نویسنده: ساهره رستمی
نگاهی به رمان «هشت و چهلوچهار»، نوشتهی کاوه فولادینسب
«نیاسان مجرد بود. نیاسان مجرد است.» رمان «هشت و چهلوچهار» نوشتهی کاوه فولادینسب، با این دو جمله آغاز میشود. از همان اولین قدم، نویسنده با خواننده قراردادی را درمیان میگذارد و خواننده میپذیرد تا انتهای داستان، دستش را از دست نویسنده رها نکند، مبادا میان گذشته و حال و آینده گم شود.
برای درک این پدیدهی بزرگ که کاملاً غیرممکن بهنظر میرسد، باید بسیار بسیار کوچک اندیشید، حتی کوچکتر از اتمها، و با اتکا به تئوری جهانهای موازیْ رویدادها را در داستان دنبال کرد و پذیرفت.
بهنظر میآید درک واقعیت جهانهای موازی وابسته به درک انسان از زمان است. بهگفتهی کرول ما زمان را بهصورت واقعی احساس نمیکنیم و فقط شاهد گذر آن هستیم. برای مثال، گذشت زمان در هنگام اجرای یک مسابقهی هیجانانگیز بسیار سریع بهنظر میرسد، اما همان مقدار زمان در کلاس یک درس کسلکنندهْ کاملاً کند سپری میشود.
رمان «هشت و چهلوچهار» حول محور زمان میگردد. زمان در این داستان گاهی آنقدر تند میگذرد که خواننده ْ نیاسان -کاراکتر محوری داستان- را در یک عصر پائیزی درامتداد سرنوشت پدربزرگش میبیند و گاهی آنقدر کند میگذرد که گویی از شب سال نو تا صبح فردا، یک سال از دیدار نیاسان و دختر موردعلاقهاش، آنا بدر، گذشته؛ کمااینکه مخاطب تا میانههای رمان نمیداند داستان عاشقانهی نیاسانْ ادامهی سرنوشت پدربزرگش، احمد زمانی، با معشوقهی از دسترفتهاش ،ناتالیا، است یا گذشت زمان فرجام این سرنوشت را متحول خواهد کرد.
نسبیت جهانهای موازی هنوز قطعیت ندارد و نویسنده با دقت بر این اصل، روزنهای از دانش را به مخاطب مینمایاند و بعد بهجای نظریهپردازی با داستانپردازی، مخاطب را در توازی این جهانها حرکت میدهد و انتخاب سرنوشتهای موازی را بهعهدهی خواننده میگذارد و اجازه میدهد او آرمآرام منطق داستانیاش را بپذیرد و دریابد.
گات می گوید: «نیوتن باور داشت زمان پدیدهای جهانی است و تمامی ساعتهای جهان بهصورت یکسان حرکت میکنند.» چیزی که در «هشت و چهلوچهار» مخاطب را مجاب میکند تا از جهانهای موازی عبور کند، زمان و سیالیت زمان است. در این رمان، فولادینسب با انتخاب هوشمندانهی موتیف ساعت، گویی حرف گات را در لایههای عمیق معنایی داستان به خواننده نشان میدهد. تعمیر یک ساعت ازکارافتاده باعث درگرفتن عشقِ بین ناتالیا و احمد زمانی میشود و بعدها، بهارث رسیدن همان ساعت از ناتالیا به نوهاش، آنا، باعث تجلی عشق بین نوهی ناتالیا و نوهی احمد میشود. سرنوشت آنا و نیاسان بهبهانهی تعمیر همان ساعت، در زمانی دیگر و جهانی نو، بههم گره میخورد و مخاطب درست در همین نقطه از رمان، به جابهجایی و توازی زمان در گذشته، حال و آینده میرسد.
نویسنده جهانی سرشار از امید را طوری در تاروپود داستان تنیده که مخاطب اندوه عشق ازدسترفتهی جهان ناتالیا و احمد را از یاد ببرد و دل به امید وصال عشقی تازه خوش کند. پیوند این عشق و آن امید با فرا رسیدن سال نو و آمدن بهار عمیقتر میشود و فضای جهان داستان را به حالی نو تحویل میکند.
با توجه به نظریهی نسبیت خاص اینشتین، میتوان گفت سفر به آینده امکانپذیر است و با درنظر گرفتن نظریهی گرانش اینشتین، حتی سفر در زمان بهسوی گذشته نیز ممکن است، اما برای مشاهدهی امکان این سفر باید قوانین جدید فیزیک کوانتوم فراگرفته شوند.
وجود جهانهای موازی توسط اندیشمندان زیادی با شیوههایی گوناگون بیان شده. نخستینبار اورت نظریهای را درخصوص وجود جهانهای بسیار ارائه داد و گفت که این جهانها مشابه با جهان ما هستند و همهشان با یکدیگر در ارتباطند؛ بهطوریکه هریک تابعی از سایر آنها است.
تفسیر کپنهاگی که هایزنبرگ و نیلز بور جزء سردمدارانش هستند، براساس تابع موج شکل گرفت؛ یعنی تمام ذرات ازقبل درحالت برهمنهی (super positin) قرار دارند. در «هشت و چهلوچهار» هر فصلی از داستان که تمام میشود، فصل شمارهگذاریشدهی بعدی با ذرهای از فصل قبل آغاز میشود. نگاه دیگری که با توجه به مبحث برهمنهی میشود به این رمان داشت، این است که شاید نویسنده توالی چیدمان را برحسب توجیه این ارتباط درنظر گرفته باشد. هر خردهروایت و ماجرایی از رمان درست در جایی آغاز میشود که در جهان قبلی، داستان درست در همان نقطه بهپایان رسیده.
برای مثال، فرض کنید یک نفر به چهارراهی میرسد و تصمیم دارد از مسیری مشخص عبور کند. در این تفسیر، بهمحض تصمیم او، یک جهان به چند جهان تقسیم شده و در هرکدام از آنها، او یکی از آن مسیرها را برای رفتن برگزیده است. بههمینترتیب، در جهانی دیگر شما بهجای مطالعهی این متن، همان ابتدا تصمیم میگیرید آن را نخوانید. در جهانی دیگر، مطلب را تا اواسط آن خوانده و سپس رها کردهاید و الیآخر. و اینچنین شما تمام حالتهای ممکن را در جهانی مجزا تجربه کردهاید. این همان اتفاقی است که در «هشت و چهلوچهار» با آن مواجه میشویم و میتوانیم آن را با دو نظریهی خودکشی کوانتومی و جاودانگی کوانتومی اثبات کنیم. این نظریه اولین بار در سال ۱۹۸۷ توسط هانس مروس و یک سال بعد، توسط برونو مارچل ارائه شد. در رمان، درست در قسمتی که آنا برای تعمیر ساعت قدیمی به ساعتفروشی نیاسان میرود، در جهانی دیگر ناتالیا با همان ساعت به دیدار احمد زمانی میرود. هر دو سرنوشت در یک رویداد، از جهانهای موازی هم عبور میکنند، اما سرانجام هریک با دیگری فرق دارد.
در «هشت و چهلوچهار» نویسنده با همین منطق کوانتومی، خواننده را از جهانهایی عبور میدهد که بههم متصلند؛ گویی نیاسانْ جوانی است مجرد که در گذشتهای دور عاشق شده، اما در اکنونش با معشوقهاش مواجه میشود؛ کمااینکه نویسنده با ایجاد تردیدی از جنس ناآشنای جهانهای موازی، مخاطب را با وصال نیاسان و آنا مواجه میکند؛ وصالی که بهنظر لبریز از تردید است، اما وقوعش در چنین جهانی محال نیست. چیزی که قابل تعمیم و تغییر در داستان است، بازگشت خواننده به زمان وقوع آغاز داستان است؛ گویی خواننده در انتهای داستان از سفر بازگشته، اما این سفر با جابهجایی در مکان رخ نداده، بلکه در قالب زمان طی شده.
پیرنگ خردهروایتهای این داستان بهگونهای خلاف عادت دیگر داستانها طرحریزی شده؛ بهطوریکه مجموع چند حالت متضاد و گاه متناقض همزمان ارائه میشود، اما این تضاد و تناقض از جنس نفی و مخالفت نیستِ؛ از جنس فهم و معناست، از جنس فهم معنای کوانتومی نسبی بودن تمام پدیدهها، حتی اگر در تضاد باشند.
تفسیر این نوع روایتها براساس هستیشناسی کلاسیک، که اکثر مخاطبان ادبیات با آن خو گرفتهاند، ممکن نیست، بلکه نیازمند فهم هستیشناسی دیگری همچون هستیشناسی کوانتومی است. در این رمان، نویسنده این شاخه از هستیشناسی را وارد سپهر ادبیات داستانی کرده، مخاطب را با شیوه و فرمی جدید از داستان روبهرو میکند. او با درهمتنیدگی علم و ادبیات، امکان ادراکی تازه از پدیدهها و قضاوتی نسبی از وقایع را به خواننده داده و از این رهگذر روند و مسیری رو به بهبودی و تکامل را میسر کرده. آنچنان که مولانا میگوید: «هیچچیزی ثابت و برجای نیست / جمله در تغییر و سیر و سرمدی است.» در مثنوی،بیتهای انگشتشماری وجود دارند که مولانا حرفی دربارهی زمان ازدسترفته بهمیان میآورد؛ هرآنچه هست، از نو شدن و عبور از زمان است. از نگاه مولونا ماندن آدمیان در گذشته باعث میشود تا طراوت و شادابی خود را ازدست بدهند، زیرا ماندن در گذشتهْ روزگار آدمی را متوقف میکند. اما کسی که از زمان و ساعت، و بهتعبیر مولانا، از ثبات و برجای ماندن رهایی یافته، عید شدن را بهمثابه امری جاری و طبیعی، و نه استثنایی، در خویشتن تجربه میکند و قدم در راه تکاملی بیپایان میگذارد.
در «هشت و چهلوچهار»، نویسندهْ رمان را با تحویل سال نو بهپایان میرساند و چه خوش است تلاقی این امر با گرفتار نشدن در گذشته و نو شدن و رهایی یافتن از ساعت. این مفهوم در پایان داستان، با معنای عمیق زمان برای مخاطب روشنتر میشود، و این تغییر هویت ساعت از ابتدای داستان تا انتهای آن، شاید همان نقطهی عطف و تعالیای باشد که نویسنده با امید به جاودانگی آدمی و برقراریاش در جهانهای موازیِ میخواهد بهتصویر بکشد.