نویسنده: فرشته احمدی
نگاهی به مجموعهداستان «ساکن خانهی دیگران»، نوشته محمدرضا زمانی
محمدرضا زمانی با دومین مجموعهداستانش، «ساکن خانهی دیگران»، نشان داد نویسندهای صاحبسبک است؛ هرچند شاید برای نویسندهای به این جوانی چنین قضاوتی عجولانه بهنظر برسد -زیرا سبک و سیاق هنرمند درطول دورهی رشد تدریجیاش شکل میگیرد و تثبیت میشود- اما سبک مینیمال و هدفمند زمانی با همین چند داستان هم، خطمشی و عناصر مشترکشان را بهرخ خواننده میکشند، طوریکه میشود داستانهای او را بدون دیدن نام نویسندهشان تشخیص داد. مهمترین ویژگی داستانهای زمانی که او را از سایر نویسندگان جوان متمایز میکند، داشتن جهانبینی است؛ چیزی که باعث میشود در همهی داستانهایش رد چند سؤال مشترک را بیابیم و حسی مشترک را با خواندنشان تجربه کنیم. این حس مشترک درمورد «ساکن خانهی دیگران» نهتنها ماحصل درونمایهی مشترک داستانها -خانه- است، بلکه ساختار درونی متمرکز، عناصر کمتعداد، تصویرسازیهای دقیق، لحن ساده، جملات کوتاه و از همه مهمتر، داشتن نگاه یکسان به انسان و اشیا و یکپارچه دیدن کل هستی، در ایجاد این حس مؤثرند.
از همان داستان اول، که نام مجموعه از آن گرفته شده، درونمایهی خانه و حس مالکیت، تداخل مردهها و زندهها، و نقش پررنگ اشیا خود را بهرخ میکشند. این داستان که هستهی مرکزی کتاب است، بقیهی داستانها را بههم مرتبط (در همهی داستانها حداقل یک جملهی ناظر به این داستان وجود دارد) و تمام عناصر اصلی مربوط به جهانبینی نویسنده را معرفی میکند:
۱- خانه: این درونمایه در داستان «حوزهی اسکاندیناوی» به مفهوم وطن و مهاجرت پیوند میخورد و در داستان «مردی که شبها…» تبدیل میشود به بالشی از پر قو که راوی را در خواب و خیال پرواز میدهد و او را فارغ از مرزهای جغرافیایی و باورهای متداول به جاهای دور میبرد و بهاینترتیب، گزارهی ساکن بودن خانه و پا در زمین سفت داشتن، بهچالش کشیده میشود. در همین داستان، خانه به زیرزمینی سرد و سیمانی تبدیل میشود تا در شبهای موشکباران پناهگاه ساکنانش باشد. در داستان «طلای ابلهان» خانه پایش را از حدودش فراتر میگذارد و به دریا متصل میشود.
۲- مالکیت: مرزبندی دقیق و تعیین حدود فضایی متعلق به کسی که خود را صاحب آنجا میداند، با انواع شیوههای قضایی، دیوارکشی، تصاحب بهزور، توافق و… درونمایهای است که در هر داستان بهشیوهای متفاوت مطرح میشود. گاه راوی متجاوزی است که قصد تصاحب ملک دیگری را دارد، مثل داستان «ساکن خانهی دیگران»، یا «اندوه پذیرایی» که راوی مدام در فکر محکم کردن جای پایش در خانهی رفیقی است که به او پناه داده، و با تماشای مستندهای مربوط به حیوانات و شیوههای غریزی تعیین محدوده، بهمان یادآوری میکند حس مالکیتْ غریزهای کهن است که اجداد غارنشینمان را هم بهجان یکدیگر میانداخته. این موقعیت در داستان «شن در تکان شیشه» وارونه میشود و شخصیت اصلی داستان از خانهاش رانده میشود.
۳- همسایگی: وقتی زاویهدید راوی کمی بازتر میشود، مفهوم همجواری با دیگران و خانههای دیگر بهمیان میآید، تا علاوهبر صحه گذاشتن بر دو عنصر خانه و مالکیت، کنجکاوی دربارهی بقیهی زندگیها، سرک کشیدن به حریم دیگران و نظاره کردن و تلاش برای درک خود ازطریق درک دیگری، بستری تازه را در داستانها فراهم کند. در داستان «حفرهی مشترک» که کمی هم یادآور داستان «همسایه»ی ریموند کارور است، راوی ازطریق پاییدن مدام خانهی همسایهی بالایی و ازطریق تصاحب اشیائی ظاهراً بیارزش، مثل دکمهی پیراهن، و بالأخره ازطریق ورود بیاجازه به خانهی همسایهی، تلاش میکند موقعیتش را درک کند. همسایگی در داستان «نوع سوم» با تفاوت، فاصله و تجاوز به حریم دیگران تا تفاهم تعریف میشود.
در کنار درونمایههای اصلی، جزئیات تکرارشونده که بیشتر اوقات بر اشیا متمرکزند، پیوندی درونی میان قصهها ایجاد میکنند. اما نقش جزئیات علاوهبر این پیوند، نمایش تفکر نویسنده دربارهی جایگاه انسان است؛ یکسانی با بقیهی موجودات.
دو استراتژیِ نزدیک شدن بیشازحد و دور شدن بیشازحد، برای برهم زدن قاعدهی دیدن از فاصلهی معقول و داشتن افکار معقول، نویسنده را در القاء این حس به خواننده یاری کرده است؛ انسان تنها مالک جهان نیست. تأکید بر تصویر چراغهای سوسوزن شهر در شب یا صور فلکی و تبدیل شدن هر فرد به نقطهای نورانی درمقابل تصاویر ریزبینانه و مادی، هر اطمینانی را درمورد مالکیت متزلزل میکند.
«غم نقطه است، مایع ظرفشویی نقطه، شادی نقطه، پایتخت نقطه، جهان نقطه است و بقیه بیخیال از کنار این لکهی کوچک راه شیری رد میشوند.»