیر هراس داشت؛ مسیری که در آن «توقف کردن یعنی باختن». او سعی داشت با ساخت تصاویری محتمل از آیندهی این مسیر، دلنگرانیاش را بیان کند. بارتلمی با استفاده از این فرم، هم نیاز مخاطب بیحوصلهی قرنبیستمی را برآورده کرده و هم آن را به خدمت درونمایهی داستانش گرفته و علاوهبراین با استفاده از طنزی غیرمستقیم، فضای خشک داستان را تاحدی تلطیف کرده است.
«گزارش» داستانی است گزارشگونه از زبان سرد راویای مکانیکی که به زمان آنقدر حساس است که دقیقهها را هم از یاد نمیبرد. ساختار داستان را جملههای بریدهبریده و گزارشگونه شکل میدهند که خبر از تقلیل هرچه بیشتر جایگاه انسان در دنیای تحتتسلط ماشینها و تکنولوژی میدهند. تنها تفاوت راوی داستان با مهندسهایی که با آنها مذاکره میکند، این است که هنوز رنگ آبی تیرهی اول صبح و رنگ گُلی درخشان آخر روز را میبیند. به همین خاطر است که میداند اگر همچنان از وجدانمان استفاده نکنیم، روزی میرسد که تنها از آن کلمهای پانچشده بر روی کارتی باقی میماند که بدونشک هیچ اعتباری ندارد. بارتلمی با چنین پیام تأثیرگذاری داستانش را تمام میکند.