نویسنده: کاوه فولادینسب
نگاهی به مجموعهداستان «ساکن خانهی دیگران»، نوشتهی محمدرضا زمانی
محمدرضا زمانی داستاننویس خوبی است، اما میتواند بهتر از اینها هم باشد… حالا که کتاب دومش، «ساکن خانهی دیگران»، منتشر شده، با اطمینان بیشتری میتوانم این را بگویم. وقتی «در دهان اژدها» درآمد، کلی دلم سوخت که کنار گذاشتن دو سه داستان از کتاب و بهجایشان اضافه کردن دو سه داستان دیگر با آن کیفیتی که بیشتر داستانهای مجموعه داشتند، چقدر میتوانست بهنفع کتاب و نویسندهاش تمام شود. این را همانوقتها به خودش هم گفتم و گذاشتمش پای بیدقتی نویسنده و ساختار معیوب بنگاههای انتشاراتی که معمولاً در آنها خبری از ادیتور بهمعنای واقعی کلمه نیست و اگر هم کسی به این نام در ساختارشان وجود داشته باشد، بیشتر اوقات نقش واسطه را دارد، و نه کارشناسی که بتواند مثل مکسوِل پِرکینز با پیشنهادهای جدی، فنی و دقیقش، قد آثار نویسندههایی مثل همینگوی و فیتزجرالد را بلند کند؛ آه، که چقدر جای یک پرکینز در ادبیات داستانی ما خالی است.
«ساکن خانهی دیگران» دوباره همان احساس را در من برانگیخت؛ همان دلسوزی، بهخاطر همان بیدقتی؛ بیدقتیای که داستانهای خیلیخوبی مثل «ساکن خانهی دیگران»، «حوزهی اسکاندیناوی»، «مردی که نگران بود خانوادهاش گردنش را از پشت گاز بگیرند»، «شن در تکان شیشه» و «حفرهی مشترک» را کنار داستانهای متوسط و حتی تکراریای -چه توی مجموعه و چه خارج آن- مثل «مردی که شبها به آفریقا میرفت و قبلاز روشن شدن هوا برمیگشت»، «نوع سوم» و «اندوه پذیرایی» و متنهای ضعیف و هنوزبیشکلی مثل «ایستادن بر پای راست» و «طلای ابلهان» قرار داده. زمانی ایدهپرداز خوبی است (کموبیش همهی داستانهای کتابش روی ایدههایی گیرا و دراماتیک بنا شدهاند)، زبان بازیگوش، جذاب و خوشخوانی دارد و در فضاسازی هم کارش را خوب -اصلاً باید بگویم خیلیخوب- بلد است. اینها برای یک نویسنده ابزارهای مهمی هستند و چه خوب که زمانی به آنها مجهز و مسلط است. اما اینها که اسم بردم، همهی چیزی نیست که یک نویسنده (و یک داستان خوب) به آن نیاز دارد. اجرای درست و دقیق اینها در کنار هم، حکم همان شیرازهای را دارد که کاغذهای پراکندهای را که ممکن است با هر بادی به هر سویی بروند، تبدیل به کتابی میکند که گاهی اوقات چنان شکوهمند میشود که هیچچیز نمیتواند تکانش بدهد. در «ساکن خانهی دیگران» هرجا صورتبندی فرم و معماری ساختار داستان خوب بوده، نتیجهْ خواندنی و تأثیرگذار بوده؛ داستانی که خواننده را با خود همراه میکند، به او لذت میدهد، به تأمل وامیداردش و حتی -مهمتر از همهی اینها- به دوبارهخوانی دعوتش میکند. هرجا هم قلم نویسنده لغزیده و خودسری کرده، متن به گور ایدهاش تبدیل شده؛ و چه حیف… نتیجه؟ بازهم مجموعهداستانی که کنار گذاشتن دو سه داستان از آن و بهجایشان اضافه کردن دو سه داستان دیگر با آن کیفیتی که بیشتر داستانهایش دارند، میتوانست کلی بهنفع کتاب و نویسندهاش تمام شود.
ویژگی خوب کتابهای زمانی -چه قبلی و چه این دومی- این است که فضا یا محورهای محتوایی و موضوعی مشترکی میان داستانهایشان وجود دارد و درنتیجه برخلاف بسیاری از مجموعهداستانهایی که این روزها در ایران منتشر میشوند، خواننده را با مجموعهای نامنسجم و واگرا روبهرو نمیکنند. درکنار این، زمانی شعار نمیدهد و همان چیزی را که زندگی میکند، همان فهمی را که از هستی دارد و همان درکی را که از زمان و زمانه دارد، در داستانهایش مینویسد. این همان چیزی است که شکل رشدیافته و بالغش را «جهان داستانی» یک نویسنده مینامند. نمیشود بعداز دو کتاب گفت نویسندهای توانسته «جهان داستانی»اش را بسازد. این بیشتر تعارفی مبالغهآمیز بهنظر میرسد تا تعریفی دقیق؛ اما فهم این مسئله هم که زمانی دارد درجهت ساختن جهان داستانی ویژهی خودش حرکت میکند، از چشم و گوش مخاطب آگاه پنهان نمیماند. همین است که او را به نویسندهای قابلتأمل تبدیل میکند که باید کتابهایش را خواند و دنبالش کرد.