کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

داستان کوتاه در قرن بیستم *

۱۸ مهر ۱۳۹۸

نویسنده: مریم ذاکری
نگاهی به سیر داستان کوتاه در نیمه‌ی دوم قرن بیستم


داستان کوتاه که از اواخر قرن هجدهم در ادبیات جهان ظهور کرد، در قرن بیستم و با گذشتن از دوران کودکی و نوجوانی، همچنان عرصه‌ای جوان در هنر داستان‌نویسی محسوب می‌‌شد. در دوران معاصر، حوادث تاریخی و اجتماعی زیادی بر شیوه‌های داستان‌نویسی و روایت‌گری تأثیرگذاشته‌اند، که جنگ‌ها از آن جمله‌اند؛ برای مثال می‌توان به جنگ‌های جهانی اول و دوم اشاره کرد. این جنگ‌ها که بخش اعظم کشورهای جهان را درگیر خود کردند، با به‌جا گذاشتن تلفات بسیار، به‌هم‌ خوردن موازنه‌های سیاسی و اجتماعی، تغییر سبک و شرایط زندگی مردم و قرار گرفتن سایه‌ی دائمی مرگ بر سر آن‌ها، نویسندگان را برآن داشتند تا با به‌کار گرفتن هنر خود، توجه جهانیان را به پیامدهای مخرب جنگ جلب کنند. جنگ سرد، جنگ کره و جنگ ویتنام، از دیگر وقایع تأثیرگذار بر ادبیات این دوره است.
«گزارش»، اثر دونالد بارتِلمی، به تقبیح ساخت جنگ‌افزارها می‌پردازد. این داستان کوتاه در تاریخ دهم ژوئن سال ۱۹۶۷، در مجله‌ی نیویورکر منتشر شد؛ یعنی حدود ده سال پس‌از پایان جنگ کره و دقیقاً دو سال پس‌از ورود مستقیم آمریکا به خاک ویتنام. بارتلمى در این جنگ حضور داشت و از نزديک شاهد صحنه‌هاى دل‌خراش بسيارى بود. شايد از همين ‌روست که از همان ابتداى داستان، موضع خود را درمقابل جنگ مشخص مى‌كند: راوی داستان او اشتهایی برای جنگیدن، دریدن، بلعیدن، خرد کردن، نابود کردن و کشتن ندارد؛ جنگی که او به‌خوبی می‌داند حاصلش جز ویرانی و مرگ برای طرفین نخواهد بود. داستان «سرتیپ»، نوشته‌ی آیزاک رُزِنفِلد، روایت تقسیم‌بندی انسان‌ها به دو دسته‌ی خودی و دشمن است. سرتیپ می‌خواهد ثابت کند افراد دشمن با افراد خودی تفاوت‌های ماهوی دارند؛ هرچند تا انتهای داستان موفق به اثبات آن نمی‌شود. رزنفلد که خود یهودی است، در سال‌هایی که یهودیان در سراسر دنیا، به‌واسطه‌ی نژاد و مذهب مورد تحقیر قرار گرفته و گاه وحشیانه پاک‌سازی می‌شدند، با تبحری مثال‌زدنی از ورای جبهه‌ی خودی و از دیدگاه شخصی در میان دشمن، داستانی تأثیرگذار نوشته. داستان «اقدام خواهد شد»، همچون بسيارى از داستان‌هاى هاينريش بُل، در جامعه‌ی كارگرى آلمان و در سال‌های بعداز جنگ مى‌گذرد؛ سال‌هايى كه افراد جامعه برای بازسازى آلمان فروپاشیده تلاش مى‌كردند. شخصیت‌های مخلوق بل نمودهایی اغراق‌شده از مردمان آن دوره از تاریخند. صابون محصول کارخانه‌ای است که راوی در آن مشغول به کار است؛ محصولی که تاریخ گواهی می‌دهد، در زمان تسلط ارتش نازی بر آلمان، از بقایای اجساد مردگان به‌دست می‌آمده.
یکی از ویژگی‌های داستان‌های کوتاه معاصر، خارج شدن آن‌ها از فرم داستانی ارسطویی است. در بسیاری از این داستان‌ها توالی عمل داستانی تقریباً ازبین می‌رود. نویسندگان در این دوره، انسجام داستان کوتاه را در معنای متعارف آن کنار گذاشته‌اند، اما معنای این گزاره این نیست که به‌سمت بیهودگی و بی‌هدفی رفته‌اند. این داستان‌ها بیشتر از آن‌‌که به توصیف وجوه بیرونی و قابل‌رؤیت هر فرایند یا اتفاقی بپردازند، توجه خود را به مابه‌ازایِ درونی آن معطوف کرده‌اند. در این عصر، چهارچوب‌های داستانی یکی‌یکی کنار گذاشته می‌شوند و نویسندگان متبحر، هرآینه طرحی نو در می‌اندازند. کارسون مک‌کالِرز، نویسنده‌ای چیره‌دست است. شخصیت‌های داستانی او عموماً از یک ناهنجاری روحی، جسمی و یا جنسی رنج می‌برند؛ ناهنجاری‌هایی که در بازه‌هایی از زندگی، مک‌کالرزْ خود به آن‌ها دچار بوده و درنهایت، این فرازوفرودهای زندگی شخصی‌ بر کیفیت آثارش تأثیر گذاشته. «یک درخت. یک صخره. یک ابر» داستان مردی است که در یک کافه برای پسری نوجوان از زندگی‌اش می‌گوید. تقریباً هیچ رویدادی درکار نیست و باوجوداین، فرازوفرودهای زیادی در سطح عاطفه و ادراک می‌بینیم؛ گویی نویسنده به‌عمد با انکار لزوم پی‌رنگ، توجه مخاطب خود را به مسائل درونی‌تر جلب می‌کند.
بسیاری از نویسندگان این دوره که دستی هم در شعرسرایی داشته‌اند، فاصله‌ی میان نظم و نثر را به حداقل رسانده‌اند. ازاین‌میان می‌توان به خورخه لوئیس بورخِس، ویلیام گَس و لیرُوی جونز اشاره کرد. از بورخس، که بسیاری او را بزرگ‌ترین استاد نگارش به زبان اسپانیایی می‌دانند، در مجموعه‌ی «یک درخت، یک صخره، یک ابر»، سه داستان کوتاه با نام‌های «اِما سونْس»، «بورخس و من» و «همه‌چیز و هیچ‌چیز» آمده، که به‌جز «اما سونس»، دو داستان دیگر نثری تماماً شعرگونه دارند و مرز میان عین و ذهن و خیال و واقعیت را درمی‌نوردند و البته طبق تعاریف، شباهت بیشتری به طرح دارند تا به داستان کوتاه. داستان‌های بورخس سبکی رؤیاپردازانه دارند و در آن‌ها مرز میان آنچه اتفاق می‌افتد و آنچه قرار است اتفاق بیفتد، ناپیداست. در داستان «در قلب قلب کشور»، ویلیام گس روایت‌هایی پراکنده از زندگی راوی را شرح می‌دهد. این پراکندگی و عدم انسجام، نه‌تنها در ظاهر و فرم روایت مشخص است، بلکه در زبان و لحن آن هم به‌چشم می‌خورد. در بخش‌هایی از داستان، راوی لحنی محاوره‌ای، صریح و غیرادبی دارد، درحالی‌که بخش‌های دیگر آن مملو از کنایه‌ها، جمله‌های خیال‌انگیز و توصیف‌های شاعرانه است. نویسنده به‌طور مداوم از کلماتی استفاده می‌کند که گویی بدون‌فکر بر روی صفحه‌ی کاغذ ظاهر شده‌اند تا سبک بیانی نامنسجم او را در داستان به‌‌رخ بکشند. داستان «مرگ هورِیشيو اَلجِر»، اثر لیروی جونز، داستانى سخت‌خوان با جملاتى ناتمام و شبه‌شاعرانه است، و نویسنده که شاعری چیره‌دست است، از توانایی‌های خود در این زمینه برای نوشتن داستان بهره برده: «شاعرها لحظه‌ای از موتورسیکلت‌ها پیاده می‌شوند تا ببینند کلمات‌شان از آن کیست.» و یا در جایی دیگر: «بتوانیم بجنگیم یا نه، یا حتی در لحظه‌ی بزرگ‌ترین پیروزی‌مان، به آسمان چشم می‌دوزیم و به‌خاطر می‌آوریم آب شدن برف را در زخم‌های‌مان…» به‌کار بردن این تعبیرهای شاعرانه از زبان راوی، درست در جایی‌که آماج حمله‌های رفیقش قرار گرفته، پراکندگی افکار او را به‌خوبی نشان می‌دهد. ازسوی‌دیگر فضای شعرگونه و یأس‌آلود حاکم بر داستان، خشم از نابرابری‌ها را به‌زیبایی به‌تصویر می‌کشد.
انگیزه‌ی نگارش داستان‌ کوتاه در دوران معاصر بیش و پیش ‌از آن‌که سرگرم کردن و صرفاً بیان اجمالی روایتی جذاب باشد، بررسی چرایی پدیده‌ها و رویدادهاست. نویسنده‌ی معاصر در بسیاری موارد، پژوهشی -درونی در خود و یا بیرونی در جامعه- را به رشته‌ی تحریر درمی‌آورد. دراین‌حالت داستان از روایتی خطی و تک‌بعدی خارج شده، قالب‌ها و فرم‌های پیشین از میان برداشته می‌شوند و مستقیم‌گویی‌ها و کلی‌گویی‌ها جای خود را به روایت‌های چندلایه و موقعیت‌های فراواقعی و اغراق‌شده می‌دهند. داستان «در جست‌وجوی آقای گرین»، نوشته‌ی سال بِلو، روایت کارمندی وظیفه‌شناس به اسم گریب است که به‌‌دنبال مردی سیاه‌پوست – آقای گرین- برای رساندن چک مستمری می‌گردد. در پس این روایت یک‌خطی، نویسنده تلاش می‌کند تا اختلاف طبقاتی را در جامعه‌ی آمریکا به‌تصویر بکشد. از مناطق حاشیه‌نشین شیکاگو می‌گوید و از انسان‌هایی بی‌هویت که همه به یک اندازه در فلاکت غرق شده‌اند. در این جامعه آقای گرین می‌تواند هر شخصی باشد. جویس کَرول اُوتس یکی از معروف‌ترین و تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم در ادبیات آمریکا است؛ کسی که به او در این کشور لقب «ملکه‌ی گوتیک» داده‌اند. او در داستان «تعقیب»، واقعیت‌های درونی یک فرد مبتلا به شیزوفرنی را با نمودهای بیرونی این اختلال پیوند می‌زند. گرِچِن، نوجوان داستان او، در خیابان‌های بی‌دروپیکر به‌دنبال دشمنی فرضی می‌گردد و دراین‌میان رفتارهای ضداجتماعی فراوانی از او سر می‌زند. اوتس در این داستان از رئالیسم روانشناسانه بهره می‌برد. داستان «همسر گوگول» نوشته‌ی تومازو لاندولفی، در نگاه اول ممکن است چیزی بیش ‌از یک خوشمزگی و هنرنمایی به‌نظر نیاید، اما بی‌درنگ برداشتی نمادین‌تر از داستان شکل می‌گیرد. زمانی‌ که همسر عروسکی گوگول شخصیتی حقیقی می‌یابد و موجودیتی همراه با گوشت و خون پیدا می‌کند تا آن‌جا‌که می‌تواند سخن بگوید، تحمل شوهر تمام می‌شود، مرگ او و فرزندش را می‌خواهد و این چیزی جز عشقی خودمحورانه نیست.
باوجود تمام این قالب‌شکنی‌ها، خطاست اگر گمان کنیم در این عصر، راویان دست از ارزش‌ها شسته‌اند؛ برعکس، آن‌ها با شیوه‌های تمثیلی و ضمنی، مفاهیم والای اخلاقی، سیاسی و یا حتی مذهبی را ابراز داشته‌اند. شِرلی جکسون در «بخت‌آزمایی» از قربانی کردن انسان‌ها سخن به‌میان می‌آورد و زنی که همچون مرغی مقلد و به‌دلیل پیروی از افکار نخ‌نمای ضداخلاقی به‌دست همشهریان و حتی اعضای خانواده‌اش سنگسار می‌شود. جکسون در این اثر از خرافه‌گرایی‌ها انتقاد می‌کند، از کشتار و قربانی کردن بی‌گناهان می‌گوید و اثرات مرگ‌بار آنچه را باورهای غلط می‌داند، به‌تصویر می‌کشد. در «اوراق‌فروشی کلیوْلَند»، ریچارد براتیگان به مصرف‌گرایی رایج در قرن بیستم اشاره می‌کند و بشر خودخواهی را به‌تصویر می‌کشد که میل به بیشتر داشتن، او را به‌جان طبیعت انداخته و تا مرز نابودی‌اش پیش رفته. برنارد مالامود در «بشکه‌ی جادویی»، از طلبه‌ی جوانی می‌گوید که برای کسب مریدان بیشتر می‌خواهد ازدواج کند. او برای این ازدواج به سراغ یک دلال محبت می‌رود، اما درنهایت به زنی هرجایی عشق می‌ورزد. مالامود در ورای این داستان طعنه‌آمیز، برخی از سنت‌های یهودیت را تقبیح می‌کند و از عشق واقعی سخن به‌میان می‌آورد.
با پیشرفت صنعت سینما در این دوره، بسیاری از نویسندگان از شیوه‌های نمایشی برای تأثیرگذاری بیشتر بهره بردند. از شاخص‌ترین آن‌ها می‌توان به آلن رُب‌گری‌یه اشاره کرد که در داستان کوتاه «ساحل»، از تکنیک‌های سینمایی جهت خلق اثر خود استفاده می‌کند. «ساحلْ» روايت سه كودک موبور با صورت‌هاى آفتاب‌سوخته است كه همگى لباس‌هاى يك شكل به‌تن دارند و در كنار ساحل برای خود قدم می‌زنند. رب‌گری‌یه که تجربه‌ی فیلم‌سازی را در کارنامه دارد، با توصیف آنچه در ساحل روی می‌دهد، دست به تصویرسازی می‌زند و گویی به‌جای خلق داستانی کلاسیک، تلاش دارد داستانی مصور بیافریند. در «مسئولیت‌ها در رؤیاها آغاز می‌شوند»، اثر دِلمور شوارتْس، راوی اول‌شخص مجسم می‌کند که دارد فیلمی درباره‌ی جوانی والدینش می‌‌بیند؛ فیلمی که در یک رؤیا جریان دارد و محتوای آن او را محکوم ‌کرده تا پایان عمر با نتایج حاصل از آن زندگی کند. داستان با این جمله‌ها آغاز می‌شود: «فکر می‌کنم سال ۱۹۰۹ است… در یک سالن سینما نشسته‌ام… یک فیلم صامت است، انگار از فیلم‌های قدیم [کمپانی] بایوگراف…» راوی در این فیلم نامزدی پدرومادرش را می‌بیند و ازآن‌جاکه احساس خوشبختی نمی‌کند، بر سر آن‌ها فریاد می‌زند و تلاش دارد آن‌ها را از ادامه‌ی رابطه‌شان منصرف کند. کار درنهایت به جایی می‌رسد که کنترلچی او را از سالن سینما بیرون می‌اندازد.
نوع راوی هم در این عصر دستخوش تغییراتی میشود. دیگر کمتر اثری از روایت‌های صرفاًبیرونی به‌چشم می‌خورد. نویسندگان به ذهن شخصیت‌های داستان می‌روند و دراین‌میان موفق به ساخت موقعیت‌های جدید می‌شوند. راوی داستان کوتاه «ماکاریو»، اثر خوان رُولفو، پسربچه‌ای به همین نام است که جمله‌های كوتاه و ساده و بعضاً بى‌سروتهش نشان از ناقص‌‌عقل بودنش دارد. در این داستان نه حادثه‌ای درکار است، نه گفت‌وگویی؛ هرچند تصور گفت‌وگو وجود دارد. درنهایت همان‌طورکه از یک راوی غیرقابل‌اعتماد انتظار می‌رود، به‌درستی نمی‌دانیم آیا شخصیت‌های فلیپا و مادرخوانده همان‌گونه‌که راوی حکایت می‌کند، وجود دارند یا اساساً شخصیت‌هایی ساخته‌وپرداخته‌ی ذهن این کودک بیمارند. راوی در داستان کوتاه «اَکسولُتل»، اثر خولیو کورتاسار، مردی استحاله‌یافته در یک اکسولتل است. او عشقى مافوق‌بشرى ميان خود و او مى‌بيند و در این معاشقه تا آن‌جا پیش می‌رود که خود را یک آکسولتل می‌داند. فرايند تبديل از يک من به دو منِ مجزا در روند داستان شكل مى‌گيرد. دو من كه نه‌تنها به‌لحاظ شخصيتى، بلكه به‌لحاظ گونه‌ی جانورى هم متفاوتند. راوى يک فرد مستقل روبه‌اضمحلال است كه فرايند دوپاره شدن وجودی‌اش را با جزئيات شرح مى‌دهد، درحالى‌كه خواننده را در تصميم‌گيرى و قضاوت آزاد مى‌گذارد. اما راوی در داستان «مارپیچ»، نوشته‌ی ایتالو کالوینو، موجودی به نام QFWFQ است. موجودى بى‌شكل و بدوى و احتمالاً تک‌سلولى، كه همه‌چيز را از منظر خود روايت مى‌كند. داستان در سه بخش، تکامل او را شرح می‌دهد. تأثیر دانش کالوینو به مسائل علمی و تاریخی و خلاقیت بی‌بدیلش در تمام داستان آشکار است.
قرن بیستم زمانی است که نویسندگانی فارغ از نژاد و جنسیت پا به عرصه می‌گذارند. سیاه‌پوستان دست به قلم می‌شوند و به‌شیوایی از آنچه در جامعه بر سیاهان می‌گذرد، انتقاد می‌کنند. ریچارد رایت را می‌توان ازاین‌میان بانفوذترین و مهم‌ترین نویسنده‌ی سیاه‌پوست در دهه‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ نامید؛ نویسنده‌ای که با بهره‌گیری از تجربه‌های شخصی و زندگی در مناطق فقیرنشین حاشیه‌ای، با بیانی صادقانه و نگاهی ناتورالیستی از خفقان و فقر سیاهان می‌گوید. داستان «مردی که تقریباً مرد بود»، داستان نوجوان سیاه‌پوستی به نام دِیو است که اسلحه‌ای به‌دست آورده و موفق شده با آن شلیک کند؛ شلیکی که به کشته شدن الاغی بینوا منجر می‌شود. دیو فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد و با اسلحه‌ای در جیب به‌دنبال آینده‌ای پر از خشونت می‌رود. رایت با نگاهی غیرکلیشه‌ای، داستانی جذاب از واقعیت‌ها می‌سازد و خواننده را به تفکر وامی‌دارد. لیروی جونز، نویسنده‌ی سیاه‌پوست و بعداًمسلمان‌شده‌ی آمریکایی، هم در «مرگ هوریشیو الجر» با به‌تصویر کشیدن نبردی نابرابر میان دو نوجوان سفید و سیاه، از تبعیض‌های نژادی علیه سیاهان در جامعه‌ی آمریکا سخن می‌گوید.
ازسویی‌دیگر در این عصر، با ظهور جنبش‌های برابری‌خواهانه‌ی فمینیستی، زنان هم دوشادوش مردان دست به قلم شده، دغدغه‌های خود را بر روی کاغذ می‌آورند. ازآن‌جمله می‌توان از یودورا وِلتی نام برد. در شاهکار او، «راه فرسوده»، فینیکسِ پیر رنج‌ها و دردهای فراوانی را در پیمودن جاده‌ای طولانی متحمل می‌شود تا برای نوه‌ی بیمارش داروی رایگان بگیرد. در این داستان، نویسنده بدون ذکر مستقیمِ مفاهیم سیاسی، عدالت را مطالبه می‌کند؛ مفهومی که مرز نمی‌شناسد. تیلی اُلسِن، نویسنده‌ی توانمند دیگری است که در سن چهل‌سالگی و پس‌از تولد چهار فرزند شروع به نوشتن می‌کند؛ نویسنده‌ای که دنیای زنان را به‌خوبی می‌شناسد و شخصیت‌های داستان‌هایش بیش از هرچیز واقعی و ملموسند. السن را به‌دلیل لحن گیرایش تحسین می‌کنند و مضامین داستانی‌اش را فراتر از گنجایش داستان کوتاه می‌دانند. در «چیستانی برایم بگو»، او از زندگی چهل‌وهفت‌ساله‌ی زوجی می‌گوید که علاقه‌شان رو به افول گذاشته. در داستان السن، زبان دربست به‌خدمت احساس درمی‌آید و نویسنده یک‌نفس موقعیت می‌آفریند و از احساسات درونی هانا اطلاعات می‌دهد. شخصیت اصلی داستان «گرین لیف»، نوشته‌ی فلَنِری اوکانِر، زنی مستقل، خودشیفته و مغرور است که به‌تنهایی مزرعه‌ای را اداره می‌کند. این داستان مجموعه‌ای از نمادها و تصاویری است که نویسنده در پیشبرد مضامین موردنظر خود از آن‌ها بهره برده؛ مضامینی که کمابیش به مفاهیم و تعالیم مذهبی مسیحیت پهلو می‌زند. مک‌کالرز، جکسون و اوتس دیگر نویسندگان زنی هستند که در بخش‌های دیگر این مقاله به داستان‌های آن‌ها اشاره شد.
نویسنده‌ی قرن‌بیستمی، بیشتر از آن‌که دست به کشف موقعیت‌های موجود بزند، موقعیتی داستانی را برای خود و خواننده‌ی داستانش خلق می‌کند. چنین بستری است که تکثرگرایی را در این عصر رواج می‌دهد. مضامین نهفته، تلویحی و خیال‌پردازانه جایگزین مفاهیم مشخص و عینی می‌شوند، و به‌طور کلی، این نویسندگان می‌خواهند و می‌توانند طرحی نو دراندازند.

* این مقاله با نگاه به کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» نوشته شده است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, چند نگاه به داستان کوتاه در نیمه‌ی دوم قرن بیستم, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, یک درخت، یک صخره، یک ابر

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد