نویسنده: کیوان صادقی
جمعخوانی مجموعهداستان «قنادی ادوارد»، نوشتهی آرش صادقبیگی
کتاب را در یک بعدازظهر و البته بهسختی خواندم؛ هم مانعی در داستانها از خواندن بازم میداشت و هم امیدی وادارم میکرد که ادامه بدهم، شاید پسِ تمام این تصویرها و اشارات چیزی نهفته باشد.
روال معمول و بیثمر اینگونه یادداشتها این است که منتقدْ خودش را در فضای خاکستری بین قوتها و ضعفها پنهان کند تا همیشه راهی برای گریز داشته باشد و خودش را از گلایهها در امان بدارد. اما بهگمانم «قنادی ادوارد» بهانهی خوبی است برای پرداختن به شیوهای که در داستاننویسی امروز ما به یک روش تبدیل شده و حتی آنقدر شایع و همهگیر شده که معیار سنجش شده. اولین و غالبترین عنصری که در مجموعه خودنمایی میکند، اصرار نویسنده است بر گنجاندن حداکثری خردهروایتها و اطلاعات غیرضروری در فرم داستان کوتاه، که تضادی گیجکننده بهوجود میآورد. هرچند در پذیرفتن قواعد فرم، هیچگاه اجباری برای خالق اثر وجود ندارد، اما باید دید این شکستن شاکله و قاعده، چه دستآورد و مهمتر از آن چه بهایی داشته است.
مخاطب در داستانهای این مجموعه، اسیر نگاه بازیگوشی است که او را بیجهت به دالانهایی میبرد که فایدهای جز دور شدن از هدف غایی روایت و آشفتگی ذهن ندارد. حجم انبوه اطلاعات تخصصی ارائهشده برای ایجاد بافتی واقعگرا هم مزید بر علت شده؛ از دستور آشپزی گرفته تا اطلاعات غیرضروری پزشکی و شکار و غیره. ازسویدیگر، کلمهها و ترکیبهای ناآشنا انگار نوعی فخرفروشی نویسندهاند به مخاطب، تا دایرهی لغات او را بهرخ بکشند، اما جز تبدیلشدنشان به دستاندازهایی در روانی متن، کارکرد دیگری ندارند. پرسش اصلی این است که این میزان از خردهروایتهای غیرهمسو و این حجم از دادههای غیرضروری و ترکیبهای زبانی تازه و ناآشنا قرار است چه کارکردی داشته باشند؟ پاسخ بهگمان من، در نگاه دستورالعملی به داستان است. همانطورکه نویسنده جابهجا از دستورالعملهای دارویی برای خودکشی گرفته تا دستور شیرینیپزی و غیره را در روایتش موبهمو تعریف میکند، میتوان اینطور برداشت کرد که این شیوه را برای نوشتن داستانهایش هم بهکار برده؛ بهاینمعنا که یک پلات ساده و دمدستی، بهکمک انبوهی از خردهروایتها و توصیفها، در هالهای از تزئینات و جزئیات پیچیده میشود تا داستانی پرشاخوبرگ بیافریند و خوانندهی غیرحرفهای داستان را مرعوب کند. این شیوه حاصل نگاهی فرمولی به آفرینشی ویژه به نام داستان است؛ سعی در ساختن پرندهای چوبی با همهی جزئیاتش که شوربختانه هیچگاه پرواز نخواهد کرد.
لذتِ داستان کوتاه در شگفتی ناشی از مواجه با یک دریای خروشان در پیالهای کوچک است. قوتش از گزیدهگویی و ایجاز میآید و زیباییاش در فضای سفید و نانوشتهی بین خطهاست. از همین روست که هیچگاه با گزارش واقعگرای یک حادثه همخوانی و همخونی ندارد. داستان کوتاه عکسی فوری است در قابی کوچک، که میشود ساعتها به آن خیره ماند؛ نه کولاژی از تصاویر جذاب و مهندسیشده که صرفاً میخواهد خودش را به ذهن خواننده تحمیل کند و عمق و تأویلی ندارد. خاصیت کولاژگونهی مجموعهداستان «قنادی ادوارد» از ذهن دقیق و حافظهی روبهراه نویسنده خبر میدهد، که عامدانه سعی میکند داستانش را فرصتی برای بازگویی خاطراتی قرار دهد که یا از دیگری شنیده و یا خود آن را تجربه کرده. این اصرار برای گنجاندن و بازگویی خاطراتْ مخاطب را در وضعیتی قرار میدهد که گویی مشغول خواندن جستاری است درمورد سفر یا مناسک شاهان عهد قاجار. این میل به بازگویی و بازیگوشی نگاه راوی، غیراز تشتت و آشفتگی ساختار روایت، در بعضی موارد منطق و قرارداد روایی را هم زیرپا میگذارد؛ مثل منطق روایی سفر راوی به استانبول. در داستان اول که سعی دارد داستانی معمایی باشد، پساز آنهمه زمینهچینی و حتی پذیرفتن تغییر ناگهانی راوی و تصمیم عجیبش برای کشف معمای خودکشی، با مشت خالی نویسنده مواجه میشویم و جز چند پندواندرز روانشناسی چیزی عایدمان نمیشود.
درحین نوشتن این یادداشت سعی کردم خلاصهی داستانها را بهیاد بیاورم؛ آغاز، میان و پایان مشخصی که بتواند تصویری موجز و واضح در ذهنم ایجاد کند و فرازوفرودی مشخص داشته باشد. باوجودیکه از خواندن کتاب زمان زیادی نگذشته بود، جز همان تصاویر فرعی و خردهروایتها، چیزی عایدم نشد. بهگمانم بیتصمیمی، نبود بزنگاههای تعیینکننده و منفعل بودن قهرمانها باعث میشود خواننده نتواند داستانهایشان را دنبال کند، نگرانشان باشد و ماجرایشان را بهخاطر بسپارد.
راز ماندگاری یک داستان در رشد کردن و زنده ماندن بذری است که در ذهن مخاطب میکارد؛ مسئله یا پرسشی که گریبان خواننده را رها نکند، یا لااقل اندوهی که باعث تزکیهاش شود. و افسوس که دستمایههای خوبی مثل صحنهی مواجههی خانوادهها با تابوت فرزندانشان در انبوه تصاویر پراکنده، محو و رها شدهاند.
اگر ساحت هنر را از محصولات تولیدشده بهقصد سرگرمی جدا کنیم، هر داستان یا هر آفریدهی هنری بخشی از وجود خالقش است که در مناسبات روزمره بیپاسخ و لاینحل مانده؛ مثل خواب دیدن در بیداری که از ضمیر ناخودآگاه او و ذخیرهی عاطفیاش سرچشمه میگیرد. او با آفرینش بهمثابه بیان، ما را به گفتوگو دعوت میکند، پرسش میآفریند و جهانِ مکرر را از چشماندازی نو روایت میکند. حاصل این گفتوگو، اگر شکل بگیرد، لذت و شیرینی کشف است و سهیم شدن در نگاهی تازه. با این قرائت، باید پرسید که «قنادی ادوارد» بازتاب کدام تصویر و آفرینندهی کدام پرسش است؟ ما را به چه جهانی دعوت میکند و چه تصویری مقابلمان خلق میکند؟ پاسخ روشنی به این پرسش نمیتوان داد؛ نه خالق و نه راوی، سمتوسوی مشخصی برای حرکت و نقشهی راهی برای رسیدن به آن در اختیارمان نمیگذارند. شاید باید اینگونه گفت که داستانها درپی خلق چنین جهانی نیستند و تنها به بازآفرینی و تکرار جهان روزمره قناعت کردهاند یا شاید حتی ازآغاز چنین نیتی نداشتهاند.
و درآخر اینکه، آرش صادقبیگی بهواسطهی حضور پررنگش در مطبوعات و دسترسی مهیا و گستردهاش به مخاطب، احتمالاً تحسین زیاد شنیده. من در مجال کوتاه این نوشته، از نقاط قوت چشم پوشیدم تا شاید او بتواند قلمش را از زاویهای دیگر ببیند.