نویسنده: آزاده شریعت
جمعخوانی داستان کوتاه «اوراقفروشی کلیولند»، نوشتهی ریچارد براتیگان
دنیای مدرن با فریبندگی تصنعیاش حواس انسان را از زندگی فاجعهبارش پرت کرده. همهچیز تحت سیطرهی علم و تکنولوژی است. احساسات و ارتباط انسان با جهان پیرامونش در سلطهی مدرنیته قرار گرفته و او روزبهروز از منِ واقعیاش دورتر میشود. حتی مفهوم واقعیت از تعاریفی نوساخته، تحتعنوان رئالیسم و مدرنیسم تأثیر پذیرفته. ریچارد براتیگان با درک این فاجعه، انسان را به بازگشت دعوت میکند؛ بازگشت به خود، بازگشت به طبیعت، بازگشت به دنیای بیکران خیال. اما سخن را به تلخی نمیکشاند. او با لحنی طنزآمیز و با فرمی فانتزی، واقعیت را در هیئتی رؤیایی بازنمایی میکند. داستانها و شعرهای او با سبکی ابداعی، ترویج باورهای پستمدرن است؛ جهان پستمدرنی که با عدمالتزام به واقعیت -واقعیت در مفهوم رئالیستیاش- به فهم جهان مدرن کمک میکند. پستمدرنِیسم داستانهای براتیگان، رهایی از شرایط تحمیلی مدرنیسم را با توسل به دنیایی خیالی ممکن میکند. داستان «اوراقفروشی کلیوْلند»، فانتزی نویسندهای است که دلش میخواهد طبیعت بهشکل وحشی و بدوی آن در دسترس انسان باشد.
در این داستان، خواننده با جهانی غریب مواجه میشود؛ جهانی که در آن، طبیعت در یک اوراقفروشی قابلخریداری است. در این کهنهفروشی، رود و آبشار و حیوانات به حراج گذاشته شدهاند: شخصی پنجرهای خریده تا نمای شهر را بهتر ببیند، دیگری شیروانیای را سیزیفوار از کوهی بالا میبرد، اما حتی قدرت اسطورهای سیزیف را ندارد و از ماشین و قاطر کمک میگیرد. درآغاز، چنین مواجههای برای خواننده بدیع و چنین جهانی برایش عجیب است، اما مگر انسان با طبیعت همین کار را نکرده؟ انواع گونههای گیاهی و حیوانی درحال انقراضند و او با اشتهای سیریناپذیرش هرآنچه را در اطرافش بوده به خدمت خود درآورده و مصرف کرده. بشر در ادوار طولانی زیست خود در زمین، نقش مصرفکنندهای را داشته که بیتوجه به بازتولید، فقط از خودْ زباله به جا گذاشته، آفت طبیعت وحشی شده و رفتارش آفتها را گسترش داده. در شهر داستانی براتیگان، گوزنها و گربههای وحشی رو به زوالند و موشها و حشرات درحال فزونی. در «اوراقفروشی کلیولند»، نهر قزلآلا در کنار دستشویی و شیرآلات به فروش گذاشته شده. کودکان بیآنکه نظرشان به رود جلب شود، از مادرانشان دستشویی و عایق پشتبام میخواهند. نهر قزلآلا بهعنوان متاعی دستدوم، در اندازههای دلخواه به فروش میرسد. شیرآلات و لگنهای دستشوییْ رنگورویی لعابی دارند و آبشار خاکخورده و تاشده در گوشهی مغازه افتاده. شاید تعبیر آبشار خاکخورده در عالم واقع، هیچ نمود ظاهریای نداشته باشد، اما خشک شدن رودها و دریاچهها، افزایش گردوغبار و گرم شدن زمین چیزی جز به خاک نشستن آبها نیست. ورود چنین تعبیری را پستمدرنِیسم براتیگانی به دنیای داستانْ مجاز و باورپذیر میکند. زیباشناسی پیشامدرن، واقعیت بیرونی و ابژه را مقدم میشمارد و زیبایی مدرنیستی را به واقعیت درونی و سوژه اولویت میدهد، اما زیباشناسی پسامدرنیستی تخیل را بر واقعیت ارجح میداند و از این طریق است که با خیالورزی به بازنمایی واقعیت میپردازد. داستان براتیگان، داستانی رمزگذاریشده است. کارتاژ را در مقابل هالیوود بر زمین زده تا نابودی تمدنهای کهن را در مقابل نوگرایی افراطی انسان به تصویر بکشد. ماهی قزلآلا را از آبهای آزاد به نهری فروشی منتقل کرده، تا یادآور شود جاندارن وحشی چطور به زندگی شهری، آلوده و قربانی مصرفگرایی گونهای از جانداران زمینی شدهاند. ماهیها از آبهای آزاد به استخرهای پرورشی آمدهاند و سولههای پرورش حیوانات درعمل آشپزخانههای بزرگی شدهاند، تا پرنده و چرنده، غذای گرسنهترین موجود جهان را تأمین کنند. همهی عناصر در چنین جهانی در خدمت سلطهطلبی انسان بر طبیعت قرار گرفتهاند.
داستانهای براتیگان با ارجاعهای بینامتنی و حضور نمادهای بسیار، مورد تأویل و تعبیرهای زیادی قرار گرفته. گروهی ماهی قزلآلا را نماد افراد تبهکار و بزهکار جامعهی آمریکا میدانند، که قانون مدون شهری در پی صید و شکار آنها و نابودیشان است. این منظر میتواند نهر داستان را به آمریکایی شبیه کند که بهصورت ایالتی تقسیم شده و هر ایالت، با مساحت و منابعی متفاوت، در خدمت بشر و تحت قدرت و سوءاستفادهی اوست؛ آمریکایی که روزی موطن سرخپوستان بدوی بود و آنها در صلحی دائمی با طبیعت، آزاد و رها در آن زندگی میکردند. سودای یافتن طلا، انسان مدرن را به سرزمین سرخپوستان کشاند و طبیعت و تمدن و افسانه را به فاضلاب صنعت و تکنولوژی سپرد. اما این تنها یک تعبیر از دنیای پیچیدهی داستانی براتیگان است. او معتقد به خیال و رؤیاست و تنها منجی انسان ماشینزده را رؤیاپردازی میداند. همین است که جهان فانتزی را در داستانش بیکران ترسیم میکند تا خواننده وادار به تخیل شود و با رؤیا به درک واقعیت نائل آید. او در داستانش، پنجرههای زیادی را برای فروش گذاشته؛ پنجرههایی که هرکدام میبایست دریچهای رو به آگاهی باشند، اما توهم آگاهی و دانش در جهان واقعی آنقدر زیاد شده که در داستان براتیگان جای تمام مصالح یک ساختمان را گرفته. جهانی که سهم هر انسان در آن به قدرت مالی او بستگی دارد، و منابع طبیعی را سیستم سرمایهداری تقسیم میکند، طبیعت بکر و وحشی مستعمل و اوراق شده و به هویتی دستمالیشده و دستچندم تبدیل میشود: سهم زمین از موجودیتش، نابودی است. سهم حیوان و گیاه، انقراض است و سهم انسان وابسته به توان مالیاش؛ اقتصاد است که به او یا امکان بهرهمندی از نهر و شهر و کوه را میدهد و یا آفت و موش و حشره نصیبش میکند.