نویسنده: غزاله جانمحمدی۱
روایتی توصیفی-تحلیلی از تهران در کتاب «هشت و چهلوچهار»، نوشتهی کاوه فولادینسب۲
چکیده
شهر بهعنوان واقعیتی اجتماعی و تاریخی محمل مهمی است که بسیاری از وقایع زندگی در آن روی میدهد، و بهگفتهی حبیبی، اگر هر شهر قصهی خود را بگوید، قصهها و داستانها نیز میتوانند فضایی برای حضور این قصهی شهر باشند؛ چراکه شهر علاوهبر تأثیری که در خاطرهی عابران و ساکنان خود میگذارد، در ذهن نویسنده هم رسوخ و جای خود را در صحنهها باز میکند و جزئی از داستاننویسی و راوی شهر در زمانهای آینده نیز میشود. (حبیبی، ۱۳۸۹: ۸۸) ازاینرو برای شناخت این واقعیت اجتماعی نیاز است تا اشکال نمود آن را شناخت و مورد بررسی قرار داد.
بازنمایی شهر در رمان -که یکی از قالبهای ادبی و نسبتاً نوین در ایران است- موضوع این پژوهش است. در این پژوهش فضاها و هویتهای شهری که اشکال گوناگونی از ساختار و پدیدآئی را در جوامع انسانی مینمایانند، در رمان «هشت و چهلوچهار» نوشتهی کاوه فولادینسب مورد بررسی و توصیف قرار میگیرد.
«هشت و چهلوچهار» از بیستوچهار فصل تشکیل شده که به زمان اشاره دارد؛ به یک شبانهروز از زندگی نیاسان -شخصیت محوری داستان- در روز پایانی سال؛ نیاسانی که در روز آخر سال تهرانگردی میکند و به نویسنده این امکان را میدهد تا فضای تهران و خیابانهای آن را، از گورستان بهشتزهرا تا بازار بزرگ و از منوچهری تا تجریش، در یک روز قبلازعید به مخاطب نشان دهد. شهر تهران و تعدادی از مکانهایش، از گورستانها تا خیابانهای قدیمی و حالامدرنشده، از رستوران و کافه تا بیمارستان، همهوهمه همیشه همراه نیاسان هستند؛ گویی این فضاسازیهای بهشدت تصویری قرار است به طراح صحنه در یک فیلم کمک کنند. (نگارنده)
در پژوهش حاضر به بررسی و تحلیل فضاهای شهر تهران از دید نیاسان -که بهخاطر علاقهاش به گذشتهی اجدادی خود، بیشتر در حالوهوای نوستالژیک آن دوران سیر میکند و تهران آن زمان برایش حکم آرمانشهر را دارد- و همچنین به بعد فضاسازی و حس تعلق به مکان در شهر پرداخته شده است. (نگارنده)
کلیدواژه: شهر، رمان، فضا و فضاسازی، نوستالژی، آرمانشهر، تهران، تهرانگردی، هویت، حس تعلق، حس مکان، هشت و چهلوچهار، کاوه فولادینسب
۱- مقدمه
ادبیات را، که از دیرباز و با اختراع خط در هر جامعهای نقش مخصوصبهخود را ایفا کرده، میتوان در زمانی که شهرهای معاصر بهمرور شکل گرفتند و ارتباطات و گسترش زبان سبب شکل یافتن انواع مختلفی از آن شد، به اقسامی همچون شعر، نثر ادبی، رمان، داستان و… طبقهبندی کرد. تأثیر هریک از این انواع ادبی بهمیزان خود در دورههای تاریخی و اجتماعی مشهود است، اما ازاینمیان، آنچه پیوندی نزدیک با شهر و مدرنیتهی شهری دارد، ادبیات در قالب رمان است.
رمانها اغلب فضایی را سبب میشوند که در آن زندگی روزمرهی مردم و بهتبع آن دیگر عناصری که این زندگی درون آنها صورت میپذیرد، یعنی فضاهای شهری، بازنمود یابد. (پرستش و مرتضوی، ۱۳۹۰: ۱۰۶) رمان در کنار شعر و داستان کوتاه، یکی از بهترین بیانکنندگان چگونگی نوگرایی و نووارگی در ایران است. (حبیبی، ۱۳۸۹: ۸۹) اما در اکثر این داستانها و رمانها، فضا و مکانهای شهری جاری است که بیشترین تأثیر را از مدرنیتهی شهری و تغییرات اجتماعی و سیاسی گرفته؛ و آن شهری نیست جز تهران.
«تهران از آغاز پایتخت شدنش و بهخصوص از آغاز سدهی نوزدهم، بستر اتفاقات و تغییرات کالبدی-فضاییای میشود که یک پایتخت بدان نیاز دارد…» (حبیبی، ۱۳۷۸: ۱۳۸) و بههمیندلیل مرکز توجه بسیاری از نویسندگان آثار ادبی و رمانها و داستانها قرار میگیرد؛ چراکه هرگونه تغییر و تحول و ورود نووارگیها، نشانهها، وسایل تجددطلبی و تشبه پیدا کردن به کشورهای غربی از تهران آغاز و به دیگر شهرهای ایران منتقل میشد.
پس از انقلاب مشروطه، رمان فارسی بهعنوان يک نوع ادبی -ازنظر ساختاری- از ادبیات روايی منثور کلاسیک متمايز و سبب بهکارگیری یک شکل تازهی ادبی با ساختاری متفاوت -شروع از میانه و پايان- میشود که با ورود شخصیتهای تازه به عرصهی ادبی، توجه به هويت و فرديت اشخاص و نیز توجه به واقعیتها و رويدادهای روزمره، هدفی انتقادی را دنبال میکند. (میرعابدينی، ۱۳۸۷: ۱۷)
«هشت و چهلوچهار» داستانی است در یک روز -۲۹ اسفند سال ۱۳۹۰- که قصد دارد بیستوچهار ساعت از زندگی نیاسان زمانی، ساعتساز آرام و کمحرف خیابان انقلاب را نشان دهد که به تهرانگردی میرود؛ گردشی که باعث میشود خواننده با جایجای تهران ارتباط برقرار کند. بنابراین میتوان گفت که این رمان کاملاً تهرانی است. ایدهی رمانها و داستانهایی که در یک روز میگذرند و تأکیدهای مختلفی بر یک روز دارند، تازگی خاصی ندارد و عرصهی نیازمودهای نیست. (نگارنده) اما سال ۱۳۹۱، ساعت تحویلش هشت و چهلوچهار دقیقهی صبح است و همین، قبل از هرچیزی ما را با علت انتخاب اسم و ارتباط معناییاش با متن آگاه میکند؛ اسمی که قرار است هم ما را به درونمایهی اثر نزدیک کند، هم با آن ارتباط معنایی داشته باشد و هم مفهوم آن را دربرگیرد. (نگارنده)
ساختار داستان برعکس قابلیت ساختمانی اثر، یعنی روایتی در بیستوچهار ساعت، بسیار غیرخطی است؛ به این معنی که ابتدای داستان تقریباً انتهای داستان است و رفتوآمدها حداقل تا نیمی از روایت -دوازده پارهی اول- تاحدممکن غیرخطی و حتی سیال؛ بهطوریکه شاید در چند پارهی اول، حالمان درست عین خود نیاسانِ تصادفکرده باشد، که همهچیز را درهم به یاد میآورد و البته این روند بعد از نیمهی کتاب تقریباً بهحالت عادی خطی برمیگردد و اتفاقاً کار ما را برای بررسی و خوانشی سالم از تکخط داستان اصلی بسیار راحت میکند. (نگارنده)
نویسنده در این رمان، از پسوپیش کردن رویدادها و عدمترتیب زمانمند وقایع استفاده میکند؛ گویی مخاطب در کسری از ثانیه میتواند سوار بر ماشین زمان، از دورهای به دورهی دیگری از زندگی شخصیت اصلی سفر کند. اما فقط خواننده نیست که سوار ماشین زمان میشود، بلکه خود نیاسان نیز در زمان گشتوگذار میکند؛ سفری که در «هشت و چهلوچهار» با برقراری ارتباطی بینامتنی با رمان «مجمع دیوانگان»، نوشتهی عبدالحسین صنعتیزادهی کرمانی، از استحکام بیشتری برخوردار میشود. (نگارنده)
نیاسان قرار است این روز تعطیل را با برنامهریزیای که کرده، پیش ببرد. صبح برود بهشتزهرا -بهرسم آخرین روز سال- گشتی در کوچه مروی بزند، ناهار را کافه نادری باشد، ساعت سه به دوست ارمنیاش، واهه، سری بزند، بعد برود بازار تجریش سمنو بگیرد و درنهایت برود خانهی آن یکی دوست صمیمیاش، اردشیر. شهرگردی از این برنامه میآید، یک. دوست و خانواده نیز در برنامه جای میگیرند، دو. و اتفاقات سرزده هم اضافه میشوند، سه. بنابراین داستان میخواهد سه وجه داشته باشد: وجه شهر، وجه روابط و وجه حوادث پیشبینینشده؛ از این سه وجه هم خارج نمیشود. البته یک وجه تاریخی هم به خودش میگیرد، که بسیار گذری است.
اسم این پژوهش، «نوستالژی آرمانشهر در هشت و چهلوچهار»، بر این اساس انتخاب شده که: نیاسان بیشتر در تهران زمان پدربزرگ خود سیر میکند و آنقدر درگیر پدربزرگ و تهران موردعلاقهی زمان اوست که حتی شخصیتی -بدری- را دوست دارد که شبیه معشوقهی پدربزرگ است. بهطور کلی نیاسان، مانند اسمش، هرچیزی را که به گذشته و نیاکان ربط دارد، دوستداشتنیتر میداند و تهران آن زمان برای او حکم آرمانشهر را دارد؛ آرمانشهری نوستالژیک. (نگارنده)
۲- هدف نویسنده از نوشتن رمان
با توجه به مطالب گفتهشده در مقدمه و ساختار غیرخطی داستان، هدف اين رمان حرکت بر روی يک خط مشخص نیست، بلکه ايجاد انحرافهای مداوم بهکمک تکنیک بازگشتبهگذشته است؛ یعنی شروع از يک نقطه و ذکر خاطرات گذشته، در روند شکلگیری هويت و فرديت يافتن شخصیت داستان با استفاده از تجربیات زندگی، و سپس بازگشت به همان محیط مادی باوجود شرايط و عوامل تداعیکننده براساس ديدگاه مُدور. (میرصادقی، ۱۳۸۷: ۲۷)
هدف دیگر داستان، عینیت دادن به مفهوم انتزاعی عشق در سه نسل، و ادامهی این عشق در آینده است؛ عشقی که از پدربزرگ و زن مهاجر لهستانی شروع میشود و در زمان نیاسان و بدر ادامه دارد. و نویسنده باهوشیاری از یک شی -ساعت هریتیج-برای انتقالدهی و تجسمبخشی این مفهوم انتزاعی استفاده میکند. نویسنده در این داستان، با گذر لحظات کار دارد و خواننده را همراه داستان پیش میبرد.
ضمن اینکه نویسنده قصد دارد این موضوع را نشان دهد که تهران همراه با تغییرات نسلی در خانوادهی نیاسان، چقدر تغییر کرده و چقدر تغییر نکرده. شاید بتوان گفت که فقط پوسته و ظاهر شهر تغییر کرده و اصرار نویسنده به تکرار زندگی شخصیتها، مانند شباهت زندگی نیاسان به پدربزرگش، نشاندهندهی این واقعیت است که ساکنین شهر هم شاید فقط در ظاهر تغییر کردهاند که اینقدر تکرارشونده زندگی میکنند و عاشق میشوند؛ حتی عشقی که درست شبیه عشق قدیمی پدربزرگ است، طوریکه گویا همه دارند یک نمایشنامهی تکراری را بازی میکنند. و اصرار نیاسان به انجام یک کار تکرارشونده در سال و رفتن به نقاط تکراری و ازقضا قدیمی شهر، مؤیدی است بر همین موضوع؛ مانند شهری که فقط در ظاهر تغییر کرده. (نگارنده)
نکتهی دیگر در رابطه با هدف این اثر، جغرافیا و پیدا کردن مکان است؛ چیزیکه به اثر جذابیت میدهد و از تهرانگردی نیاسان در یک روز کامل سرچشمه میگیرد. بهنوعی این رمان را میتوان رمان معرفی تهران قدیم نامید؛ بیشتر خیابانهای قدمزدنی و پر از رمز و راز و نوستالژیک تهران در این کتاب موجود است؛ خیابانهایی که به توصیف و تحلیل آنها نزدیک عید پرداخته شده و باعث شکلگیری تصویر ذهنی قدرتمندی در خواننده میشود؛ حتی خواننده ممکن است فلان خیابان را ندیده باشد و نداند کجاست، اما نامگذاری و کروکیای که از محل داده میشود، به اثر هویت میبخشد. (نگارنده)
۳- هدف از انجام پژوهش
با توجه به آنچه گفته شد، این رمان دارای سه وجه است، اما در این مقاله، توجه بیشتر معطوف به وجه شهر بوده و از دوران پدربزرگِ شخصیت اصلی داستان، یعنی نیاسان، شروع میشود و تا زمان حال و بزرگی نیاسان ادامه مییابد. بنابراین میتوان گفت که این رمان زمانهای متفاوت زیست تقریباً سه نسل را روایت میکند. و هدف از انجام این پژوهش بررسی فضاسازیها و تصورات ذهنی صورتگرفته از مکان در داستان و بررسی سیر تحول خیابانها و فضای شهر تهران و یادآوری مفاهیم حس تعلق و مکان در دوران زیست این سه نسل، از گذشته تا به امروز، است. از دیگر اهداف این پژوهش، میتوان برقراری پیوند میان «ادبیات» و «شهر» را با بررسی و تحلیل شهر و هویت شهری در ادبیات نام برد. (نگارنده)
۴- روش انجام پژوهش
روش پژوهش حاضر، توصیفی-تحلیلی است، و براساس مطالعهی کتاب، مطالعهی نقدهای نوشتهشده دربارهی آن و دیگر آثار کتابخانهای مشابه جمعآوریشده. به این صورت که ابتدا براساس مطالعات صورتگرفته، هدف از انجام پژوهش و چهارچوب نظری کار به دست آمده و سپس با استفاده از تحلیل ساختاری و عناصر داستانی، به تحلیل و بررسی کار پرداخته شده است. (نگارنده)
۵- محتوای کتاب
۱-۵- دربارهی نویسنده
کاوه فولادینسب متولد ۱۳ مرداد ۱۳۵۹، نویسنده، مترجم، روزنامهنگار ادبی و مدرس داستاننویسی ایرانی است. فولادینسب از سال ۱۳۸۰ در کارگاه داستاننویسی جمال میرصادقی نوشتن داستان را شروع کرد و تا سال ۱۳۸۷ در این کارگاه حضور داشت. وی در سال ۱۳۸۹، اولین کتابش، «مزار در همین حوالی»، را منتشر کرد. «جریان چهارم»، در حوزهی نقد ادبی، کار مشترک فولادینسب، مریم کهنسال نودهی و محمود قلیپور است که به بررسی آثار تعدادی از نویسندگان نسل چهارم داستاننویسی ایران میپردازد و «بئاتریس و ویرژیل» رمانی است نوشتهی یان مارتل، نویسندهی کانادایی، که فولادینسب و کهنسال نودهی آن را از انگلیسی به فارسی ترجمه کردهاند.
فولادینسب در سال ۱۳۹۵، دومین کتاب داستانی خود، «هشت و چهلوچهار»، را منتشر کرد؛ رمانی شهری که در دوران معاصر جریان دارد و گوشههایی از تاریخ معاصر تهران را نیز به تصویر میکشد. این رمان شرح زندگی یک ساعتساز پرسهزن و خاطرهباز در بیستوچهار ساعت پایانی سال ۱۳۹۰ تا شروع سال ۱۳۹۱ است؛ سالی که رأس ساعت هشت و چهلوچهار دقیقه تحویل میشود.
اثر دیگر او، ترجمهی مشترک با کهنسال نودهی، «نوشتن مانند بزرگان» نام دارد که در سال ۱۳۹۶ منتشر شد. این کتاب نوشتهی ویلیام کین، مدرس دانشگاه شهر نیویورک است و به بررسی و تحلیل شیوهی روایت، سبک و فنون بلاغی تعدادی از نویسندگان بزرگ ادبیات جدید میپردازد. فولادینسب همچنین چندین مقاله در حوزهی مسائل شهری ازجمله «ادبیات و شهر» و «داستان شهری» نوشته است.
او از سال ۱۳۹۲ آموزش داستاننویسی را شروع و علاوهبر برگزاری کارگاههای داستاننویسی، دورههای نظری مختلفی را نیز برگزار کرده است. این نویسنده طراح دورهای به نام «برنامهی یکسالهی تخصصی آموزش دانشهای داستانی» است، که از سال ۱۳۹۵ شروع شده و بهگفتهی خود او، اولین گام برای ایجاد اولین مدرسهی خصوصی داستاننویسی در ایران است.
۲-۵- خلاصهی کتاب
«هشت و چهلوچهار» روایت مرد ساعتسازی است که اتفاقی مشابه آنچه برای پدربزرگش افتاده، برای او هم رخ میدهد: زنی ساعتی قدیمی را برای تعمیر میآورد و میگوید «گفتهن تعمیرش کار شماست!» و از اینجاست که جهان موازی پدربزرگ و نیاسانی که شخصیت اصلی رمان است، برای خواننده آغاز میشود. این رمان با درونمایهای اجتماعی-تاریخی نوشته شده است و از دید سومشخص روایت میشود. نیاسان عاشق پرسهزدن در خیابانها و کوچههای قدیمی تهران است؛ مردی منظم و دقیق که دوستان اندکی دارد و جهانی مملو از خاطرات. اما یک اتفاق عجیب این آرامش را برهم میزند و منطق روزمرهی زمان را بههم میریزد؛ اتفاقی که باعث ماجراهای تازهای میشود. داستان با توجه به وابستگیهای زمانی و مکانیای نوشته شده، که ناگهان و طی یک فرایند تکنیکی از هم میپاشند و اجازه میدهند مخاطب آن در چند وجه از تاریخِ کمیدورترایران و تکههایی از آن سفر کند. نیاسان مدام خاطرهبازی میکند و بُعد زمان را به چالش میکشد. میرود به خاطرهای از پدربزرگ و معشوقهی لهستانیاش و برمیگردد به منوچهری و دوباره میرود به تصادفی که چند سال قبل در همان خیابان اتفاق افتاده. از سویی سؤالی مهم نیز پیش روی خواننده قرار میگیرد که اوج رمان محسوب میشود: آیا میتوان به عقب بازگشت؟ با این رویه رمان «هشت و چهلوچهار» خوانندهاش را به یک پرسهزنی پر از اتفاق و غافلگیری دعوت میکند. (رحمتی زاده، ۱۳۹۷)
۶- تعریف مفاهیم پژوهش
با توجه به اینکه محوریت فضای داستان، پرسهزنیهای نیاسان در تهران است و تهران به یکی از شخصیتهای این رمان تبدیل شده، میتوان گفت که مهمترین نقطهقوت رمان، فضاسازی است؛ بهطوریکه نویسندهی داستان، که خود معمار و شهرساز هم هست، از شهر و فضا برای معرفی شخصیتها استفاده کرده و بهنوعی هویت آدمها و محیط زندگی و شهر آنها را، هم تعریف میکند و هم تغییر میدهد. نویسنده با ذکر جزئیات هر مکان، خواننده را وا میدارد تمام صحنهها را پیش روی خود ببیند و حس کند در آن مکان قرار دارد. از دیگر ویژگیهای این داستان میتوان به رفتوبرگشتهای پیدرپی به گذشته و حال اشاره کرد. بنابراین در این داستان، بعد کالبدی مانند حس مکان و هویت، و بعد ادراکی و معنا مانند حس تعلق و تصور ذهنی اهمیت ویژهای دارند، و نیاسان با رفتوبرگشتهای مداوم در زمان و به یادآوری خاطرات و تجسم تصویر ذهنی خود و فضاسازی از مکان، باعث پررنگ شدن این مفاهیم در داستان میشود. (نگارنده)
در ادامه لازم است پیش از ورود به بخش اصلی پژوهش، به تبیین برخی از این مفاهیم پرداخته شود:
۱-۶- حس تعلق
حس تعلق یکی از علائم و عوامل مهم در ارزیابی ارتباط انسان-محیط و ایجاد محیطهای انسانی باکیفیت است. این سطح از معنای محیطیْ بیانگر نوعی ارتباط عمیق فرد با محیط بوده و در این سطح، فرد نوعی همذاتپنداری بین خود و مكان احساس میکند. (فروزنده، ۱۳۹۰: ۳۴)
حس تعلق واجد دو بعد کالبدی و اجتماعی است و نتایج بررسیهای مختلف نشاندهندهی برتری تعلق اجتماعی بر تعلق کالبدی در محیط است. همچنین براساس نتایج بهدستآمده، حس تعلق به مکان -منطبق بر مدل شکلگیری معنا در محيط (برایند تعامل فرد، دیگران و محیط)- ازیکطرف وابسته به مشخصات و ویژگیهای فردی شامل: انگیزشها، شایستگیها و شناخت افراد نسبت به مکان بوده و ازطرفدیگر، ریشه در تعاملات اجتماعی و ارتباط فرد و دیگران در محیط دارد، که منبعث از نیاز انسانی تعلق بهعنوان نیاز اولیهی انسانی است. اساساً انسان بهدنبال یافتن پاسخ برای نیازهای خود در محیط است و در صورت عدمتأمین این نیازها از مکان، احساس عاطفی مثبتی بین فرد و مکان به وجود نخواهد آمد. بالعکس، هرچقدر محیط در تأمین سطوح مختلف نیازهای انسانی تواناتر باشد، به همان نسبت، فرد ارتباط خود با محیط را مؤثر دانسته و نهایتاً معنای استنباطی مثبتی برای او به همراه خواهد داشت. هرچقدر سطوح تأمین این نیازها، براساس هرم نیازهای انسانی مازلو در قسمتهای فوقانی هرم اتفاق افتد، به همان نسبت، معنای محیطی عمیقتری شکل خواهد گرفت. در درجات بالاتر، حس تعلق از محیط، بهسمت عوامل احساسی-عاطفی که بیانگر عمق ارتباط فرد با محیط است، پیش خواهد رفت. واژههایی نظیر تعلق به مکان، دلبستگی به مکان و تعهد به مکان بیانگر نوعی از درهمتنیدگی احساسات و عواطف انسانی نسبت به محیط هستند. (فروزنده، ۱۳۹۰: ۳۴)
۲-۶- حس مکان
مکانْ فضایی اسـت که بـرای فـرد یا گروهی از مـردم واجـد معنی بــاشــد. ایــن تـعـریـف بــهصـــورت «مــکــان = فـضـا + مـعـنـی» بیان میشود.(Dourish & Harrison, 1996: 6) بهگفتهی رلف: «مکانْ ترکیبی است از جا، منظر، آیین، مسیر، افراد دیگر، تجربهی شخصی، اهمیت دادن و پاسداری از کاشانه و زمینهای برای دیگر مکانها.» او بر این عقیده است که فهم مکان میتواند منجر به احیا و نگهداری مکانهای موجود و خلق مکانهای جدید شود. (Relph, 1976: 29) مکانْ زمانی مکان میشود که انسان در ارتباط با لایههای دیگر قرار گیرد. این لایهها میتواند توسط فعالیتهای مشترک با دیگر همنوعان، در ارتباط با طبیعت و یا در کنج محیط مصنوع قرار گرفتن، نمایان و روشن شود و از این راه، انسان را با لایههای دیگر وجود خود، که بهنوعی دیگر در عالم خارج نیز وجود دارند، آشنا کند و درنهایت، شناخت او را از محیط پیرامون و خویشتن افزایش دهد. (Habibi, 2008: 40) بدون چنین فهم جامعی از مکان، که دربرگیرندهی مشخصات انسانی است، مشکل میتوان علت ویژه بودن بعضی از مکانها را توضیح داد. (Sowers & Seamon, 2008: 45)
کریستین نوربرگ شولتز، حس مکان را پدیدهای کلی با ارزشهای ساختاری، فضایی و جـوی مـیدانـد که انسان ازطریق ادراک جهتیابی و شناسایی به آن دست مییابد. حس مکان در طول زمـان، یک حقیقت زنـده باقی میماند. حس مکانْ زمانی بیشتر آشکار میشود که بهدلایلی ریتم معمول زندگی بههم بخورد؛ بهعنوان مثال هنگامی که مکان بهدلیل وقوع جنگ یا سوانح طبیعی تغییر یابد. مفهوم حس مکان، ماهیت مکان را مشخص میکند و در مکانهایی یافت میشود که دارای کاراکتری مشخص و متمایز هستند. (Partavi, 2008: 122)
۱-۲-۶- عوامل تشکیلدهندهی حس مکان
با توجه به مفهوم حس مکان در دیدگاههای مختلف و سطوح مختلفِ حس مکان، عوامل تشکیلدهندهی آن را میتوان در دو گروه قرار داد: ۱) عوامل ادراکی و شناختی ۲) عوامل کالبدی. (Felahat, 2006: 62)
۳-۶- مفهوم هویت
هويت فرايندی است كه طی آن بازيگران اجتماعي بـه خودشـان سـازمان میدهند و بـهعنوان بخشی از گروههای وسيعتر بهوسيلهی بازيگران ديگر سـازمان مـیيابنـد. بـهعبـارتیديگر، هويت در تجربهی فردی و جمعی بهمثابه يك اصل سازماندهنده عمل میكنـد. درواقـع هويـتهـا از يـك سـاختار چنـد مركـزی برخوردارند و نه يك ساختار سلسله مراتبی. بنابراين هويت برخلاف ايـدئولوژی برابـر بـا همبستگی و انسجام نيست، بلكه آرمـانی از همبسـتگی و انسـجام اسـت. ازايـنرو، هويـت همواره دلالت بر وجود يك «مای جمعی» قدرتمند نمیكند. انتساب به يك جنبش، گروه يا ملت، لزوماً به معنای سهيم بودن در يك برداشت نظاممند و منسجم از جهان نيست؛ اگر چنين باشد ما از هويتْ عنصر ثابتی را انتظار داريم كه در آن آگاهی از فرد، همـان آگـاهی كاذب حاصل از نيروهای اجتماعی-تاريخي است. علیرغم اين موضوع، هويتْ امكان روابـط اجتماعی و مشاركت پيچيده با ديگران را فراهم میکند. (Weeks: 88)
هويت اشاره به حس تعلق دارد؛ چيزی است كه در آن، شما با برخـی از افـراد مشـترك هستيد و نيز چيزی است كه شما را از ديگران جدا میكند. هويت به فرد، حسی از موقعيت مشخص و هستهای ثابت از فرديت اعطا مـیكنـد. (Weeks: 88) درواقـع هويـت كـاركرد ارتباطیاش را تنها در سطح بازنمايی جمعی و برداشتهـای غالـب اجتمـاع از پديـدههـای خاص اجتماع محدود نمیکند، بلكه اين پديدهها را به تجربهی فردی نيز پيوند میزنـد. افـراد در طی شكل دادن به هويتشان، انسجام معنا را به مراحـل گونـاگون سرگذشـت عمـومی و خصوصی خود نسبت میدهند. عنصری كه در تعريف هويت حائزاهميت است، مفهوم «خود» است كـه بعضـاً بـا هويتْ يكسان گرفته ميشود، درحاليكه هويتْ مساوي با «خود» نيسـت، بلكـه تعريـف و شناسايی و بازشناسايی خود است؛ تعريفی كه از رهگـذر تعریف ديگـری و يـا ارتبـاط بـا ديگری ايجاد ميشود. جنكينز از «خود»، چهار مفهوم ارائه میدهد كه با مفهوم «هويت» متناظر است؛ معنای اول «خود» بر همسانی دلالت میكند، مثل كلمهی «خودسانی». معنـای دوم آن بـر فرديت يا ذات يك شخص دلالت دارد، مانند «خودم»، «خودش» و … اين معنا بهطور همزمان، يكسانی درونی را در طی زمان و نيز تفاوت از ديگران برونی را به ياد میآورد، يعنی فرديت. معنای سوم به دروننگری و عمل بازتابی اشاره میكند، مانند «به خود شك كردن»، «بـه خـود اعتماد داشتن» و «خودآگاهی». و سرانجام در معنای «خود»، استقلال كنشـگر و «خـود مختـاری» آن نهفته است، بنابراين معنای كلمه «خود»، موازی معنای عام «هويت» است. (جنكينز: ۴۹)
هویت همچنین از مکان و زمان تبعیت میکند. مکان و سرزمین همواره برای فرد دارای اهمیت بوده و هست. هویت درواقع نیازمند حس تعلق به یک جمع و فضای خاصی است که در درجهی اول، مکان و فضا این نیاز را برآورده میکند.
۷- محتوای پژوهش
در این بخش با توجه به هدف پژوهش که توجه به بُعد شهر و فضاسازی در مکان و زمان است، به بررسی و تحلیل محتوای کتاب، با آوردن بخشهایی که بیشتر معطوف به شهرگردی در تهران و توصیف خیابانهای آن است، پرداخته میشود. (نگارنده)
۱-۷- شخصیتشناسی داستان
درابتدا لازم است که شخصیتهای داستان شناخته شوند. نیاسان و ماجراهایی که با او در پیوندند، حرکتی مکانمند ندارند. شخصیت اصلیْ نقطهای ایستاست، که زمان از میان او عبور میکند و در این عبور، با شخصیتهای دیگر داستان سروکار مییابد؛ عبوری که با تکرار وقایعی همسان، در گذشته، حال و آینده شکلوشمایل دیگری میگیرد.
درادامه بهطور خلاصه به توصیف شخصیتهای کتاب پرداخته میشود:
نیاسان: شخصیت اصلی داستان، مردی مجرد و کمحرف و ساکت، با روابط محدود؛ او در روز آخر سال، تصمیم میگیرد به پرسه در تهران بپردازد. نیاسان ساعتسازی است وارث مغازهی ساعتسازی خیابان انقلاب و شغل اجدادی پدران خود. بااینحال، او تنها وارث شغل پدربزرگ نیست، او وارث عشق او نیز هست؛ زمانی که نیاسان بهخاطر تصادفی که کرده -در حالتی بین هوش و بیهوشی- در بیمارستان بستری است، عشق زنی چشمآبی با موهای شرابی، که درست مانند عشق ازدسترفتهی پدربزرگ است، ناجی جان او میشود، و خواننده در تمام مراحل بیهوشی، شاهد آرزوهای محققشدهی نیاسان است که او را میان مرگ و زندگی درگیر میکنند. (نگارنده)
بدر: زنی با موهای شرابی و چشمان آبی که برای تعمیر ساعت «هریتیج»، پا به مغازهی نیاسان میگذارد و ماجرایی مشابه آنچه برای پدربزرگ نیاسان رخ داده، برای نیاسان رقم میزند؛ رؤیایی که در گذشته پدربزرگش آن را با ناتالیا تجربه کرده بوده. بدر گویی یادگار و نوهی ناتالیا، عشق ازدسترفتهی احمد، با همان خصوصیات و ظاهر است که تناسخگونه میان گذشته و آینده حلول میکند، تا حال خیالی را بیافریند و در زمان تصادف، نیاسان او را در خیالی شیرین همراه داشته باشد. شاید بتوان گفت دلیل این شباهت، علاقهای است که نیاسان به حس و حال و فضای نوستالژیک تهران دوران پدربزرگ خود دارد. (نگارنده)
احمد و ناتالیا: احمد پدربزرگ نیاسان و صاحب ساعتسازی زمانی در خیابان لالهزار است که در یک روز پاییزی سال ۱۳۲۰ با آمدن ناتالیا، زنی لهستانی با موهای شرابی و چشمان آبی، به مغازهاش برای تعمیر یک ساعت قدیمی «هریتیج»، عاشق میشود؛ عشقی که بهخاطر تبعیدی بودن زن و مخالفت خانوادهی احمد، نافرجام میماند و فقط ساعت قدیمی «هریتیج» از آن به یادگار میماند. (نگارنده)
اردشیر و گلنار: دوستان نزدیک نیاسان، که او در آخرین ساعات ۲۹ اسفند به منزل آنها میرود. اردشیر قرار است داستانی بنویسد که روایت بیستوچهار ساعت از زندگی مردی است که در پایان شب تصادف میکند و… با توجه به اینکه در این قسمتْ کتاب به صفحات انتهایی خود میرسد، خواننده متوجه میشود که این دقیقاً داستانی است که دارد میخواند و بین شخصیت کتاب اردشیر و نیاسانی که تصادف کرده ارتباطی معنایی و بهقولی همزادپنداری متصور میشود. (نگارنده)
واهه و ماریا: دوستان نزدیک نیاسان. واهه دوست و همبازی کودکی نیاسان است که خاطرات بچگی او را در منوچهری رقم زده؛ عتیقهفروشی که حتی در این روز تعطیل هم مغازهاش در منوچهری باز است؛ واههای که در زندگی عاشقانهی خود با ماریا بهخاطر بچهدار نشدن دچار مشکل شده، و گویی عشق آنها معلق میان زمین و هواست. اما زمانی که نیاسان در بیمارستان است و گویی بین خیال و واقعیت سیر میکند، خواننده شاهد آرزوهای محققشدهی او مانند بچهدار شدن واهه و ماریا است. (نگارنده)
۲-۷- بررسی و تحلیل تهران و خیابانهای آن
۱-۲-۷- گشتوگذاری در تهران نزدیکعید
همانطورکه در ابتدای بحث اشاره شد، رمان «هشت و چهلوچهار» به تهرانگردی نیاسان، شخصیت اصلی داستان، در یک روز قبلازعید، یعنی ۲۹ اسفند اشاره دارد. در این داستان، راوی علاوهبر پرسههای درونیاش میان گذشته و حال، خود را یک پرسهزن شهری نشان میدهد. عبور از خیابانهای مختلف شهرْ یادآور مفهوم حس تعلق و مکان، و تصویر ذهنی نیاسان است.
نویسنده در این پرسهزنیها که به وجه شهر توجه دارد، سعی داشته تا حالوهوای تهران و خیابانهای آن، جنبوجوش مردم شهر و زندگی شبانهاش را در روز قبلازعید به تصویر بکشد؛ فضاهایی که خوانندهْ خود را در آنها تصور میکند و با شخصیت نیاسان در پرسهزنی و گشتوگذار در تهران همراه میشود. و این نشاندهندهی فضاسازی قدرتمند نویسنده و تصویرسازی او برای خواننده است. ضمن آنکه این رمان با توجه به وابستگیهای مکانی و زمانی نوشته شده، و ناگهان داستان آن -طی یک فرایند تکنیکی- از هم میپاشد و اجازه میدهد مخاطب او در چند وجه از تاریخ و تکههایی از آن سفر کند. (نگارنده)
درادامه به تحلیل و بررسی نمونههایی از این سفرهای مکانی و زمانی پرداخته میشود.
در بخشی از کتاب که حالوهوای تهران ۲۹ اسفند را به تصویر میکشد، نویسنده تناقض بین شلوغی روزهای آخر سال و خلوت شدن یکبارهی تهران در ایام عید را اینگونه نشان میدهد:
«انقلاب شلوغ بود. امروز آدمهای زیادی میرفتند به یکی از دو سر خیابان تا سوار اتوبوس شوند و بروند دیدار یار و دیار. تهران خلوت میشد، آسمانش آبی میشد؛ میشد نفس کشید. همیشه تعطیلات عید را میماند تهران؛ تهران مثل زن کارگری بود که هیچوقت سال نمیرسید دستی به سروگوش خودش بکشد، ابرویی بردارد، فرمژهای بزند، یا مویی رنگ کند، اما برای تعطیلات عید حسابی به خودش میرسید و دلربایی میکرد. زیبا میشد. بوی عطرش مشام را پر میکرد و آدم خیال میکرد زن اثیری اگر واقعاً وجود داشته باشد، شاید همین زیباروی دلربا باشد.»
یا در جایی دیگر نوشته:
«عید که میشد، انگار تهرانیها یادشان میآمد از شهرشان متنفرند. مثل پرندههایی که مدتها توی قفس اسیر بوده باشند و ناگهان در را برایشان باز کرده باشی، عجله داشتند زودتر از شهر بزنند بیرون. پدربزرگ میگفت «مثل کش تنبون». فرقی نداشت کجا؛ بعضیها میرفتند خارج از ایران، بعضیها مشهد و بقیه هم ولایتشان. هرچه باشد توی تهران، تهرانیزادهی تهرانیزادهی تهرانیزاده بهندرت پیدا میشد. تهران همان لکاتهی دلنشین بود که پدر خیلیها را درآورده و خاکسترنشینشان کرده بود؛ عروس هزارشوهر، عجوزهی دلربا. توی این روزهای آخر سال، تهران خلوت میشد و خیابانها و درختها و ساختمانهایش شروع میکردند به نفس کشیدن.»
همانطورکه گذشت، نویسنده در این بخش به توصیف تهرانِ قبلازعیدی پرداخته که سرشار از شلوغی و تحرک است و درعوض درست یک روز بعد از این شلوغی، یعنی با شروع ایام عید و تعطیلات، شهر چهرهای آرام و زیبا و خلوت به خودش میگیرد و بهقولی خیابانها و ساختمانهای آن با مسافرت رفتن مردم تنفس میکنند و دیگر خبری از آن هیاهو نیست. در تهران، اسفندماه که به میانه میرسد، کمکم همه خودشان را برای تعطیلات عید و خرید نوروزی آماده میکنند. حراج همهی پاساژهای بزرگ شروع میشود و حالوهوای عیدانه به مراکز خرید میآید. مخصوصاً اگر دوسه روز ماندهبهعید به دل شهر بزنید که دیگر نورعلینور است؛ البته اگر حوصلهی شلوغی را داشته باشید، اعصابتان زود خرد نشود و بخواهید از آنهمه شور و نشاط مردم لذت ببرید. نزدیکهای عید خیابانها غلغله است از دستفروشها و روی بساط آنها از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود. اما همینکه سال تحویل شود، دیگر خبری از آنهمه هیاهو و جنبوجوش به چشم نمیخورد و شهر بهیکباره در سکوت محض فرو میرود؛ انگار سالهاست که همینطور بیصدا در لاک خود فرو رفته است. (نگارنده)
۳-۲-۷- حالوهوای خیابانهای تهران
در این رمان، پرداختن به جزئیات فضای شهر و توصیفاتی از خیابانهای آن، عنصر مهم داستان محسوب میشود؛ چراکه باوجود تخیل نویسنده، روایت شخصیت داستان از فضای شهر است که در رمان رنگ واقعی به خود گرفته و باعث میشود خواننده خود را در آن فضاها تصور کند و با شخصیت نیاسان همذاتپنداری. (نگارنده) بنابراین در این بخش از پژوهش، با آوردن تکههایی از متن کتاب، به بیان توصیفات نویسنده -با توجه به حس و حال نیاسان- از خیابانها و بخشهایی از فضاهای شهری تهران و تحلیل آنها پرداخته میشود.
خیابان منوچهری: موزهای تاریخی
«منوچهری دیگر منوچهری بچگیهایش نبود، اما نیاسان هنوز دوستش داشت. دستفروشی کنار بساط اسکناسهای قدیمی و انگشترهای عقیقش نشسته بود، جدول حل میکرد. نیاسان ایستاد تماشای قیافهی آدمهایی که زمانی شخص اول مملکت بودند: ناصرالدینشاه، مظفرالدینشاه، رضاشاه، محمدرضا. صورتکهای روی اسکناسها، همه، جوری طراحی شده بودند که نگاهشان به افق باشد؛ افق دوردست، نشان دوراندیشی پادشاه.
آن سالها این خیابان راستای عتیقهفروشها بود و برای خودش یکپا موزهی تاریخ معاصر. مغازههایش از هر دورهای یادگاری داشتند. در سالهایی که هیچچیز سر جای خودش نبود، توی منوچهری هم کمکم سروکلهی زامبیها پیدا شده بود. اول کیف و چمدان فروشها آمده بودند و به یک چشمبههمزدن تمام شرق خیابان را گرفته بودند. بعد نوبت به آرایشیفروشها رسیده بود که تیز کرده بودند برای غرب منوچهری.»
با توجه به متن بالا، میتوان برداشت کرد که منوچهریِ زمان حال که مربوط به بزرگسالی نیاسان است با منوچهری دوران کودکیاش که شکلدهندهی خاطرات اوست با واهه و آتش سوزاندنهای آنها در کوچه و پسکوچههای این خیابان، فرق کرده؛ اما نیاسان هنوز آن را دوست دارد و این نشانی است از حس تعلق شخصیت داستان به محلهی قدیمی و کودکی خود. نیاسانْ منوچهری دوران قدیم را به موزهای تاریخی تشبیه کرده که قدیمها، یعنی قبل از انقلاب، بیشتر مغازههایش عتیقهفروشی بودند و چندتایی هم لباسفروشی. اما بعد از انقلاب بیشتر عتیقهفروشیها کاروکاسبیشان را جمع کردند و بهجایش حالا بیشتر مغازهها کیف و چمدان میفروختند؛ منوچهریای که شاید عتیقهترین خیابان تهران باشد. در همان آغاز خیابان، میتوان دستفروشهایی را دید که سکههای ایرانی و خارجی، قدیمی و زنگگرفته را در کاسههای بزرگ و کوچک ریختهاند و حس نوستالژیک و کودکانهی عشق به سکه را در رهگذران زنده میکنند. هرچند ساختمانهای قدکشیده کمتر میگذارند قامت بلند درختان به چشم بیاید، اما همینکه به نوک این درختان از میان ساختمانهای بلند نگاهی میاندازی، درمییابی که اینجا گذشتهای هم جز این داشته و این محله هم دچار دگرگونی شده؛ دورانی که بهجای این ساختمانها و برجهای بلند، کوچهباغها و درختانی بودند که تصور ذهنی قوی نیاسان و ساکنین این محله را ساختهاند. این خیابان را خیابان «لالهزار نو»، به دو نیم میکرد؛ چهارراه کُنت که بر نبش آن ساختمان سهطبقهی بزرگی هنوز خودنمایی میکند. این ساختمان مسافرخانه یا هتلی باشکوه، در روزگاران گذشته بوده، اما امروز، با پنجرههای شکسته و دیوارهای ریخته، دیگر نشانی از آن شکوه و بروبیای پیشین، نمانده است. (نگارنده)
خیابان لالهزار: نماد تجدد و مدرنیتهی تهران
«توی لالهزار نه خبری از لاله بود، نه اثری از زن و مردهای شیکپوش پرسهزن و درشکههای دواسبی اعیانی. صدای موسیقی و آواز هم که سالها بود در تمام شهر خفه شده بود. لالهزار حالا در اشغال الکتریکیها و موتوریها بود، و پر از چیزهایی که دیگر وجود نداشتند؛ گراند هتلی که آنچه ازش باقی مانده بود، حتی ارزشش را نداشت که نام سایهی گراند هتل را به خودش بگیرد، و ساعتسازي زمانیای که جایش را ساختمانی نوساز گرفته بود. فرشتهی سردر ورودی تئاتر پارس از معدود چیزهایی بود که هنوز ایستاده بود سر جایش و از آن بالا به مردمی نگاه میکرد که بیاعتنا از زیر پاهایش رد میشدند. کافه پارس هم سرپا بود، گرچه سالها بود کار نمیکرد.»
لالهزار برای نیاسان نمایانگر دوران پدربزرگش و اولین مغازهی ساعتسازی زمانی است؛ خیابانی که در گذشته از جایگاه ویژهای نزد ساکنان ایرانی و خارجی تهران برخوردار بوده. بازیابی هویت شهری، تجدید خاطره و توسعهی حیات مدنی در تهران، بدون توجه به لالهزار و تجدید حیاتش میسر نمیشود. لالهزار حتی برای کسانی که عصر جدید آن را تجربه کردهاند، ارزشمند و مفهوم خاصی از هویت تهران تلقی میشود. درواقع انگار هویت و حس تعلقی که توسط خاطرات برای یک خیابان تعریف میشود، باوجود تغییرات ظاهری آن، همیشه در ذهن افراد زنده میماند. میتوان گفت این هویت از خاطرهی شخصی فراتر میرود. و حتی گاهی روایت دیگران از گذشتهی شهر میتواند در ذهن شهروندان برای آن مکان، هویتی متفاوت تعریف کند. لالهزار تمام ابعاد مختلف یک پایتخت را در خود جمع دارد: لالهزار مدرن، لالهزار سیاسی، لالهزار گردشگاهی، لالهزار تجاری و… با رشد پدیدههای نوین غرب و با سفر اروپاییان به تهران و نیاز به سکونت موقت بهسبک اروپایی، هتلها شکل گرفتند، و اولین آنها گراند هتل بود؛ گراند هتلی که روزگارانی محل اجرای نمایشنامههای میرزادهی عشقی، شعرخوانیهای عارف قزوینی و اجراهای قمرالملوک وزیری و روحانگیز بود. لالهزار بهترتیب شاهد شکلگیری رستورانها و کافههایی هم بهسبک فرنگی -که نامهای پاریسی داشتند- بود و بستری شد برای ایجاد تئاترها، سالنهای اُپرا و سینماها. بهترین تماشاخانههای تهران مانند تئاتر دهقان، تئاتر نصر، تئاتر پارس و تئاتر باربُد و سینماهای خورشید، مایاک و ایران و کافه پارس در لالهزار گشایش یافتند؛ کافه پارسی که مکان ملاقات احمد، پدربزرگ نیاسان، با ناتالیا، عشق نافرجام او، بود؛ گویی این خیابان میراث خاطرات احمد بود و برای فرار از آنها، تصمیم به جابهجایی مغازه گرفت.
لالهزاری که در سال ۱۳۲۱، وقتی کشور درگیر جنگجهانی شده بود، هنوز هم صدای موسیقی و آواز از کافهها و مغازههایش بیرون میریخت و برایش مهم نبود که دنیا درگیر جنگی جهانگیر است. «برای لالهزار مهم نبود که کشور اشغال شده. برای لالهزار مهم نبود که شاه مملکت را با آن وضعیت روانهی موریس کردهاند. برای لالهزار مهم نبود که ولیعهد بیستودوساله را بهجای شاه مخلوع نشاندهاند. اینها برای لالهزار مهم نبود. او زندگی و سرزندگی خودش را داشت.»
اما الان اوضاع فرق کرده، با توسعهی شبکهی برق و نیاز روزافزون به کالاهای الکتریکی، فعالیت اینگونه مغازهها در این خیابان جایگزین شد. فروشگاه لوازم برقی «ساسانیان» بهعنوان اولین مغازهی الکتریکی -که قبلاً در خیابان ناصرخسرو بود- به لالهزار نقل مکان کرد. درواقع میتوان گفت آغاز تبدیل لالهزار به بورس الکتریکی از همین جاست. همزمان با گسترش فعالیت الکتریکیها و محدودیت فضایی در خیابان فردوسی، بهعلت وجود کاشیفروشیها، مغازههای لوکس تخلیهشدهی لالهزار بستر مناسب و بیدفاعی برای هجوم الکتریکیها شد و آن خیابان اعیانی و پرهیاهو با آن کاربریهای دلربا و سرزندهاش جای خود را به الکتریکیها و بورس لوسترفروشها داد و دیگر خبری از آن سرزندگی و شکوهی نبود که نیاسان بهدنبال آن بود. شاید بتوان گفت که تهران امروز همینقدر آشفته است که لالهزار امروز. و تلاشهای لالهزار قدیم برای زیبایی تهران قدیم، بهخاطر اینکه بقیهی شهر هیچ زیبایی و ربطی به آن ندارد، بینتیجه مانده است. (نگارنده)
خیابان فردوسی: نبض اقتصادی و تفریحی تهران قدیم
«جایی که منوچهری و فردوسی میرسیدند بههم، جماعتی جمع شده بودند. نیاسان خیال کرد باز دعوایی، معرکهای چیزی است. دعوایی در کار نبود. اینجا هم بازار مکارهی دلارفروشها بود؛ مثل سبزه میدان. فردوسی شلوغ بود. کمکم التهاب شب آخر سال توی خیابانها شروع میشد.
چهارراه غلغله بود. پاساژ کویتیها هم البته در شلوغی بیتأثیر نبود. جوانتر که بود، برای خرید کفش و لباس با واهه میآمدند اینجا. سالها بود جنگ و کودکی تمام شده بودند. دیگر شلوار دمپاگشاد مد بود. خرید کردن از پاساژ کویتیها شیوهی خاصی داشت؛ قراری نانوشته، که فروشندهها و مشتریهای ثابتش میدانستند و تازهواردهایی که ازش خبر نداشتند، بدجوری سرشان کلاه میرفت؛ فروشنده هر قیمتی میگفت، تو باید یک پنجمش را میگفتی. آخر هم روی حدود نصف قیمتی که فروشنده اول کار گفته بود، توافق میشد. کسی که این را نمیدانست، لازم نبود شلوار دمپاگشاد بگیرد؛ فروشندهها خودشان پاچهاش را گشاد میکردند.»
نیاسان که به فردوسی میآید، حالوهوای فردوسیِ (علاءالدولهی سابق) قبلازعید روایت میشود؛ خیابانی که در دورهی قاجار بهواسطهی وجود باغ ایلخانی در آن، گاهی با عنوان خیابان باغ ایلخانی نیز خوانده میشد؛ باغی که بعدها، ساختمان بانک ملی ایران بهجای آن ساخته شد. این خیابان از گذشته تا به امروز بهعلت حضور گستردهی متقاضیان ارز و دلار و سکه، یکی از خیابانهای مهم تهران ازمنظر اقتصادی بوده است. وجود چندین موزه و مؤسسات تجاری و ساختمان بانکهای مهم و سفارتخانههای ترکیه و آلمان و انگلستان در این خیابان و نیاز و تقاضای مبرم آنان به ارز در گذشته موجب شد که از چهارراه استانبول و محدودهی منوچهری تا میدان فردوسی و حوالی آن، بازار صرافیهای مجاز و غیرمجاز شکل بگیرد. حالا نیاسان با معرکهی دلارفروشهایی مشابه سبزهمیدان روبهرو شده -که ابتدا فکر میکند دعوایی راه افتاده. درادامه با گذر از خیابان فردوسی و رسیدن به چهارراه استامبول و پاساژ کویتیها، شاهد تصویرسازی قدرتمندی از نویسنده هستیم که حکایت از یک فضای نوستالژیک برای نیاسان دارد؛ پاساژی که دههشصتیها آن را خوب میشناسند و نامش آنقدر معتبر بود که هرکسی میگفت لباسش را از آنجا خریده، همه فکر میکردند طرف کاردرست است؛ پاساژی با مشتریهای ثابت که بهقول نیاسان اگر بلد نباشی از آن خرید کنی، سرت کلاه میرود! پاساژ کویتیهای استامبول که زمانی تنها دریچهی ارتباطی جوانان با دنیای مد بود، امروز چهلویکساله است، اما هنوز بهواسطهی جنسهای اصلش در بین مردم مشهور است و محبوب. (نگارنده)
در جایی دیگر از کتاب آمده:
«کافه نادری مثل همیشه شلوغ بود. یکی از کافهچیها با روپوش زرشکی آمد سراغش. منو را دراز کرد سمت نیاسان. نیازی به منو نبود. ناهار کافه نادری جز شاتوبریان چیز دیگری نمیتوانست باشد. کافهچی که رفت، نیاسان نگاهی به باغ انداخت. شاخههای درختها لخت بودند و باغ متروک. باغ کافه نادری هنوز وجود داشت، اما دیگر زنده نبود. نه میشد گفت هست، نه میشد گفت نیست؛ نه زنده، نه مرده، معلق میان بودن و نبودن. زناشویی واهه و ماریا هم در آستانهی دچار شدن به همین سرنوشت بود. و آستانهها همیشه غیرقابلپیشبینیاند؛ یا جان سالم به درمیبری و تا مدتها بیمه میشوی، یا تا خرخره فرو میروی توی نکبت و هرچه بیشتر دستوپا بزنی، بیشتر فرو میروی.»
روایت اصلی کتاب، نیاسانی است که در روز آخر سال به سراغ تهرانگردی رفته و انگار که هیچ امتیازی در تهران امروزی نمیبیند، دائم در تهران قدیم سیر، و فضاها و خیابانها را با تصور دیروزشان مرور میکند. این نگاهی است که بهکمک آن، نویسنده جایجای تهران قدیم را به مخاطب نشان دهد. و در کنار حضور جابهجای مکانهای خاص در تهران، با اشاره به نشانههایی به مخاطب، عنصر زمان رویداد را هم یادآوری میکند؛ مانند توصیف او از کافه نادری، کافهای با کاغذدیواریها و چراغهای قدیمی، صندلیهای چوبی لهستانی، لیوانهای لبپر، بشقابهای شکسته، که همهوهمه حکایت از حالوهوای قدیمش دارد. کافه نادری همان کافهی قدیم و بدون کوچکترین تغییری است؛ حتی دکور، رومیزیها، قاشقچنگالها و ظروف غذاخوری نیز همان قدیمیهاست. و سن قدیمی موجود در آن، هنوز خاطرات اجرای خوانندههای مطرح آن دوران را تداعی میکند. حیاط بزرگ این کافه که روزگارانی پر از دارودرخت بود با حوضی فیروزهای در وسط، این رستوران را رستورانی تابستانی کرده بود. اما حال با گذشت زمان، دیگر آن سرسبزی خود را ندارد و کمکم دارد تبدیل به باغی متروک میشود. در اینجا نویسنده از دست رفتن سرزندگی و معلق بودن مکان را به زندگی انسانها تشبیه کرده، که اگر به آن رسیدگی نشود، از دست میرود. (نگارنده)
خیابان انقلاب: وامدار ساعتسازی زمانی
«به خیابان انقلاب نگاه کرد. ساعتسازی زمانی از قدیمیترین مغازههای این خیابان بود. زمان رضاشاه حصار قدیمی و دروازههای دور شهر را خراب کردند، خندق شمال شهر را پر کردند و روی ردش این خیابان را ساختند که آن روزها اسمش شاهرضا بود. سال بیستویک وقتی دیگر رضاشاهی در کار نبود و فروغی و سهیلی و قوام بهجای محمدرضای جوان با قوای روس و انگلیس مذاکره میکردند و امنیت را با استقلال تاخت میزدند، پدربزرگ مغازهاش را از لالهزارآورد اینجا؛ شمالیترین خیابان شهر. شاید اگر ماجرای عشقوعاشقی پدربزرگ با ناتالیا پیش نمیآمد، ساعتسازی زمانی هنوز توی لالهزار بود.
انقلاب شلوغ بود. پیادهرو هم همینطور. بوی شیرینی پیچیده بود توی پیادهرو. قنادی فرانسه پر از آدمهایی بود که آمده بودند خرید شیرینی سال نو. در قنادی را بسته بودند و هرکس که بیرون میرفت، یک نفر را بهجایش راه میدادند تو.»
در این بخش، نویسنده به توصیف انقلاب قدیم میپردازد -که بعد از خراب کردن حصارهای قدیمی شهر شکل میگیرد- و تحولات سیاسی پیش و پس از انقلاب اسلامی را نشان میدهد؛ خیابان انقلابی که عرصهی حضور متنوع، مداوم و متکثر شهروندان چه در قالبهای رسمی و چه در اَشکال غیررسمی است. کمتر عرصهی شهریای در تهران، از چنین ویژگیای برخوردار است که به همان اندازه که مربوط به تاریخ است، امروزی نیز باشد و بتوان از خلال آن، تصویر آیندهی شهر را نیز مجسم کرد. این خیابان، همچنانکه اهم رویدادهای روزگار معاصر را به خود دیده، فضاهایی متنوع و فعال از زندگی روزمره و زیست فردی و جمعی شهروندان را در مجاورت خود شکل داده و میکوشد زمینهی رویدادهای آتی این شهر و شهروندانش را نیز مهیا کند؛ خیابانی که یکی از خیابانهای اصلی شهر در راهپیماییها و از کانونهای گردهماییهای خیابانی به شمار میآید.
روند توسعهی خیابان انقلاب را میتوان بهواسطهی حضور دانشگاه تهران هم دید. اهمیت نهادی دانشگاه تهران و تأثیر عمیق آن در تغییر و تحول اجتماعی دهههای اخیر بر کسی پوشیده نیست. این دانشگاه که میشود آن را نمادی از مدرنیزاسیون ایران دانست، بهمرور بر عرصههای شهری پیرامونی خود نیز اثر گذاشت. شکلگیری راستهی کتابفروشیهای مقابل دانشگاه تهران، از اهم مصادیق این اثرگذاری است؛ همچنانکه سایر فضاهای مراودات اجتماعی مانند کافهها و دیگر پاتوقهای فرهنگی، جایگاه و نسبت خود را با مراکز مهم مستقرشده در نزدیکی خیابان انقلاب پیدا کردند.
در این بخش از کتاب، همچنین صحبت از یک ماجرای عشقی و یک نقل مکان شده و نشان میدهد پدربزرگ نیاسان بعد از ناکامی در عشق ناتالیا، مغازهی قدیمی ساعتسازی زمانی را که در خیابان لالهزار واقع شده بود، به خیابان انقلاب منتقل میکند؛ مغازهای که پس از گذشته چند دهه، همچنان در خیابان انقلاب، کنار قنادی فرانسه جا خوش کرده است.
حالوهوای شیرینی فرانسه هم توصیف میشود؛ نشانهای از قدیمی بودن و عنصری هویتبخش در خیابان انقلاب، که از سال ۱۳۴۴ تاکنون در آن خودنمایی میکند و هر ساعت از روز، مملو از مشتری است. حال با نزدیک شدن به ایام نوروز، دیگر جای سوزنانداختن نیست و حسابی شلوغ است. توصیفات نویسنده از ساعتفروشی زمانی طوری است که خواننده وادار میشود به خیابان انقلاب برود و روبهروی سینما سپیده، کنار قنادی فرانسه بهدنبال آن بگردد. و این نشاندهندهی ا فضاسازی قدرتمند نویسنده است. (نگارنده)
خیابان امیرآباد: مرکز اداری و آموزشی
«بدر میدان انقلاب را دور زد و پیچید توی امیرآباد شمالی. روی تابلو سر خیابان نوشته بودند کارگر شمالی، اما هنوز هم خیلی از مردم همان نام قدیمیاش را میگفتند؛ امیرآباد شمالی. توی همهی این صدواندی سالی که از پوست انداختن تهران و ورودش به زندگی مدرن میگذشت، نامها مدام تغییر کرده بودند؛ انگارنهانگار که مردم با کوچهها و خیابانها و میدانهای شهر زندگی میکنند، خاطره میسازند، دل میدهند، دل میگیرند.
پیادهروهای دو طرف امیرآباد قرق دستفروشها بود و بالای هر بساطی کلی آدم جمع شده بود. بدر پیچید توی نصرت. این یکی خلوتتر بود؛ کمی خلوتتر. در سکوت پیش میرفتند.»
امیرآباد نیز مانند بسیاری از خیابانهای شهر دستخوش تغییر نام شده و به کارگر شمالی تغییر یافته است؛ امیرآبادی که یکی از خیابانهای اصلی و بزرگ تهران است و از محدودهی انرژی اتمی و آ. اس. پ. شروع میشود و تا ایستگاه راهآهن امتداد مییابد. بعد از انقلاب اسلامی، نام محلهی امیرآباد محدود به خیابان کارگر شمالی شد. میرزاتقیخان امیرکبیر علاوهبر سایر اقدامات عمرانی در کشور، امیرآباد را نیز در فاصلهی پنجکیلومتری شمالغربی شهر تهران بنا نهاد. اعتمادالسلطنه دراینباره نوشته است: «امیر در این قریه علاوهبر احیای اراضی و ایجاد قناتهای متعدد، باغ و امارتی معتبر نیز احداث کرد و بهواسطهی آبوهوای مطبوعتر آن نسبتبه تهران، اغلب برای استراحت به آنجا میرفت.» حال با نزدیک شدن به ایام عید و عبور نیاسان از آن، این خیابان هم مانند دیگر خیابانهای شهر، پر از هیاهو و جنبوجوش بساط دستفروشها به نظر میرسد. البته که امیرآباد بهخاطر حضور کاربریهای آموزشی و دانشکدههای دانشگاه تهران و همچنین وجود بیمارستان مرکز قلب، در بیشتر روزها و ساعتهای سال، شلوغ و دارای ازدحام جمعیت است. (نگارنده)
تجریش: ییلاق تهران قدیم
«از اتوبوس که پیاده شد، رفت سمت بازار تجریش. از لای جمعیت خودش را میکشید و میرفت.
تا تکیهی بزرگ راهی نمانده بود. یک بار همان سالهای جنگ، پدرش او و واهه را روز عاشورا آورده بود اینجا. تصویر آن روز هنوز جلو چشمش زنده بود. بساط میوهفروشها را جمع کرده بودند و دورتادور تکیه را با پارچههای سبز و سیاه پوشانده بودند؛ اولین باری بود که تعزیه میدید.
اکنون تکیهی بزرگ غرق بود در همهمهی مردمی که میآمدند و میرفتند. وسط تکیه بساط میوهفروشها بود. دورشان گشتی زد. جز میوه و سبزی، تخممرغ رنگی و سبزه و ماهیقرمز هم داشتند.
برگشت سمت میدان تجریش، آنطرف خیابان، بیمارستان شهدا و پرستارهایش دور از همهمه و هیاهوی شب آخرسال، مشغول کارهای همیشگیشان بودند. مادر واهه توی همین بیمارستان مرده بود. مغزش ورم کرده و رفته بود توی کما.»
نیاسان به میدان تجریش میرود تا حس و حال تجریشِ قبلازعید را تجربه کند. با پیاده شدن او از اتوبوس و رفتنش بهسمت میدان تجریش و تکیهی بزرگ، شاهد فضاسازی تجریش قبلازعید میشویم که مملو است از دستفروشها و کاسبهایی که آخرین تلاشهای خود را برای فروختن اجناسشان میکنند و مردمانی که پر از جنبوجوش و هیاهو، در حال خرید انواع و اقسام وسایل مانند لوازم سفرهی هفتسینند: تخم مرغها، ماهی، سبزه و گل.
نیاسان با گذر از بازار تجریش، که بازار سرپوشیدهای است در میدان تجریش -و از یک طرف به میدان، از سمت دیگر به امامزاده صالح و کوچههای اطراف آن دسترسی دارد و نمونهی کوچکی از بازار تهران است و از قدیمیترین مراکز خرید شمیران- به تکیهی بازار میرسد؛ تکیهی بزرگ تجریش که یکی از قدیمیترین تکیههای شهر است. او با گذر از تکیهی بازار، خاطرات کودکی خود را از بار اولی که به دیدن تعزیه آمده بود، به یاد میآورد؛ خاطراتی که حاکی از تصویر ذهنی او از این فضا است. این تکیهی قدیمی که درحالحاضر به بازار میوه و ترهبار تبدیل شده و میوههای رنگارنگ و تازهی فصلی حالوهوایی باصفا به آن داده، در قدیم و در ایام محرم، محل استقرار هیئتهای عزاداری و برگزاری مراسم مختلف بوده و تعزیههایی باشکوه و تماشایی در آن برگزار میشده؛ البته هنوز هم در ایام عزاداری، ردپایی از این گونه مراسم به چشم میخورد. نیاسان همچنین با گذر از میدان تجریش و دیدن بیمارستان شهدا، یاد خاطرهی تلخ فوت مادر واهه میافتد: تصویر ذهنی دیگر نیاسان از فضای تجریش. بااینوجود، فضاسازی نویسنده در این بخش صرفاً معطوف به تکیهی بازار و بازار تجریش است، درحالیکه شاید بهتر بود حالوهوای عنصر شاخص دیگر میدان تجریش، یعنی امامزاده صالح هم در حس و حال تجریش دمعید شریک و بازگو میشد. (نگارنده)
عبور از میدان توپخانه و گذری بر فضاهای خیابانهای اطراف آن
– ساختمان مخابرات:
«آفتاب آخر اسفند پهن شده بود روی ساختمان مخابرات، و ساختمان مخابرات قرص و محکم سرجای خودش ایستاده بود. معلوم بود خیال ندارد به این زودیها دست از سر میدان و مردم بردارد. اردشیر اسمش را گذاشته بود دیکتاتور میدان توپخانه؛ دیکتاتوری که بیاعتنا به تاریخ، بیاعتنا به مردم، و بیاعتنا به فرهنگ، با آن هیکل سنگین سالها بود برای خودش کنار میدان جا خوش کرده بود. نیاسان قدمزنان از جلو دیکتاتور گذشت و رفت توی ناصرخسرو.»
نیاسان در ابتدای پیاده شدنش از مترو امام خمینی و ورود به میدان توپخانه با ساختمان مخابراتی مواجه میشود ازنظر اردشیر مانند یک غول و دیکتاتور سالیان سال است که قرص و محکم در آنجا، جا خوش کرده و به نظر میرسد که این نارضایتی حاکی از سیمای ناپسندی باشد که به میدان بخشیده. ساختمان تلگرافخانه در سال ۱۳۰۷ خورشیدی در میدان توپخانهی تهران (میدان سپه پسین) گشایش یافت و در سال ۱۳۴۹ تخریب و ساختمان چهاردهطبقهی مخابرات کنونی جایگزین آن شد. این ساختمان در جنوب میدان توپخانه و روبهروی عمارت شهرداری جای گرفته؛ بنایی که یکی از برجستهترین ساختمانهای تاریخی میدان توپخانه است. شواهد تاریخی در تهران نشان میدهد که میدان توپخانه سه دورهی دگرگونی را پشت سر نهاده و در هریک از این سه دوره، ساختمانها و بناها تخریب و ساختمانهای تازهای بهجای آنها بر پا شده است؛ بااینوجود، سیمای تاریخی این میدان با همان بنای تلگرافخانه که معماریاش مشابه میدان حسنآباد بود، بیش از سیمای دیگر دورهها در یادها مانده است. (نگارنده)
– دارالفنون:
«توی ناصرخسرو جای سوزن انداختن نبود؛ نه توی خیابان، نه توی پیادهرو. دارالفنون پشت میلههای فلزی محصور بود؛ آجربهآجر. هرجای دیگر دنیا بود، لابد هنوز هم بهترین مدرسهی شهر بود و بهترین معلمها و دانشآموزها را داشت. اینجا اما پشت میلههای فلزی محصور بود.»
نیاسان با گذشتن از خیابان ناصرخسرو و رسیدن به دارالفنون حسرت میخورد که دارالفنونی که در سال ۱۲۳۰ شمسی به ابتکار میرزاتقیخان امیرکبیر در زمان ناصرالدینشاه قاجار برای آموزش علوم و فنون جدید در تهران تأسیس شد و میتوان آن را نخستین دانشگاه در تاریخ مدرن ایران دانست، چرا باید پس از انقلاب توسط آموزشوپرورش از دبیرستان به مرکز آموزش تربیتمعلم، خوابگاه و مرکز آموزشهای ضمنخدمت تغییر یابد و در ۱۳۷۵ خورشیدی آن را ببندند و درنهایت در سال ۱۳۷۸ جایگاه اسناد آموزش و پرورش ایران شود. (نگارنده)
– شمسالعماره:
«نیاسان رفت آنطرف خیابان و قبل از اینکه برود توی کوچه مروی، برگشت به تماشای شمسالعماره. از اینجا بهتر میتوانست ببیندش. بخشی از ساختمان را با پارچه پوشانده بودند، ساعتش سالها بود کار نمیکرد، یک جاهایی کاشیهایش -مثل دندانهای پیرزن یا پیرمردی- ریخته بودند، اما اینها دلیل نمیشد که هنوز هم از زیباترین ساختمانهای شهر نباشد. غرور تاریخی شمسالعماره جریحهدار شده بود، اما خدشهدار نه. هنوز هم از زیباترین ساختمانهای شهر بود.»
دیدن ساختمان شمسالعماره حتی باوجود از بین رفتن بخشی از نماهای آن، برای نیاسان حکایت از غرور و شکوه چندینسالهی آن دارد؛ شمسالعمارهای که دارای پنج طبقه و سیوپنج متر ارتفاع است و زمانی بلندترین ساختمان تهران بوده. نیاسان با دیدن ساعت این عمارت، که پیشکشی ملکهی ویکتوریا به کاخ ناصرالدینشاه است، و آوای ناقوسش که همهی تهران کوچک آن روزگار را از گذر زمان آگاه میکرد و خاموشیای آن که نزدیک به صدسال از آن میگذرد، لابد با خود فکر میکند که چه خوب میشد اگر میتوانست ساعت این عمارت را دوباره به کار اندازد؛ مگر ساعتی هست در این شهر که خراب از مغازهی او بیرون برود؟ (نگارنده)
– کاخ گلستان:
«رسیده بود به کاخ گلستان. از کنار نردهها آرام میرفت و توی باغ را تماشا میکرد. حتی حالا هم که درختهایش برگوباری نداشتند، محوطهی باغ طراوت داشت. وقتی در نوجوانی برای اولین بار کاخ گلستان را دیده بود، مدام منتظر بود ناصرالدینشاه از گوشهای بیاید بیرون و خِرش را بگیرد. کموبیش هم مطمئن بود كمالالملک توی تالار آینه است و مشغول نقاشی. تازه فیلمش را دیده بود؛ روی نوار ویاچاس، توی دستگاه ویدیویی که پدر پیچیده لای ملافه آورده بود خانه.»
در اینجا نیز با رسیدن نیاسان به کاخ گلستان -که اگرچه یادگاری است از دوران صفویه و زندیه، اما اهمیت واقعی آن به دوران آغامحمدخان باز میگردد- شاهد زنده شدن خاطرات نوجوانی او هستیم. شکوه و عظمت این کاخ و تأثیرگذاری فیلم سینمایی «کمالالملک» در ایجاد تصویر ذهنی نیاسان در آن زمان، باعث شده بود که او هر لحظه منتظر باشد تا شاه قاجار را ملاقات کند. (نگارنده)
۳-۲-۷- حالوهوای زندگی شبانه در تهران
درنظرگرفتن بُعد زمان و پرداختن به آن، از ویژگیهای رمان «هشت و چهلوچهار» به شمار میرود. در بخشهایی از کتاب، نویسنده سعی دارد به حالوهوای شبانهی تهران در روزهای آخرسال و مقایسهی آن با دیگر شبها بپردازد. در جایی از کتاب نویسنده میگوید:
«شبهای آخر سال از معدود شبهایی بود که تهران زندگی شبانه داشت؛ یک زندگی شبانهی آکنده از زیبایی و رنگ و نور و شور. شبهای دیگر سال معمولاً اینطوری نبود. شهر دچار شبمرگی میشد. یک بار حدود یازده شب از مغازه آمده بود بیرون. همان جلو در، سوار تاکسی شده بود برای پیچ شمیران. آن شب به سرش زده بود لالهزار پیاده شود. هیچکس توی لالهزار نبود؛ انگارنهانگار که درست وسط پایتخت قرار دارد. انگار روی لالهزار بیلاله گرد مرگ پاشیده بودند. چراغهای خیابان یکیدرمیان، دوتادرمیان سوخته بودند و به خلوتیْ رنگ وهم میزدند. ساختمانهای قدیمی در سکوت و تاریکی فرو رفته بودند. لابد حسرت روزگاری را میخوردند که لالهزار زندهترین و زیباترین خیابان شهر بود.»
نویسنده در این بخش نشان میدهد زندگی شبانه در تهران بیشتر مختص روزهای آخر سال است، که مردم تا پاسی از شب در خیابانها حضور دارند و به جنبوجوش میپردازند و دستفروشها تا آنموقع چوب حراج به اموال خود میزنند. اما در دیگر شبهای سال، فرقی نمیکند کدام خیابان است -حتی میتواند لالهزاری باشد که روزگاری سرشار از حس سرزندگی و مملو از جمعیت بوده- تهران ساکت و خلوت است و از آن بروبیا و شبانگی پایان سال خبری نیست؛ تهرانی که سالهاست این نیاز را فریاد میزند و قشر زیادی از اهالیاش که در طول روز و حتی قسمتی از شب مشغول کار و فعالیتند، خواهان وجود شرایطی امن برای تفریح شبانهی مشروع و مفرح هستند. (نگارنده) همین است که در ماه رمضان و این بازهی یکماهه که در آن کسب و کارها و اماکن عمومی اجازهی فعالیت در شب را پیدا میکنند، شهروندان فرصت را غنیمت میشمارند و مشتاقانه گشتوگذار شبانه در سطح شهر را تجربه میکنند؛ تجربهای که شاید در ماههای دیگر سال، آن هم در فضاهای عمومی، دستنیافتنی به نظر برسد. (نگارنده)
در جایی دیگر از کتاب، میدان پالیزی اینگونه توصیف شده است:
«خیابان خلوت بود، اما آنطرف خیابان شلوغ بود. پشت ازدحام جمعیت ترافیکی درست شده بود که تا چشم کار میکرد، کش آمده بود. همهاش بهخاطر همان چندتا ساندویچی و آبمیوهفروشیای بود که از هفتهشتده سال پیش آمده بودند اینجا و یکی از معدود جاهای تهران را درست کرده بودند که زندگی شبانه داشت؛ از آن جاهایی که برای بعضیها آب داشت و برای خیلیهای دیگر نان.»
نیاسان در ساعات پایانی ۲۹ اسفند ۱۳۹۰ و در ساعات آخر تهرانگردی خود، میخواهد به خانهی دوستانش، اردشیر و گلنار، برود. او با گذشتن از سهروردی و میدان پالیزی، بخشی از زندگی شبانهی تهران را مشاهده میکند که ناشی از کاربریهای این منطقه است؛ کاربریهایی که تا پاسی از شب مشغول کار بوده و امنیت شبانه و سرزندگی شبانهی این منطقه را تأمین میکنند. همچنین وجود این آبمیوهفروشیها و ساندویچفروشیها در جوار پاساژ اندیشه، فضای مناسبی را برای تجمع و گذران فراغت با خانواده و دوستان فراهم کرده است. فضای این میدان همهروزه میزبان جمعیت زیادی بوده و بهعنوان پاتوقی فعال، در تمام ساعات شبانهروز فعالیت دارد. (نگارنده)
۸- نتیجهگیری
شهر بهعنوان واقعیتی اجتماعی و تاریخی محمل مهمی است که بسیاری از وقایع زندگی در آن روی میدهد، و بهگفتهی حبیبی، اگر هر شهر قصهی خود را بگوید، قصهها و داستانها نیز میتوانند فضایی برای حضور این قصهی شهر باشند؛ چراکه شهر علاوهبر تأثیری که در خاطرهی عابران و ساکنان خود میگذارد، در ذهن نویسنده هم رسوخ و جای خود را در صحنهها باز میکند و جزئی از داستاننویسی و راوی شهر در زمانهای آینده نیز میشود. (حبیبی، ۱۳۸۹: ۸۸) ازاینرو برای شناخت این واقعیت اجتماعی نیاز است تا اشکال نمود آن را شناخت و مورد بررسی قرار داد.
روایت «هشت و چهلوچهار»، زمان و مکان خاصی را شکل میدهد، ولی بیش از هرچیز، خواننده را از قیدهای ساختهشدهی ذهنیاش دربارهی زمان رها میکند. راویْ نیاسان را در زمان حال توصیف میکند، اما این حال، به شیوهای تبدیل به حالِ گذشته، حالِ حال و حالِ آینده میشود. مفهوم حال در رمان «هشت و چهلوچهار»، امری بسیط است، نه لحظهای گذرا. نیاسان نهتنها گذشتهاش را فرا میخواند، بلکه آیندهی ناآمده را نیز به زمانش وارد میکند. (نگارنده)
بااینکه داستان با اتکا بر فضاسازیهای متعدد در تهران جلو میرود، اما هرکسی پس از به پایان رسیدن داستان، همهی آن مکانها را تصویرهای مهآلود و خوابگونهای مییابد که محو شدهاند. اینجاست که احساسی شبیه لحظهی پریدن از خواب به خواننده دست میدهد: مرزی از زمان که میان ذهن خواب و هوشیاری در رفتوآمد است؛ زمانی که در ما ابدی میماند.
شاید بشود گفت تا بعد از یکسوم ابتدایی رمان، خواننده هیچچیز از شخصیت نیاسان، که شخصیت اول داستان است، نمیداند و مدام با صحنهها و خاطرهها و فضاها مواجه میشود؛ گویی در این رمان، از فضاها برای معرفی شخصیتها استفاده شده است. (نگارنده)
در پژوهش حاضر به بررسی و تحلیل شهر تهران از دیدگاه نیاسان زمانی پرداخته شد، که در روز ۲۹ اسفند سال ۱۳۹۰ به تهرانگردی میپردازد و حس و حال خود را در فضاها و خیابانهای نوستالژیک تهران بیان میکند؛ نیاسانی که بهخاطر عشق و علاقهاش به تهران قدیم و حس و حال نوستالژیک آن زمان، نهتنها در تهران دوران قدیم قدم میزند، بلکه ماجرایی عشقی درست مانند عشق پدربزرگ خود تجربه میکند، که نشان دیگری از علاقهی نیاسان به گذشته است؛ ورود زنی با شباهتهای دقیق به ناتالیا، ماجرایی که با تصادف نیاسان میان حال و آینده معلق است و نیاسان با عبور از فضاهای شهر در مرز این خیال و واقعیت، داستان کتاب را رقم میزند و تصویر ذهنی و خاطرات گذشتهی خود و پدربزرگش از فضاها برایش زنده میشود. در این پژوهش سعی شد علاوهبر مرور بخشهایی از کتاب و بررسی و تحلیل آنها، به توصیف سیر تحول این خیابانها از گذشته تا به امروز با تأکید بر مفاهیم هویت شهری، حس تعلق و مکان پرداخته شود. (نگارنده)
۹- فهرست منابع
۱– فولادینسب، کاوه. ۱۳۹۷، هشتوچهلوچهار. چاپ سوم، تهران: نشر چشمه.
۲- جعفری، مرضیه. بازنمایی فضا و هویت در رمان فارسی (مطالعهی موردی آثار عباس معروفی). انسانشناسی و فرهنگ
۳- غراب، ناصرالدین. ۱۳۹۰. هویت شهری. چاپ اول. انتشارات سازمان شهرداریها و دهیاریهای کشور.
۴- فروزنده، علی. ۱۳۸۹. مفهوم حس تعلق به مکان و عوامل تشکیلدهندهی آن. مجلهی هویت شهر. شمارهی ۸. سال پنجم.
۵- میرغلامی، مرتضی. ۱۳۹۵. مدل مفهومی ارزیابی حس مکان براساس مؤلفههای کالبدی، ادراکی، عملکردی و اجتماعی. فصلنامهی پژوهشی مطالعات شهری. شمارهی ۱۹.
۶- http://kavehfouladinasab.ir
۷- http://darolfonoon.oerp.ir
۸- http://memarnet.com
۱ دانشجوی کارشناسیارشد، مدیریت شهری، دانشکدهی شهرسازی، دانشگاه تهران، ایران
۲ این مقاله مربوط به واحد درسی «شهر و شهرسازی معاصر»، ارائهشده توسط دکتر محسن حبیبی برای دانشجویان مقطع کارشناسیارشد دانشگاه تهران است.