کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

گام معلق لک‌لک *

۶ آبان ۱۳۹۸

نویسنده: کاوه فولادی‌نسب
جمع‌خوانی رمان «تاریکی معلق روز»، نوشته‌ی زهرا عبدی


زهرا عبدی نویسنده‌ای جدی است؛ او را از اولین کار داستانی‌اش تا به امروز دنبال کرده‌ام. حرکت او، از همان اولین گام (آن‌موقع او را هیچ نمی‌شناختم)، متفاوت از جریان رایج بوده. در جامعه‌ای که سن رمان‌نویسی به زیر بیست‌وپنج رسیده (و این هم از آن پدیده‌های غریب زمانه و ویژه‌ی زمینه‌ی ماست)، عبدی اولین رمانش را درآستانه‌ی چهل‌سالگی منتشر می‌کند. این را من نشانه‌ی خوبی می‌گیرم: رفتار باطمأنینه و به‌دور از شتاب‌زدگی؛ چیزی که بسیاری از نویسنده‌های زمانه‌ی ما بوسیده‌اند و گذاشته‌اند کنار. و باز، در جامعه‌ی کوتاه‌مدتی که پیوستگی و امتدادْ کم است و تواتر و تناوبْ نامنظم و معمولاً روبه‌افول، عبدی -دست‌کم از بعدِ انتشار اولین رمانش- نظمی قابل‌قبول داشته: «روز حلزون» را در ۱۳۹۲ منتشر کرده، «ناتمامی» را در ۱۳۹۵ و «تاریکی معلق روز» را در اواخر ۱۳۹۷؛ کم‌وبیش هر سه سال یک رمان. روی «کم‌وبیش هر سه سال» تأکید می‌کنم، چون نِصابی نسبتاً تثبیت‌شده، پذیرفته و بین‌المللی است و در بسیاری از کتاب‌ها و پژوهش‌ها بر آن صحه گذاشته شده. (حواسم هست که فلوبر قرن‌نوزدهمی برای «مادام بواری» و مارکز قرن‌بیستمی برای «صد سال تنهایی» چقدر وقت گذاشته‌اند. منظورم از نصاب، حد و میانگینی است که اتفاقاً همین‌ نمونه‌ها را هم در ذهن داشته و از دل پژوهش‌های عمیق دانشگاهی بیرون آمده و البته «قانون» نیست و قرار است صرفاً چشم‌اندازی به‌دست دهد یا دورنمایی ترسیم کند.) خلاصه که اگر زهرا عبدی از نظر من نویسنده‌ای جدی و قابل‌اعتناست، گذشته از محتواهای به‌روزی که می‌رود سراغ‌شان و نشان می‌دهند او راوی اکنون و فرزند زمانه‌ی خویش است، یکی به‌خاطر شتاب‌نزدگی اوست و دیگری به‌دلیل نظم حرفه‌ای‌اش.
در «تاریکی معلق روز»، او به‌سراغ دروغ و رسانه رفته؛ دو پدیده‌ای که ظاهراً قرار بوده دربرابر هم قرار بگیرند و امروز به‌لطف بداعت فرزندان آدم، چنان باهم قرین شده‌اند که گاه می‌شود یکی را به‌جای دیگری گرفت. همین چندوقت پیش دوستی خبری را برایم نقل کرد و تعجبم را که دید، گفت: «البته تلویزیوین گفته…» انگار بگوید: «البته دروغ گفته…» عبدی در این رمانش جامعه‌ای تا‌بن‌استخوان در لجن دروغ فرورفته را نشان می‌دهد که هیچ معیار اخلاقی‌ای را نمی‌شناسد و نظام ارزشی‌اش تنها روی منفعت شخصی (و آن‌هم منفعت شخصی کوتاه‌مدت) بنا شده. این رمان خط‌های روایی متعددی دارد که شخصیت‌های زیادی آن‌ها را پیش می‌برند. نظمی که بالاتر حرفش را زدم، در پیش بردن این خط‌های روایی و عمل‌های داستانی‌ای که آن‌ها را می‌سازند، و در کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت‌های فراوان این رمان خودش را به‌رخ می‌کشد. تودرتویی ماجراها و پیچیدگی روابط میان آدم‌ها خواننده‌ی «تاریکی معلق روز» را کنجکاو می‌کند صفحه‌ها را ورق بزند و به‌ویژه در زمانه‌ی رسانه‌های مجازی خوش‌آب‌ورنگ این چیز کمی نیست. داستان دروغ و رسانه را عبدی در روایتی چندآوایی صورت‌بندی کرده که در ذات خودش تکثر و تنوع را دارد، و چه خوب؛ هرچند همین تنوع هم وقتی مدام تکرار شود، تبدیل می‌شود به چاقویی که دسته‌ی خودش را می‌بُرد؛ تناوب یک‌درمیان روایت‌های راوی سوم‌شخص محدود و روایت‌های اول‌شخص وبلاگی را می‌گویم که با توجه به حجم رمان، از ‌جایی به بعد، به قاعده‌ای تکراری در فرم اثر تبدیل می‌شود؛ تنوعی بناشده روی یکنواختی.
چخوف جایی می‌گوید: «اگر تو برای شخصیت‌های داستانت اشک بریزی، خواننده بر آن‌ها نخواهد گریست.» کلام چخوف ناظر بر این است که نویسنده در روایتْ مداخله‌ی مخل نکند و بگذارد شخصیت‌ها زندگی خودشان را بکنند. من -اگر امروز بخواهم خوانشی دیگر از حرف چخوف داشته باشم- می‌گویم اگر دست نویسنده توی متن دیده شود، خواننده از اثر فاصله خواهد گرفت. خوانندهْ داستان می‌خواند که داستان خوانده باشد، نه مبانی فکری و نظری سازنده و زیربنایی آن را. این مبانی باید مثل استخوان‌ها و ماهیچه‌ها و رگ‌ها و رشته‌های اعصاب زیر پوست داستان پنهان باشند؛ شکل‌دهنده و نامرئی؛ حضوری در غیاب و غیابی در حضور. در «تاریکی معلق روز» گاه رمان متوقف می‌شود و راوی‌ها یا شخصیت‌ها شروع به گفتن چیزهایی می‌کنند که نگفتن‌شان حتماً برای اثر بهتر می‌بود و جلوِ زیادی ماکیسمالیستی شدن صورت‌بندی (تعدد زیاده‌ازحد خرده‌ورایت‌ها) و زبان اثر را می‌گرفت. درباره‌ی تعدد خرده‌روایت‌ها این را هم بگویم که وقتی رمانی زیادی اشباع می‌شود، من را یاد کسی می‌اندازد که رفته زیبایی‌اندام کار کند، اما -دست‌کم در بعضی تمرین‌ها- چنان زیاده‌روی کرده که بعضی اندام‌هایش حالا بیشتر از آن‌که عضله‌هایی کارشده و ورزیده باشند، شبیه‌ترند به ماهیچه‌هایی ورم‌کرده و ورقلمبیده. رمان خوش‌اندام و ورزیده‌ی زهرا عبدی، یکی‌دوتایی هم از این ماهیچه‌ها دارد. امیدوارم او در رمان بعدی‌اش از این اطناب عبور کند و برگردد به همان ایجاز روایی و زبانی‌ای که در «روز حلزون» و «ناتمامی» داشت و -از من اگر بپرسید- می‌گویم، جز محتوا، اقبال نسبی به آن دو رمانْ وامدار همان ایجاز هم بوده.
تلاش ما این است که در این پرونده‌ها نگاهی چندآوایی و متکثر به آثار ادبی داشته باشیم؛ چنان‌که خواهید دید، نظر دوستانی که در این پرونده همکاری داشته‌اند، درباره‌ی وجوه و عناصر مختلف این رمان، باهم متفاوت و گاه حتی متناقض است؛ یکی از تنوع زبانی گفته و دیگری از یکنواختی زبان و لحن، یکی از درهم‌تنیدگی خط‌های روایی و خرده‌روایت‌ها گفته و دیگری از زیادی اشباع کردن رمان با ماجراها و گم شدن یا کم شدن معنا. همین است دیگر؛ در زمانه‌ی تکثر، خوب و بد مطلقی وجود ندارد، همه‌چیز نسبی است و -به‌دور از هر شعاری باید گفت- هرکسی از ظن خود یار گوینده و نویسنده می‌شود.


*نام فیلمی از تئو آنگلوپولوس، فیلم‌ساز یونانی

گروه‌ها: اخبار, تاریکی معلق روز, تازه‌ها, صدای دیگران دسته‌‌ها: تاریکی معلق روز, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, زهرا عبدی, معرفی کتاب

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد