نویسنده: فاطمه تجریشی
نگاهی به مجموعهداستان «ساکن خانهی دیگران»، نوشتهی محمدرضا زمانی
امروزه بهوفور مشاهده میشود که هنرمندان همراه ارائهی اثرشان بیانیهای نیز منتشر میکنند؛ مثلاً در ورودی نمایشگاههای نقاشی و مجسمه، گالریها و یا حتی در صفحههای مجازی میبینیم متنی بهعنوان بیانیه یا استیتمنت در توضیح رویکرد هنرمند ارائه شده. مجموعهداستان «ساکن خانهی دیگران»، ازاینحیث مشابه مجموعهی تابلوهای نقاشیای است که درعین وحدت و یکپارچگی موضوع، کاملاً از هم مستقل هستند. میتوان به هرکدام از داستانها بهعنوان تابلویی جداگانه نگاه کرد، اما درمجموع این داستانهای کوتاه در کنار هم، مجموعهای را ارائه میکنند که همراهشان یک بیانیهی مشخص وجود دارد: استیتمنت محمدرضا زمانی درمورد «خانه» در معنای خاص و درمورد «وطن» در معنای عام. میتوان «ساکن خانهی دیگران» را نوعی بیانیه دانست درمورد مأمن، خانه، وطن، پناهگاه و حتی گریزگاه.
در این داستانها، خانه از فضا و مکان فراتر میرود و تبدیل به شخصیتی مستقل میشود. آنچه اهمیت دارد نه آدمها و نه ساکنان خانهها، که خود خانهها هستند. در برخی از داستانها، خانه متعلق به دیگری است. زمانی بهراحتی در عبارت «خانهی دیگران» از تکیه و توجه بر روی «دیگری» میگذرد و تمام حواس مخاطب را به خانه جلب میکند؛ بهعنوان مثال در داستان «ساکن خانهی دیگران»، محل جدال دو پسر عمو، خانهی عمه است. عمه هم روی خانه است؛ هرکه خانه را بردارد، عمه را هم باید بردارد. آنچه مجادلهی دو پسر عمو را شکل میدهد، خانهی عمه است و نه خود عمه. عمه شخصیتی فرعی است که میشود دست و پایش را بست یا باز کرد و حتی بهاندازهی سینی نقرهاش که گم شده، اهمیت ندارد. مشابه این حذفِ دیگری و حفظ خانه را در داستانهای «شن در تکان شیشه» و «اندوه پذیرایی» هم میتوان مشاهده کرد؛ تمنا و تقلای تصاحب خانههایی که متعلق به دیگری هستند. فرارفتن از مرزهای شخصی و وارد شدن به حریم خصوصی دیگران تا پوشیدن لباسزیر صاحبخانه، همهوهمه نشان از آن دارد که خانه -که قرار بوده محل آسایش و آرامش ساکنانش باشد- حالا تبدیل به عاملی برای درندهخویی، رذالت، تجاوز به حریم دیگران و تمایل به حذف دیگری شده است.
در معنای وسیعتر، خانه در داستانهای زمانی همان وطن است؛ وطنی که در داستان «حوزهی اسکاندیناوی»، دور درختهایش را بیدلیل نوار زرد پیچیدهاند و دیگر برای ماندن امن نیست؛ همان وطنی که در داستان «مردی که شبها به آفریقا سفر میکرد و…»، مرد بهقصد سفر به آفریقا ترکش میکند؛ وطنی که باید بیشاز هرجای دیگری خانه باشد، اما نیست. ازاینحیث میتوان گفت داستانهای زمانی باوجود بیمکانی و بیزمانی عمدهشان، بهشدت به جامعهی ایران و به زمان حال تعلق دارند. اگر در جامعهی کنونی احساس عدم امنیت، نوسان قیمت مسکن، نگرانی از بیخانمانی و مواردی ازایندست موج نمیزد، آیا داستانهای «شن در تکان شیشه»، «اندوه پذیرایی» و «ساکن خانهی دیگران» تا بهاینحد باورپذیر میشدند؟ در جامعهای که تمام مناسبات به پشت درهای بسته رانده میشود و آدمها تمام حواس خود را معطوف به فضای اندرونی خانه کردهاند، این داستانها معنای خود را پیدا میکنند.
زبان زمانی در داستانها ازشدت سادگی، سخت شده. خواننده روی جملهها میلغزد و بهراحتی روی موجهای عبارتها و توصیفهای بکر سوار میشود، اما مابین این لذت خوشخوانی، حتماً از خودش میپرسد چگونه زمانی توانسته از «سلام» «سلام» دیالوگ بسازد. نمونهی این دست دیالوگها که بهظاهر پوچ بهنظر میرسند، اما در عمق خود معنایی را مستتر کردهاند، در داستان بهفور دیده میشود و نشان میدهد که نویسنده بر جریان داستانش مسلط است و میداند که از کلمهها چگونه بهرهبرداری کند، رؤیا و واقعیت را درهم بیامیزد و درنهایت مخاطب را مبهوت باقی بگذارد، که چگونه در بستر خانهای چنین واقعی، در دام خیال و وهم نویسنده افتاده. نویسنده میخواهد بگوید خانه و یا بهعبارتی مرزهایی که ما به دور حریمهایمان میکشیم، وهمی بیش نیست؛ وهمی که با حفرهای در سقف فرومیریزد و ساکن خانه را مشابه داستان «حفرهی مشترک»، مبهوت باقی میگذارد؛ وهمی که وقتی سر از حفره بیرون میآوریم، گویی سر در ابرها بردهایم و مرزها را شکستهایم؛ مرزهای توهمی به اسم خانهی دیگران.