کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

مرگ؛ چیزِ پُری که خالی است

۲۹ مرداد ۱۳۹۸

نویسنده: ساهره رستمی
نگاهی به رمان «راهنمای مردن با گیاهان دارویی»، نوشته‌‌ی عطیه عطارزاده منتشر شده در تاریخ ۲۷ مرداد ۱۳۹۸ در روزنامه‌ی اعتماد


 «مدت‌ها بعد از نابینا شدنم متوجه زمان درست بیدارشدن نمی‌شوم، مدت‌ها طول می‌کشد تا بفهمم آدم وقتی بیدار می‌شود چه فرقی با وقت خوابیدنش دارد، یا این‌که آدم از کجا بیدار می‌شود و چه کسی می‌داند مرز بیداری و خواب کجاست؟»
عطیه عطارزاده در اولین رمان خود، «راهنمای مردن با گیاهان دارویی»، زندگى دخترى را روایت می‌کند که در پنج‌سالگى، بر اثر فرورفتن گل عاقرقرحا در چشم‌‌هایش، بینایی خود را از دست مى‌دهد. همان سال پدر و مادر دختر از هم جدا می‌شوند. او به‌همراه مادرش از شهر خوی به خانه‌ای کوچک در تهران مهاجرت می‌کند. تنها پل ارتباطی آن‌ها با جهان بیرون، پیشه‌ی عطاری است؛ راننده‌ای که گیاهان دارویی را برای فروش به بازار می‌برد، تنها انسانی است که با آن‌ها در ارتباط است. تصویر دختر از جهان، محدود به خانه و مادر است. او حتی معلمی به‌‌جز مادر ندارد، دختر در پیله‌ی خود خوشبخت است، تا این‌که با لمس منصور -پسرخاله‌اش- در مراسم ختم پدربزرگ، جهان به‌ظاهر آرام خود را از دست می‌دهد. این فقدان گویی آغازی است بر آگاهی دختر از جهان واقعی و خارج شدن از منطقه‌ی امنی به ‌‌نام خانه:‌ «در خانه‌ همه‌چیز سر جایش هست و فقط این جای ماست که در جهان کمی و فقط کمی عوض شده است.»
باوجود این‌‌که شیوه‌ی روایت این رمان ساده و خطی است، اما نمی‌شود از جذابیت راوی غیرمعمولی و نابینایی که حتی ساده‌ترین پدیده‌ها را هم ازطریق منطق خود بازتعریف می‌کند، چشم‌‌پوشی کرد. راویْ دل به قصه‌گویی می‌بندد و قصه‌ی مرموزش را ازطریق آشنایی‌زدایی با محیط پیرامون پیش می‌برد تا جهان دیگری را به مخاطب نشان دهد. شاید هم داستان، روایتی از دوباره دیدن جهان ازطریق حواسی غیر از بینایی است؛ تاجایی ‌که او برای تداعی رنگ سرخ به حس چشایی پناه می‌برد: «گاهی انگشتم را که خون آمده، می‌مکم و سعی می‌کنم طعم شورش را به رنگ سرخ ربط بدهم. خون شور است. گل سرخ شور است. گوجه‌فرنگی ته‌مزه‌ای از ترشی و شوری دارد. زرشک ترش و شور است. پس شاید بشود گفت شوری سرخ است.»
به‌‌رغم جذابیت‌های روایی، بخش‌هایی از متنْ باورناپذیر به ‌‌نظر می‌‌رسد، به‌‌طوری‌که این سؤال را در ذهن مخاطب به ‌‌وجود می‌آورد که آیا داستان در یک بازنویسی ناموزون از یک‌‌دستی درآمده است؟
این‌‌که دخترک در پنج‌سالگی نابینا شده اما درکش از رنگ‌ها الکن است، این‌‌که رنگ طلایی روی جلد کتاب را می‌فهمد، اما رنگ استیل چاقو را نه، این‌‌که مادر تمام عمر با گیاهان دارویی مأنوس بوده، اما فرق نشئگی تریاک را با تسکین شیرین‌بیان تشخیص نمی‌دهد، ازجمله ناهماهنگی‌های این داستان است.
علی‌رغم تمامی این ایرادها، متن ما را به جهانی با لایه‌های پرآشوب یک ذهن نزدیک می‌کند؛ برای مثال می‌توان به خشونت و عشق توأمانی که راوی نسبت به مادر در وجود خود تجربه می‌کند، اشاره کرد. این دوگانگی‌های بزرگ و محوری، گاهی رمان را به‌سمتی می‌برد که برای کمتر مخاطبی پیش‌بینی‌شده ا‌ست و به‌نوعی مخاطب را با امر غریب ذهن راوی و رابطه‌اش با امور بیرونی، تنها می‌گذارد: «در این جهان چیزهایی هست که هیچ‌وقت نمی‌شود کامل گفت‌شان، چیزهایی که وقتی به کلمه درمی‌آیند از ابعادشان کاسته می‌شود.»
به‌‌طور خلاصه، اتفاقی که در متن می‌افتد یک‌‌جور جابه‌‌جایی مرزهای باور و اخلاق است. شاید مصداق درست‌ترش همین باشد که بگوییم به شبنمی خانه‌ی مورمان خراب می‌شود. با این تفاوت که ما در جایگاه راوی داستان نیستیم، اما شاید در جایگاه مادری باشیم که از درد روزمرگی و کرختی، تن به مردن می‌دهد.
جهان داستانی عطارزاده سرشار از معنا و کندوکاوهای فلسفی درباب حکمت‌های زندگی است؛ جهانی که نیازمند فتح است. او جایی می‌گوید «با دانستن ابعاد دقیق هرچیز، می‌توان آن را فتح کرد.»

گروه‌ها: اخبار, پیشنهاد ما, تازه‌ها, روزنامه‌ی اعتماد, نقدنامه دسته‌‌ها: پیشنهاد ما, راهنمای مردن با گیاهان دارویی, روزنامه اعتماد, عطیه عطارزاده, نقدنامه

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد