نویسنده: آیدا علیپور
نگاهی به سیر داستان کوتاه در نیمهی دوم قرن بیستم
ایالاتمتحده که در جنگجهانی دوم با وجاهت و قدرت اقتصادی در عرصهی جهانی ظهور کرد، اواخر دههی ۱۹۴۰ وارد جنگ سرد شد. این درگیری با اتحاد جماهیر شوروی -که بیشاز چهار دهه سیاستهای جهانی را شکل داد- و جنگهای نیابتی و تهدیدهای هستهای که درپی آن بهوجود آمدند، ازجمله عوامل مؤثر در شکلگیری ادبیات آمریکا در نیمهی دوم قرن بیستم بودند. علاوهبرآن، مردم آمریکا پساز جنگجهانی دوم، از آزادیها و کامیابیهای شخصی بیسابقهای برخوردار شدند و بهتبع آن ادبیات هم از سال ۱۹۴۵ وارد عرصهی جدیدی در داستان کوتاه شد.
در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ تحولات فرهنگی قابلتوجهی در ایالاتمتحده بهوجود میآید؛ تحولاتی که ناشی از جنبش حقوق مدنی و جنبش زنان است. احیای استقلال فردی، حقوق شهروندی و جنبشهای ضدجنگ دههی ۱۹۶۰، بازتابی تازه به صداهای خاموش گذشته میدهد و نویسندگان میتوانند آشکارا و آزادانه، اندیشهها و تجربههای شخصی خود را روایت کنند. اهمیت تجربههای شخصی با اهمیت گروهی که با آن ارتباط برقرار میکند، معنا مییابد. دگرباشان، فمینیستها و اقلیتهای دیگر آزادانه اعلام موجودیت میکنند. نویسندگان یهودی و سیاهپوست آمریکایی برای داستانهای تلخ و شیرین آمریکایی خود مخاطبین فراوانی پیدا میکنند و نویسندگان پروتستان به آثار فرهنگ پسازجنگ میپردازند. برخی نویسندگان نوگرا و معاصر هنوز به سنت واقعگرایی پایبندند، گروه دیگری در زمرهی کلاسیکنویسان قرار میگیرند و بعضی رو به تجربهگرایی میآورند.
ادبیات داستانی آمریکا پساز جنگجهانی دوم، شکلهای متنوع و گاه گیجکنندهای بهخود میگیرد؛ تکثرگرا، واقعگرا، فرمالیست، استعاری، پستمدرن، پوچگرا، اتوبیوگرافیک و … اینها و دهها عنوان دیگر برچسبهایی است که میتوان برای خروجی گستردهی داستاننویسهای آمریکایی بهکار برد. مجموع این دیدگاهها، باوجود قرابت زمانی و درعین حال عدم همسویی جهانبینیها و مکاتب حاکم بر دوره، استخوانبندی اصلی ادبیات معاصر آمریکا را تشکیل میدهند.
هیچ دورهای از هنر و ادبیات بهاندازهی نیمهی دوم قرن بیستم آبستن مکتبها و جنبشهای متعدد نبوده؛ جریانهایی که صرفنظر از همسویی یا تضاد میانشان، در کنار هم ساختار ادبی جامعه را شکل دادهاند. این تکثرگرایی ماهیتی دموکراتیک و بسیار پذیرنده به ادبیات این دوران داده است.
فرمالیسم بانفوذترین جنبش قرن بیستم در زمینهی نقد است. این جنبش استانداردهای کیفیت و چگونگی ادبیات را با رویکرد زبانشناسی مورد کنکاش قرار میدهد و با تغییر ذائقهی ادبی دو نسل، رستاخیزی در حوزهی کلمات ایجاد میکند. فرمالیستها با اعتقاد به هویت مستقل اثر ادبی از خالق آن، جنگ را بهچشم پدیدهای اساطیری میبینند و با بهتصویر کشیدن چهرهی دوگانهی جنگ، مخاطب را از تمام زوایای تیره و روشن آن آگاه میکنند. پیروان این مکتب از معصومیت به رنج و از رنج به تجربهگرایی نقب زده و جهان را ازطریق واژهها طور دیگری ترسیم میکنند.
پستمدرنیسم در ادبیات آمریکا با تمرکززدایی عجین میشود و بیشتر در قالبهای روایی به منصهی ظهور میرسد. پستمدرنیسم نوعی گسست و تأویلپذیری، آمیختگی معانی و استفاده از صحنهها و هویتهای گوناگون است. نویسندگان پستمدرن ساختارهای بیرونی را زیرسؤال میبرند، به ساختارهای سیاسی، فلسفی یا هنری متمایل میشوند و درمقام کاشفان فرهنگ عامه، به قالبهای فرهنگی مردمپسند رومیآورند. ابهام و نسبیگرایی جزء جدانشدنی داستانهای پستمدرن است. در این دوره پیرنگها پیچیده میشوند و داستانهای علمیخیالی، جاسوسی و پلیسی سیر روبهرشدی را طی میکنند.
قالب داستان کوتاه در اواخر دههی ۱۹۷۰ درخشش خود را تاحدی ازدست میدهد. داستانهای تجربی فراتخیلی که توسط نویسندگانی چون دونالد بارتِلمی، رابرت کووِر، جان بارت و ویلیام گَس نوشته میشوند، دیگر خوانندهای ندارند و نشریههایی هم که تیراژشان بالا است و داستانهای کوتاه منتشر میکنند -مانند «Saturday Evening Post»- ورشکست میشوند. اما رئالیستی پرشهامت و دنبالهروی سنت ارنست همینگوی، به این قالب جانی تازه میبخشد؛ ریموند کارور بهعنوان ناجی این جریان، وارد عرصه میشود و داستان کوتاه را با دیدگاهی اخلاقی درمیآمیزد. در آثار او به انسانهایی از طبقهی کارگر برمیخوریم که شغلهای کوچکی دارند، به الکل معتادند و در اتاقهای کرایهای زندگی میکنند. همین الگو در داستانهای سال بِلو تکرار میشود. بلو بسیار هوشمندانه و با ظرافتی که تنها از او برمیآید، اشارهها و کنایههای متعددی درطول داستان و در گسترهی متن پدید میآورد و شخصیتهایی واقعگرا خلق میکند که با جزئیات زیادی ساختهوپرداخته شدهاند و در تقابل با مقاصد سمبلیک قرار میگیرند. شخصیتهای کلیدی در داستانهای او دارای خصوصیت بیگانگی هستند. هیچکدام از آنها بهطور کامل مثبت نیستند، اما در جدالهای درونی خود نسبت به مفاهیم خوب و بد آگاهی دارند. دغدغهی اصلی آنها اجرا کردن تصمیم درست در جامعهی مدرن، فارغ از سلطه و کنترل قواعد اجتماعی است.
اگرچه در جامعهی نویسندگان داستان کوتاه آمریکا، زنان داستاننویس بهاندازهی مردان زیاد نیستند، اما داستانهایشان بهلحاظ کیفیت، چیزی از جمعیت غالب کم ندارد. سیلویا پلات بهعنوان سردمدار جنبش اعتراف، تیلی اُلسِن، فلَنِری اوکانِر، شِرلی جکسون، یودورا وِلتی و جویس کَرول اوتْس تعدادی از این نویسندگان مطرح در نیمهی دوم قرن بیستم بهشمار میروند. دراینمیان یودورا ولتی ازجمله زنانی است که کیفیت داستانیاش بهطور بارز بر نویسندگان همنسلش تأثیر گذاشته. بیشتر داستانهای ولتی در جنوب آمریکا رخ میدهد و موضوع عمدهی آثارش تنهایی انسان است. او بر این باور است که داستان کوتاه منحصر به یک حالوهوا است، بنابراین تمام مؤلفههای داستان متناسب با آن پیش میرود؛ شخصیتها، صحنه، زمان و حوادث همگی تابع حالوهوای داستان است.
ادبیات مبتنی بر منطقهگرایی در دو دههی پایانی قرن بیستم، فراگیر، و در میانهی تحولات اقتصادی و اجتماعی، بازگشت به سنت در بطن جامعه پدیدار میشود. در این دوره اسطورههای آمریکایی و حکایتهای زمین و سرزمین در آثار نویسندگان جانی دوباره میگیرند. توجه به فضاهای شهری و توصیف فضایی بهگونهای قدرت مییابند که بیحضور آنها جهان داستان از معنا تهی میشود. اوتس که از نویسندههای مطرح این دوره است، تكثر و گستردگی عناصر بنیادین جامعهی نوین را بهشكل كامل در داستانهای خود نمایش میدهد. مضامین داستانی او در وهلهی اول ناتورالیسم سنتی آمریکایی را به ذهن متبادر میکند، اما بیان روابط جاری در جامعهی شهری و بهکارگیری عناصر مرتبط با آن در پیشبرد عمل داستانی، سبک نگارش او را بهسمت ناتورالیسم نوین سوق میدهد.
سالهای پایانی قرن بیستم و متصل به دوران معاصر، دورهای است که در آن بهرسم بیشتر دورههای گذار ادبی و هنری، به مضامین اجتماعی پرداخته میشود. افزونبراین، در رویارویی با ناعدالتیهای سنتی، خشونت جمعی و آسیبپذیری فردی و بهتصویر کشیدن وجوه نادیدهی انسانی بهگونهای خشونتبار، کاستیهای انسانی بهنمایش گذاشته میشوند. نویسندگانی چون اوکانر و اوتس با نمایاندن خشونت عریان و بیحفاظ بشری، جهان فکری مخاطب را درهم میشکنند و عصیان عصر جدید را با نمایی از واقعیت و حقیقت پیش رو میگذارند. در این سالها، نویسندگان براساس تجربههای شخصی و مفاهیمی ازقبیل بیماریهای روانی، سکس و خودکشی، که تا پیشازاین تابو محسوب میشده، روایتهایی بسیار شخصی از زندگی، روابط خانوادگی، مرگ، تروما، افسردگی و روابط جنسی را در قالب داستان خلق میکنند.
ادبیات آمریکا، از دوران ماقبلاستعماری تا زمان معاصر، مسیری پرپیچوخم را طی کرده و جامعه، تاریخ و تکنولوژی، هریک، تأثیراتی بر آن بهجا گذاشتهاند. آثار این مسیر در ادبیات آمریکا همچنان در دورهی معاصر قابلمشاهده است. طرح، شخصیتپردازی و پایانبندی مهمترین مؤلفههایی هستند که در چهارچوب داستانی این مسیر، دگرگون شدهاند.
طرح: در داستانهای مدرن با طرحی فشرده و کوتاه مواجهیم. در این نوع داستانها تکیه به پرداخت صحنه در موقعیتی است که داستان در آن روی میدهد. در داستانهای پستمدرن اساساً با طرح داستان روبهرو نیستیم؛ گویی نوعی فروپاشی و ویرانگری در طرح داستان روی داده، بهطوریکه هیچ انسجام و نظم کلاسیک و حتی مدرنی در آن دیده نمیشود.
شخصیت: در داستانهای مدرن اهمیت شخصیت محوری رنگ میبازد، شخصیت بهمفهوم کلاسیک وجود ندارد و شخصیتها بهصورتی کاریکاتورگونه در روایت حضور دارند. در دوران پستمدرن داستانهایی چندشخصیتی پدید میآیند که در آنها هیچ شخصیتی بر دیگری برتری ندارد. بیشتر شخصیتها کنشپذیر، منفعل و متعلق به طبقهی متوسط جامعهاند و معمولاً بیهدف زندگی میکنند. دراینمیان با رویدادهای سیاسی و گرههای اجتماعی هم برخورد میکنیم و شاهد تغییرات جامعهی آمریکا دههبهدهه، در آثار نویسندگان هستیم.
پایانبندی: پایانبندی داستان مدرن برمبنای پایان باز شکل میگیرد. با پایان فیزیکی داستان، گویی داستان در ذهن خواننده آغاز میشود و این خواننده است که میتواند تفسیرهای گوناگونی برای پایان تأویل کند. در داستان پستمدرن اساساً پایانی وجود ندارد و حتی گاهی میتوان اجزای داستان را جابهجا کرد؛ بیآنکه در ساختار داستان تغییری کلی رخ دهد. پایان باز یکی از ویژگیهای هنر، ادبیات و سینما در دورهی پستمدرن است.
سخن آخر
جهان معاصر وامدار تحولاتی است که بهطور مستقیم از بطن جامعهی آمریکایی قرن بیستم به جوامع دیگر تسری پیدا کرده. برای نویسندگان آمریکایی -و نویسندگان مهاجر- همهچیز بهخوبی پیش رفته، زیرا آمریکا این تضمین را به آنها داده که امکان خلق دوبارهی رؤیا را داشته باشند؛ همان رؤیای آمریکایی که شاکلهی ادبیات جهان معاصر را صورتبندی میکند؛ رؤیایی که بیرحمانه عصبیت، خشونت و مادهپرستی انسان معاصر را بهتصویر میکشد؛ پارادوکسی که انتظار برای حل آن، دستکم بخشهایی از ادبیات معاصر را رقم خواهد زد.
* این مقاله با نگاه به کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» نوشته شده است.