کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

سنگ‌پا

۲۸ آذر ۱۳۹۸

نویسنده: کاوه فولادی‌نسب
یادداشتی منتشرشده در تاریخ ۱۵ آذر ۹۸ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


اول دبیرستان که بودم، معلم ادبیات فرهیخته‌ای داشتم؛ بهتر است بگویم فرهیخته و عاصی؛ هیچ ملاحظه نمی‌کرد و در نقد اوضاع‌واحوال سیاسی و اجتماعی هرچه به دهانش می‌آمد، می‌گفت. همین هم شد که فقط همان یک سال در مدرسه‌مان مهمان بود. بیرونش کردند، اما من رهایش نکردم. تا مدت‌ها در تماس بودیم و در آن سن‌وسال نوجوانی -اگر بشود گفت- برایم نقش مرشد را داشت. یک‌وقتی که بعداز چند ماه بی‌خبری به خانه‌اش تلفن کردم، به‌جای همسر مهربانش، که گرم احوال‌پرسی می‌کرد و بعد بدون این‌که اول اسم‌های‌مان «آقا» و «خان» اضافه کند، صمیمانه می‌گفت: «هوشنگ، بیا کاوه‌ست»، مردی با صدای نخراشیده گوشی را برداشت و گفت فلانی از این‌جا رفته. اوایل دهه‌ی هفتاد بود و هنوز ایمیل و موبایل اختراع نشده بود و اگر کسی -مثل هوشنگ که بیکار نگهش می‌داشتند تا نقره‌داغش کنند و درنتیجه تلفن محل کار نداشت- خانه‌‌اش را عوض می‌کرد، برای همیشه گمش می‌کردی. رفته بود. دیگر هرگز نه دیدمش و نه شد که آن گفت‌وگوهای درخشان درباره‌ی شفیعی کدکنی و نیما و سنایی و سعدی و ملامحسن فیض کاشانی و دموکراسی و آزادی را تکرار کنیم. هوشنگ خیلی‌چیزها یادم داد؛ بعضی‌ها را مستقیم و در مقام معلم و خیلی‌های دیگر را غیرمستقیم با منش و زیستش؛ مهربانی را، مسئولیت‌پذیری را، جدیت را، رفاقت را… یکی از بهترین چیزهایی که از او یاد گرفتم، چطوری فحش دادن بود. نمی‌دانم معلم‌های این دوره‌وزمانه موقع عتاب و خطاب چه‌ کار می‌کنند و چه‌جور کلمه‌هایی به‌کار می‌برند، زمان ما -اگر سیلی و کف‌‌دستی نمی‌زدند یا مداد لای انگشت‌های آدم نمی‌گذاشتند- «بی‌شعور» و «الاغ» و «کره‌خر» و «نفهم» روی شاخش بود. هوشنگ از این حرف‌ها نمی‌زد. توهین نمی‌کرد؛ دست‌کم به فهم آن روزهای ما. می‌گفت: «بچه‌پررو» یا «بچه‌پرروی قهوه‌خونه‌ای». یک ‌بار بهش گفتم خیلی خوب است که فحش‌های تحقیرکننده و توهین‌آمیز نمی‌دهد؛ یعنی فهم و شعور دانش‌آموزش را زیر سؤال نمی‌برد. خندید و گفت: «تو چطور فکرت به این‌جا رسید؟» اوایل دهه‌ی هفتاد بود و هنوز کافه هم -به‌شکل فراگیر امروزی‌اش- اختراع نشده بود. توی پارک نیاوران بودیم. نشسته بودیم دور حوض بزرگ وسط پارک. سیگارش را انداخت زمین و زیرپا له کرد و گفت: «بچه‌پرروی قهوه‌خونه‌ای حرف خیلی بدتریه. بعضی‌وقتا که خیلی عصبانی می‌شم و این رو به بچه‌ها می‌گم، ‌عذاب‌وجدان می‌گیرم و به خودم می‌گم کاش گفته بودی بی‌شعور یا نفهم.» منظورش را نفهمیدم. پرسیدم. گفت: «خودت بعدها می‌فهمی.» راست گفت. هرچه بیشتر وارد زندگی اجتماعی شدم، بهتر و عمیق‌تر مفهوم «بچه‌پررو بودن» را درک کردم؛ معنی «بچه‌پرروی قهوه‌خونه‌ای»‌را هم. و دیدم چه خبر است دوربرمان؛ از بچه‌پرروهای سیاسی گرفته تا بچه‌پرروهای اقتصادی و دانشگاهی و هنری و ادبی. شش‌هفت سال پیش در جلسه‌ی نقد رمانی از یک داستان‌نویس جوان، دو منتقد -که هردو از منتقدهای ادبی سرشناسند- ایرادهایی به‌جا به کتاب گرفتند. داستان‌نویس جوان دستی به سر کم‌مویش کشید و گفت: «شماها چی می‌فهمین از ادبیات؟ اگه عرضه‌ش رو داشتین، خودتون داستان می‌نوشتین. نمی‌نشستین با عقده‌ای‌بازی زحمت امثال من رو سلاخی کنین.» چند لحظه‌ای سالن در سکوت فرورفت. هردو منتقد اما پخته‌تر از این حرف‌ها بودند که مثلاً جلسه را ترک کنند و بروند. متمدن‌تر از این حرف‌ها هم بودند که بلند شوند بزنند توی دهن آن بچه‌پررو. به استدلال‌های‌شان ادامه دادند. بعداز جلسه، جلوِ در فرهنگ‌سرای ارسباران، همه حرف از «بچه‌پررو بودن» نویسنده‌ی جوان می‌زدند ‌و آن جلسه‌ها که قرار بود سلسله‌نشست‌هایی در بررسی رمان‌های روز فلان ناشر باشد، تعطیل شد. طفلک ناشر دید این‌طوری هم چوب را می‌خورد، هم پیاز را. در این هجده‌نوزده سال زندگی ادبی‌ام، از این معرکه‌ها -چه حضوری و چه مکتوب- کم ندیده‌ام؛ نه‌فقط در میان ادبیاتی‌ها، بین سیاست‌مدارها و تجار و دانشگاهی‌ها و هنرمندها و سایرین هم اوضاع به همین منوال است. پرروگری هم مثل توسعه‌یافتگی و عقب‌ماندگی، متوازن است؛ فقط در یک‌ جا رشد نمی‌کند. تمام آفاق زندگی جمعی جامعه را درمی‌نوردد. و بچه‌پرروها در نقش تخریبگر ظاهر می‌شوند. فقط این نیست که ورِ دریده و بی‌حیاء خودشان را پیش چشم خلق‌الله عیان می‌کنند، رفتارشان تبعات بدتری هم دارد؛ خیلی بدتر: تخریب می‌کنند، به بی‌اعتمادی عمومی دامن می‌زنند، پرده‌دری می‌کنند، انگیزه‌کُشی می‌کنند، و بدتر از همه، ترور شخصیت می‌کنند… آن روز که توی پارک نیاوران نشسته بودیم، هوشنگ گفت: «نفهم بودن اون‌قدر بد نیست، که پررو بودن.» گفت: «خودت بعدها می‌فهمی.» و چه خوب گفت.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, هفته‌نامه‌ی کرگدن دسته‌‌ها: کاوه فولادی‌نسب, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد