کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

آدم‌هایی که جایی گیر کرده‌اند

۱۵ مهر ۱۳۹۸

نویسنده: علی خدایی
نگاهی به مجموعه‌داستان «ساکن خانه‌ی دیگران»، نوشته‌ی محمدرضا زمانی


۱- می‌توانست همه‌ی این‌ها را ننویسد. بگذارد در این خانه‌ی سوخته همه‌چیز در تکرار روزها زندگی کند. این ژاکت دکمه‌درشت آبی‌خاکستری عمه، با دوتا جیب پهن، که رنگ غریبی است، و آن کابینت و سینی، سینی نقره، و هرچه صدای تلنبارشده در این خانه، صداهای روی‌هم‌خوابیده، خفه شود.
چه فرقی می‌کند این زخم‌ها در صدای سوت کتری بلند و در زندگی تکرار شوند، واقعیت باشند یا یک قصه؛ فقط صداها هستند که لابه‌لای این‌همه دیوار خانه‌ی دو‌طبقه‌ی کوچه‌ی یازدهم دوده‌زده و سیاه می‌چرخند، زبانه می‌کشند و لابه‌لای این‌همه فعل «بیدار می‌شوند» تا روی، روی چه؟ خاکسترها! قصه را بسازند.
این سینی مال تو باشد. این نصف قالی مال من.
زخم «ساکن خانه‌ی دیگران» بزرگ‌تر و گسترده‌تر از آن است که «راحت و بی‌درد» بیان شود. پس با درد -سوختن- بیرون می‌آید از لای خاکستر که لازم است «بازآفرینی کند» تمام داستان خانه‌ی دوده‌زده را، به شیوه‌ی خودش؛ جوری‌که پوست تنش حساس باشد، جوری‌که بیاید دم پنجره تا پارچه در دستش آتش بگیرد. و بعد اشیا، اسباب‌ها از لباس عمه گرفته تا قالی و کتری تا لایه‌ی براق مردمک چشم معنا پیدا کند و به زبانی، کدام زبان؟ همین زبان که خاطرات ما را می‌گوید، این‌جا داستان او را بگوید.
همه‌ی جعلیات را نویسنده باز می‌نویسد تا ما داستان او را شخصی بدانیم و لذت ببریم. ریزریز کلمات خاکسترشده و مرده. صدای زخم و زندگی می‌آید.
۲- چه کسی زرد را دور من می‌پیچد؟ نوار زرد دور درخت چرا پیچیده شده که حالا پیش‌از رفتن به حوزه‌ی اسکاندیناوی باید سؤال همه‌ی ما باشد که در این ماشین ازهم می‌پرسیم. از آن‌که در خیابان است و ما نمی‌شناسیمش هم می‌پرسیم؛ نمی‌داند.
به‌نظر می‌رسد همه‌ی داستان بلاتکلیفی گروهی ا‌ست که لباس‌های‌شان را در خیابان یکی‌یکی سارق انداخته؛ نوعی عریان شدن درمقابل نداشتن پاسخ. همه‌ی سؤال‌ها به این‌جا می‌رسد: رفتن از سرزمینی که دور درختش نوار زرد پیچیده‌اند. تصویرهایی تلخ، تصویرهایی پر از نمک و طنز، تصویرهایی که «بی‌معنی‌بازی» درمی‌آورند تا پاسخ؛ پاسخ به موقعیتی که حتی بازی‌ها هم در آن‌جا به بن‌بست می‌رسند. تنها در آن‌جاست که برای تماشای طلوع، اندازه‌ی روشن کردن یک کبریت وقت داری.
ذائقه‌ی خواننده‌ی این داستان باید مطابق چیدمان «حوزه‌ی اسکاندیناوی» و آدم‌هایش باشد. و گشتن در این شب دراز ذائقه را می‌سازد، تربیت می‌کند. داستان داستان نسل دیگری می‌شود که «جدی» نیستند و جدی را به‌بازی می‌گیرند. «حوزه‌ی اسکاندیناوی» راه‌ورسم زندگی عده‌ای است که دیگر حوصله‌ی مقابله، جدال، ساختن قانون و… را ندارند. این داستان نوار زرد را از دور درخت باز می‌کند، آن را همه‌جا، مثلاً در خیابان پهن می‌کند و می‌پرسد شما می‌دانید چرا این پهن شده؟ و نگاه می‌کند حتی از بالای شهر که همه‌ی چراغ‌هایش روشن است و صدای دوست با انگشت درازکرده به‌سوی چراغی می‌گوید: «اونم خونه‌ی سیاوشه». کدام خانه؟ کدام چراغ؟ همه‌چیز از رفتن می‌گوید: چراغی که صبح خاموش می‌شود و کسی که نوار زرد را تا حوزه‌ی اسکاندیناوی پهن می‌کند.
۳- سه‌تا خانه داشتم. هر سه خانه یک‌ جایی تمام شدند. اولی عین کودکی، خیال و بازی بود؛ اما تا جایی که نوح همه را در سرزمین بازی خانه‌ی «اَکدَش بِبِسم» پیاده کرد. این‌یکی داستان بیشتر شبیه فیلمی سینمایی است که بر پرده‌های اتاق پذیرایی، اتاق‌خواب، اتاق نشیمن، پنجره‌ی آشپزخانه، رو به پارک روبه‌رو، نمایش داده می‌شود؛ یک‌جور آشنایی که حالا وقتی به آن فکر می‌کنم غریب و قریب است، مثل زرافه و گورخر که شبیهند، که از شباهت سرچشمه گرفته‌اند -شباهت‌هایی که با چشم دیده‌ام- برای این‌که به خانه‌ی دوم و سوم فکر نکنیم تا بالش همچنان زنده باشد؛ به خال‌کوبی‌های آبی، شبیه طرح ابروهای مادربزرگ. شب‌هایی که به آفریقا می‌رفت چی می‌دید؟ چی لمس می‌کرد؟ چی حس می‌کرد؟ یک لبخند پهن، طیفی از رنگ‌های سیاه، سیاه پررنگ، کم‌رنگ، مات، براق، و سیاه با ورقه‌ای از شبنم صبحگاهی، لبخندی پهن و دندان‌های سفید و مرواریدهای داخل فک.
پرده‌های اتاق می‌لرزند. گاهی صدای پا از خانه‌ی دوم و سوم می‌آید. کم‌کم از سینما دور می‌شویم؛ همان‌طورکه از این داستان دور می‌شویم و فیلم تمام می‌شود. آفریقا هم می‌رود. نوبت خانه‌های بعدی‌ است.
۴- از سه داستان مجموعه‌ی «ساکن خانه‌ی دیگران» نوشتم و حالی که با آن‌ها داشتم. اگر این داستان‌ها را نخوانید، آب از آب تکان نمی‌خورد؛ داستان‌ها و روایت‌هایی از آدم‌هایی که جایی گیر کرده‌اند. این ‌جا برای من خیلی مهم است. چون هم دیروز است و هم امروز؛ از دیروز کودکی می‌آید تا امروز که مثل حفره‌ای است که رویش را با برگ پوشانده‌اند.
نشانه‌های موجود در داستان‌ها حکم لگو را دارند که مدام می‌سازند و ساخته می‌شوند و آدم‌ها در کنار این لگوها زندگی می‌کنند. در این بازی هرجا که لازم باشد لگوها حرکت می‌کنند، حرف می‌زنند، نشانه می‌شوند، می‌میرند، زنده می‌شوند، کاری به کار کسی ندارند و در حرکاتی دوستانه لگوهای‌شان را به‌هم قرض می‌دهند و گاهی قسمت می‌کنند.
خوبی «ساکن خانه‌ی دیگران» این است که خواننده کیف می‌کند که می‌بیند لگوها در میان صداهای خانه‌ی سوخته، در نوار زرد پیچیده به درخت و بالش خانه‌ی اول چگونه زندگی می‌کنند و داستان می‌سازند و در یکدیگر ادامه می‌یابند تا آخرینِ همه‌ی داستان‌ها.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, ساکن خانه‌ی دیگران, صدای دیگران دسته‌‌ها: داستان ایرانی, ساکن خانه‌‌ی دیگران, محمدرضا زمانی, معرفی کتاب

تازه ها

تطور آقای مفتش

مردی خسته از کراوات‌های سرخ

زندگی دیگران

نزدیک شو اگرچه نگاهت ممنوع است*

بوی پرنده‌مرده می‌آید

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد