نویسنده: مائده مرتضوی
جمعخوانی رمان «استخوان»، نوشتهی علیاکبر حیدری
ادبیات هم مثل چیزهای دیگر رنگها و طیفهای مختلفی دارد. سیاه هم یکی از رنگها یا بهطور تخصصیتر، ژانرهای آن است. اما وقتی از ادبیات سیاه حرف میزنیم، دقیقاً از چه چیزی حرف میزنیم؟ بهترین منبع برای توضیح این نوع ادبی نمونههای غربی آن است؛ گوتیک، سبکی که بهقولی سیاهترین نوع ادبیات است و در قرن هجدهم در آثار نویسندگانی چون هوراس والپول متولد شد و در آثار دیگر مکاتب ادبی و نویسندگانی چون آلن پو، کافکا، بورخس، سارتر و کامو ادامه پیدا کرد.
داستاننویسی مدرن ایران هم تحتتأثیر آشنایی با جریان مدرنیتهی غرب سروشکل پیدا کرد و نتیجهاش شد «بوف کور»، که از اولین و موفقترین داستانهای سیاه مدرن ایران است. در سالهای بعد، ادبیات سیاه ایران تحتتأثیر مکاتب فلسفی غرب و تحولات فرهنگی درونی جامعهی ایران، تغییرات قابلتوجهی را تجربه کرد و به نوع ایرانی خود نزدیک شد. درواقع در آثار نویسندگانی چون بهرام صادقی، غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری بهنوعی شاهد ادبیات سیاه ایرانیزهشده هستیم؛ ادبیاتی که از لحن خونسرد راویِ غربی تاحدی فاصله میگیرد و با چاشنی ترس و هراس، به راه رفتن در جادهی این ژانر غربتبار ادامه میدهد.
امروز بحث رمان ژانر در ایران خیلی داغ است. کلاسهای نویسندگی ژانر و بازار نشستهای تحلیل رمانهای ژانر رونق دارند و هرازچندگاهی هم یک رمان بهاصطلاح ژانر ایرانی به بازار میآید. اما یک جای کار میلنگد؛ بهویژه در ژانر پلیسی.
همهی ما کارآگاه مِگره، شرلوک هولمز، هری هول و… را باور میکنیم، اما قهرمانبازی یک پلیس ایرانی به نام احمد رضایی را هرگز. اینجاست که اهمیت ایرانیزه شدن به چشم میآید و بحث باورپذیری و همذاتپنداری با قهرمان و شخصیت اصلی در ادبیات ژانر قد علم میکند.
داستان بلند «استخوان» نوشتهی علیاکبر حیدری است، که رمان موفق «تپهی خرگوش» و چندین مجموعهداستان و فیلمنامهی ساختهشده را در کارنامهی خود دارد. حیدری در «استخوان» داستان قتلهایی را میگوید که پس از سالها برملا میشوند و گورهایشان را بعد از مدتها نبش قبر میکنند، اما مهمترین نکته این است که در اینجا ما با شخصیتهای وصلهپینهشدهی مأموران نیروی انتظامی و یک پلیس ایرانی سروکار نداریم و مخاطب، این قتلها را در شهری دورافتاده میخواند و درمیان همان آدمها باور میکند. خواننده در آثار سیاه بهطریقی در نحوهی شکلگیری رویدادهای ناگوار شرکت میکند و این شرکت جستن ازطریق همذاتپنداری با این رویدادها، طی جریانهای ناآگاهانهی فرافکنی رخ میدهد.
در داستان بلند «استخوان» با صفات مختلف انسانیای روبهرو هستیم که به مصاف هم میروند و درآخر تنها چیزی که همچنان باقی میماند، ترسی است که خودش را از حملههای جنون آنی پنهان کرده و در خطوط پایانی داستان دوباره خودش را به خواننده نشان میدهد.
حیدری در «استخوان» فضا را بهگونهای میچیند که خواننده از همان ابتدا و بدون مقدمهچینی دربرابر سیل جنایات و کشتاری قرار میگیرد که چارهای جز باور آن ندارد. نویسنده در این داستان بلند بههیچعنوان بهدنبال رمزگشایی از انگیزهها و دلیل اصلی ارتکاب قتل و راستیانگاری شخصیتهای داستانش نیست. فقط آمده قصه بگوید؛ قصهای که با وجود دو عنصر ترس و جنون، تریلری تمامعیار است و خواننده از ذهن سربازی فراری پا در دنیایی میگذارد که بدون چراغقوه نمیتواند در تاریکی مطلق آن حتی یک قدم به جلو بردارد. هراس، بیم از گذشته، وحشت از آینده و ترس از تکرار خشونت از المانهای بهکاررفته در این رمان است و خواننده را به فضایی پرخون هدایت میکند.
حیدری در نگارش این رمان بههیچعنوان خود را درگیر قواعد ژانرنویسی نکرده و خودش را از ورطهی کلیشههایی چون طرح جنایت، رمزگشایی از نحوهی انجام جرح، رونمایی از قاتل و… رها کرده است. درعوض، تمرکزش را بر واکاوی و تحلیل روانشناختی شخصیتهایش گذاشته، خواننده را بهجای سوق دادن به ورطهی بیخاصیت رمزگشایی از مقتول و قاتل، به تفکر دربارهی روح پیچیدهی انسان هدایت میکند؛ انسانی که هیچ کنشی از او بعید نیست. و رسالت ادبیات سیاه هم همین است که همچون جامهای نامرئی بر قامت ذهن مردم دوخته شود تا خوانندگان بتوانند به عمل داستانی از منظر پدیدهای شگفت بنگرند. اولین چیزی که در اینگونه رمانها شدت مییابد، دلهره است، و آرامشی که درپی آن میآید، خواننده را مجاب میکند تا با تبهکار یا قربانی همذاتپنداری کند. سیر داستانی در «استخوان» نیز اینچنین است و درنهایت آن چیزی که عکسالعمل نهایی شخصیت اصلی و راوی قصه، یعنی کاوه را برای خواننده باورپذیر میکند، سرنوشتی است که شخصیت کلیدی قصه برای خودش رقم میزند.